راه آهن سراسری ایران ۸۴ سال قبل و در دوره پهلوی اول به بهرهبرداری رسید. در این مطلب به نکات قابل توجه این پروژه عظیم میپردازیم:
۱. مسیرها:
- درابتدا و زمان رضاشاه، بندر ترکمن (دریای خزر) - تهران - بندر امام خمینی (خلیج فارس)
- گسترش در زمان محمدرضا شاه از تهران به شهرهای سمنان، مشهد، قزوین، زنجان، تبریز، اصفهان، یزد و کرمان
۲. ترتیب احداث:
در زمان قاجار بین ۲۰۰ تا ۸۰۰ کیلومتر راه آهن با مقاصد گوناگون (نظامی و غیرنظامی) در مسیرهای مختلفی نظیر رشت به بندرانزلی، تهران تا شهرری و برازجان به بوشهر، جلفا به تبریز، میرجاوه به زاهدان وجود داشته که توسط شرکتهای انگلیسی و بلژیکی ساخته شده است. اما در زمان رضا شاه پیشنهاد ساخت راهآهن سراسری به طول ۱۳۹۴ کیلومتر مطرح شد.
۳. تاریخ های آغاز و ساخت:
- تصویب لایحه ساخت در سال ۱۳۰۵ و به پیشنهاد نخست وزیر وقت، مستوفی الممالک
- انعقاد قرارداد با شرکتهای آمریکایی و آلمانی در سال ۱۳۰۶ و آغاز ساخت
- انصراف طرف آمریکایی از پروژه به دلیل مشکلات تامین مالی و جایگزینی با یک هلدینگ دانمارکی (با همکاری ۴۳ شرکت از سراسر دنیا) که ساخت راهآهن ترکیه را نیز بر عهده داشت. نکته مهم آن که طرف دانمارکی، پروژه را پیش از موعد و با عددی کمتر از بودجه مصوب تحویل داد.
- بهره برداری در سال ۱۳۱۴ توسط نخست وزیر وقت، علی منصور و تاسیس شرکت راه آهن
- تکمیل در ۴ شهریور سال ۱۳۱۷
- رسیدن طول مسیر به ۱۰ هزار کیلومتر در سال ۱۳۶۷
۴. نکات فنی راه آهن اولیه:
۱۳۹۴ کیلومتر طول مسیر – ۲۳۰ تونل – ۳۶۰ پل – مرتفع ترین نقطه جایی در غرب اراک و در ارتفاع ۲۲۰۰ متری از سطح دریا.
۵. تامین مالی:
مالیات ماخوذه از قند، شکر و چای و با نسبت کمتری از محل اعتبارات دولتی
۶.پاسخ به یک اتهام:
علیرغم صحبتهایی که در خصوص ساخت راه آهن با فشار بریتانیا و برای تامین منافع این کشور در جنگ جهانی دوم گفته میشود، باید گفت لایحه ساخت راه آهن ۱۳ سال قبل از شروع جنگ جهانی در ایران به تصویب رسیده است.
۷. یکی از برجستهترین نقاط مسیر:
پل ورسک به عنوان یکی از جذاب ترین قسمتهای مسیر که اوج مهندسی سازندگان آن را نشان میدهد در استان مازندران و حوالی سوادکوه قرار گرفته است.
۸. توسعه در دوره پهلوی دوم:
در دوره پهلوی دوم و در راستای توسعه خطوط قبلی، خط آهن گرمسار به مشهد، تهران به تبریز و قم به کاشان نیز به بهره برداری رسیدند. محمدرضا شاه توانست طول خطوط آهن کشور را از حدود ۱۴۰۰ کیلومتر به ۴۶۰۰ کیلومتر برساند.
۹. توسعه در دوره جمهوری اسلامی:
جمهوری اسلامی طول این خطوط را تا سال ۱۴۰۱ به ۱۴۰۰۰ کیلومتر رسانده است.
۵. دکتر فاطمی در سال ۱۳۲۹ با پریوش سطوتی ازدواج کرد. ازدواجی که ثمره آن، فرزندی به نام سیروس بود که تقریبا تمام عمر خود را در فرانسه گذرانده است.
۶. پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس، دکتر محمد مصدق در بهار ۱۳۳۰ به نخست وزیری ایران رسید. او در میان افراد کابینهاش، دکتر حسین فاطمی را نیز وارد، و او را به عنوان سخنگوی دولت و معاون پارلمانی خود منصوب کرد؛ و بدینگونه مصدق و فاطمی بیش از پیش به هم نزدیک و همدل شدند.
جالب آن که فاطمی پس از دریافت حکم دولتی، به روزنامه باختر امروز رفته و آن ها را به ادامه انتقاد از دولت دعوت می کند.
۷. در بیست و پنجمین روز از بهمن ماه ۱۳۳۰ و در مراسم سالگرد محمد مسعود که در گورستان ظهیرالدوله شمیران برگزار میشد، نوجوانی ۱۵ ساله که از اعضای گروهک فداییان اسلام بود، به هنگام سخنرانی دکتر پشت تریبون او را مورد اصابت گلوله قرار داد. ترور دردناک و نافرجامی که دکتر فاطمی را در حدود شش ماه تا یک سال درگیر بیمارستان و درمان کرد؛ اما حسین فاطمی که بارها و بارها خطرات مختلف را از نزدیک چشیده بود، این بار نیز تسلیم نشد و در مهرماه ۱۳۳۱ وزارت امورخارجه دکتر مصدق را به عهده گرفت.
نکته جالب آن که آن نوجوان تروریست ۱۵ساله، هماکنون به عنوان دبیرکل جمعیت فداییان اسلام مشغول فعالیت است.
۸. دکتر فاطمی بلافاصله پس از انتصاب به عنوان وزیر امورخارجه، اقدامات اساسی و ضداستعماری خود را کلید زد. بدین ترتیب که پس از کشف اسناد جاسوسی انگلستان در ایران، سفارتخانه آن کشور را تعطیل و روابط دیپلماتیک دو کشور را نیز تعلیق کرد. او همچنین با پیگیریهای خود توانست ۸۵ نفر از اعضای وابسته به دربار و اشرافیت قدیم را که در مسائل امورخارجه دولت دخالت میکردند از وزارت اخراج کند. اقدام مهم دیگر دکتر نیز تدوین اساسنامه جدید برای وزارت امورخارجه بود که منجر به راهاندازی کنفرانسهای منطقهای متعددی شد.
۹. پس از فراغت نسبی دولت دکتر مصدق از درگیریهای خارجی، بلافاصله ماجرای کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ پیش آمد. نیروهای نظامی به رهبری سرهنگ نصیری، شبانه فاطمی و برخی دیگر از ورزای کابینه را بازداشت کرده و برای سرنگونی نظامی دولت اقدام نمودند؛ اما پس از بازداشت نصیری، کودتا شکست خورده و دکتر فاطمی خواستار محاکمه کودتاچیان و حتی براندازی سلطنت ۱۲ساله محمدرضا شاه شد. شاهی که به هنگام کودتا به همراه همسرش به عراق گریخته بود. دیری نپایید که کودتاچیان مجددا در سه روز بعد، ۲۸امین روز مرداد ماه ۳۲ کودتای دوم را پیادهسازی کرده و این بار توانستند با موفقیت دولت مصدق را سرنگون کرده و شاه را به ایران بازگردانند. در این هنگام دکتر فاطمی و سایر رهبران جبهه ملی متواری شده و به زندگی مخفیانه روی آوردند. اما در نهایت پس از شش ماه، فاطمی را در خانهای در تجریش شناسایی و بازداشت کردند. شعبان جعفری ملقب به شعبان بی مخ به همراه برخی افراد نظامی اقدام به ضرب و جرح فاطمی کرده و سه ضربه چاقو به او وارد میکنند؛ این سوءقصد را میتوان دومین ترور نافرجام دکتر دانست.
۱۰. حسین فاطمی پس از تحمل چندین ماه بیماری (ناشی از جراحت زمان دستگیری) در زندان، در مهرماه ۱۳۳۳ و در دادگاهی نظامی به جرم اقدام برای برکناری شاه و براندازی سلطنت، محاکمه و به اعدام محکوم شد. فاطمی در جریان دادگاه در پاسخ به اتهامات گفت: «من دیگر در این لحظات در مقام تظاهر و عوامفریبی نیستم و به مرگ خود یقین دارم و آنچه میگویم از روی حقیقت است. ما از نهضتی به پیشوایی دکتر مصدق حمایت کردیم که هیچ قصد و غرضی جز عزت و استقلال مملکت نداشت. من برای آن کشته میشوم که اولین اقدامم در وزارت بستن سفارتخانه و قطع رابطه با انگلستان بود. هیچ مأیوس نیستم، از هر قطرهی خون من هزاران نهال میروید و با تأیید خداوند قهار، انتقام این ملت ستمدیده را از استعمار ناپاک میگیرد.»
سرانجام نوزدهمین روز آبان سال ۱۳۳۲ فاطمی را در حالی که آثار بیماری و ضرب و شتم در او نمایان بود، کشانکشان تا پای جوخهی اعدام بردند. بعدها روایت شد که او هنگام اعدام فریاد زده بود «بسم الله الرحمن الرحیم؛ پاینده ایران، زنده باد دکتر مصدق»... و بعد صدای رگبار گلولههای بختیار و نصیری در میدان تیر لشگر دو زرهی تهران پیچید.
+ در متن فوق از سایت تاریخ ایرانی و نیز صحبتهای همسر دکتر فاطمی بهرههایی گرفته شده است.
۱. سید حسین فاطمی، در سال ۱۲۹۸ (بنا بر برخی روایتها ۱۲۹۹ یا ۱۲۹۶) در نایین اصفهان به دنیا آمد؛ و عمر کوتاه ۳۵ سالهاش در نوزدهمین روز از آبان سال ۱۳۳۳ به پایان رسید.
۲. پدر او، سید علی محمد سیفالعلماء، از روحانیون طراز اول نایین محسوب میشد و مادرش نیز دختر حجتالاسلام خادم العلوم بود. بنابراین سید حسین در محیطی کاملا مذهبی و روحانی دوران کودکی خود را گذراند. موضوعی که بعدها و در بعضی ارتباطات دکتر فاطمی موثر بوده است.
۳. سید حسین تحصیلات ابتدایی را در نایین و تحصیلات دبیرستانی را در اصفهان گذراند. او در ادامه، دیپلم ادبی خود را از کالج انگلیسی اصفهان دریافت و از همان زمان به نوشتن مقالات ادبی در روزنامههای روز اصفهان نظیر باختر اقدام کرد. او پس از اخذ دیپلم، به تهران رفت و به همکاری با روزنامه ستاره پرداخت، که به علت انتقادات بیپردهاش، از تهران به اصفهان تبعید شد. در اصفهان نیز به علت مقالات انتقادیاش نسبت به حکومت و نمایندگان رضاشاهی، مجددا مورد بازخواست قرار گرفته و در حدود سال ۱۳۱۸ زندانی شد. حبسی که تا پس از حملهی متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰ و باز شدن فضای سیاسی در آن دهه طول کشید. او پس از آزادی مجددا به تهران بازگشته و در سال ۱۳۲۱، روزنامهی باختر امروز را به همراه بعضی دوستانش مانند محمد مسعود راه انداخت. انتقادات او از مقامات رضاشاهی، در این روزنامه دوباره به اوج خود رسید.
او برای تکمیل تحصیلات خود، در سال ۱۳۲۳ به فرانسه رفته و پس از اخذ دکترای حقوق، در سال ۱۳۲۷ به ایران بازگشت. جالب آنکه او حین تحصیلات خارج از کشور خود نیز دست از فعالیتهای مطبوعاتی نکشیده و با روزنامههای مرد امروز (با مدیریت محمد مسعود) و ستاره همکاری میکرد.
۴. ترور محمد مسعود در سال ۱۳۲۶ (احتمالا توسط حزب توده و برای ایجاد جو ضد سلطنتی) باعث غم و اندوه فراوان نزدیکترین دوست او، یعنی دکتر حسین فاطمی گردید. قلم و فعالیتهای دکتر پس از این واقعه تندتر از قبل شد. نتیجه آن که روزنامه باختر امروز در سال ۲۸ به محاق توقیف رفت.
در اعتراض به نحوه برگزاری انتخابات مجلس شانزدهم در مهرماه ۲۸، تعدادی از روزنامهنگاران مخالف دولت مانند دکتر فاطمی و شماری از سران حزب ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، به تحصن در دربار دست زدند. تحصنی که فینفسه به جایی نرسید، اما سبب ایجاد اساس «جبهه ملی ایران» گردید. این جبهه در انتخابات مجلس به موفقیتهای شایانی دست پیدا کره و افرادی مانند مصدق و فاطمی را به عنوان نماینده وارد مجلس کرد؛ مجلسی که توانست پیشنهاد اولیهی دکتر فاطمی مبنی بر ملی شدن صنعت نفت را در ردیف اولویتهای اصلی آن به تصویب برساند.
۵. دو سال پیش از این بازداشتها، و در سال ۱۳۵۰، گلسرخی به همراه همسرش و نیز شکوه میرزادگی (باشکوه فرهنگ) که هرسه در روزنامه کیهان مشغول به کار بودند، و نیز چند تن دیگر، با تشکیل محفلی در صدد طرحریزی برای ترور شاه برمیآیند و نقطهی نفوذ خود را نیز ارتباطات خلبان مخصوص شاه با شکوه میرزادگی تعیین میکنند؛ اما در نهایت پس از بررسی طرحهای مختلف و باتوجه به امکانات محدود، از نقشهی خود صرفنظر مینمایند.
۶. در پاییز سال ۱۳۵۲، و در زمانیکه گلسرخی ماهها بود که در زندان روزها را میگذراند، گروهی ۱۲ نفره نقشهای برای گروگانگیری فرح دیبا (همسر شاه) و یا رضا پهلوی (پسر شاه) ریخته و آمادهی پیاده کردن آن در فستیوال کودک میشوند. نقشهای که پیش از اجرا لو میرود و ساواک هر ۱۲ نفر را بازداشت میکند. جالب آنکه یکی از افراد بازداشتی شکوه میرزادگی بود که بلافاصله پس از دستگیری، خود را باخته و همهی ماجرا و افراد را لو میدهد؛ و در خلال اعترافاتاش حتی به طرحریزیهای اولیهای که دو سال پیش از این با گلسرخی برای ترور شاه کرده بودند نیز اشاره کرد. اعترافاتی که سبب شد گلسرخی نیز در مظان اتهامات بزرگی قرار بگیرد.
۷. پس از پایان دستگیریها و اتمام طرح گروگانگیری، حکومت پهلوی به برپایی دادگاه متهمان اقدام و در مرحلهی اول ۷ نفر را از جمله گلسرخی به اعدام محکوم میکند؛ اما پس از دفاعیات افراد و طلب بخشش از شاه، در نهایت با تصمیم حکومت و دربار، تنها دو نفر که حاضر به تسلیم و بخششخواهی نشدند، یعنی خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان (سرایندهی ترانهی بهاران خجسته باد) به اعدام محکوم گردیدند. این دو نفر با صحبتهای آتشین و کوبندهی خود در دادگاه و تهییج جو ضد حکومتی ، نقشهی دادگاه را برای گرفتن زهرچشم از مخالفان و نیز تبلیغ بخشندگی و عفو ملوکانه شاه، نقش بر آب کرده و مستحق اعدام تشخیص داده شدند. سرودهها و نوشتههای این دو شاعر، نویسنده و فعال سیاسی همواره از ترانهها و سرودهای انقلابی سالهای بعد باقی ماند.
۸. شکوه میرزادگی نیز پس از تحمل حبسی کوتاهمدت، پس از آزادی به همکاری با حزب رستاخیز پرداخته و پس از انقلاب نیز از کشور خارج شد.
۹. بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه:
اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست. خود من نمونه صادق این گونه متهم سیاسی در ایران هستم. در فروردینماه، چنانکه در کیفرخواست آمده، به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب نخوانده است، دستگیر میشوم. تحت شکنجه قرار میگیرم (در اینجا یک نفر میگوید: «دروغه») و خون ادرار میکنم. بعد مرا به زندان دیگری منتقل میکنند. آنگاه هفت ماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار میگیرم که توطئه کردهام. دو سال پیش حرف زدهام و اینک به عنوان توطئهگر در این دادگاه محاکمه میشوم. اتهام سیاسی در ایران، این است.
زندانهای ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن، توقیف و شکنجه و زندانی میشوند. آقای رئیس دادگاه! همین دادگاههای شما آنها را محکوم به زندان میکنند. آنان وقتی که به زندان میروند و بازمیگردند، دیگر کتاب را کنار میگذارند. مسلسل به دست میگیرند. باید دنبال علل اساسی گشت. معلولها فقط ما را وادار به گلایه میکنند. چنین است که آنچه ما در اطراف خود میبینیم، فقط گلایه است.
در ایران، انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند. چنانگه گفتم، من از خلقم جدا نیستم ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه میکند، یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است.
۱۰. ابیاتی از سرودههای خسرو گلسرخی:
شب که میآید و میکوبد پشتِ در را
به خودم میگویم
اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم
اگر از خواب بلند یلدا، برخیزیم
ما همین فردا
کاری خواهیم کرد
کاری کارستان...
۱. خسرو گلسرخی در بهمنماهی سی سال پیش از تیربارانش، در شهر رشت دیده به جهان گشود؛ و در همان کودکی (پنج سالگی) پدرش را از دست داد. او ۱۹ سال ابتدایی عمرش را در قم و با پدربزرگش که از همرزمان میرزا کوچک خان جنگلی بود سپری کرد؛ و بدین ترتیب در همان کودکی و نوجوانی، افکار و اعتقادات مبارزاتی در وجود او ریشه دواند.
۲. در سال ۱۳۴۱ و در آستانهی بیست سالگی، پس از فوت پدربزرگ، با برادرش به تهران مهاجرت کرده و همزمان به کار و درس و مطالعه مشغول شد. او در این سالها به تحصیلات دانشگاهی در رشتهی زبان انگلیسی و نیز آموختن زبان فرانسه همت گمارد و مطالعات گستردهای نیز در حوزهی ادبیات صورت داد. در همین ایام بود که نقدهای ادبی و اشعار زیادی از او در روزنامهها و به نامهای مستعار (مانند دامون، بابک رستگار و...) به چاپ رسید. با این حال شروع جدی کار او را در شعر میتوان سال ۴۵ دانست.
۳. در بیست و شش سالگی (۱۳۴۸) و درحالیکه سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود، با عاطفه گرگین، شاعر و نویسندهی همفکرش ازدواج کرد. ازدواجی که باعث غنای هرچه بیشتر او و زمینهساز شکوفایی فکریاش در سالهای ۴۸ تا ۵۱ گردید. در همین سالها بود که نقدهای خلاقانه و اجتماعی زیادی از او به چاپ رسید. حاصل ازدواج او و همسرش پسری به نام دامون بود.
۴. در هشتم فروردین سال ۱۳۵۲، ماموران ساواک گلسرخی را در روزنامه کیهان دستگیر میکنند. از آنجایی که ظاهرا در پروندهی او فعالیت سیاسی خاصی مشاهده نگردید، به جرم افکار و نوشتههای انتقادی و چپگرایانهاش احتمال حکم زندانی چند ساله برایش انتظار میرفت؛ که البته بر خلاف پیشبینیها و با اعترافات بازداشتیهایی نظیر شکوه میرزادگی، داستان زندگی خسرو طور دیگری رقم خورد. جالب آنکه همسر او را نیز در همان فروردین ۵۲ بازداشت کرده و بیشتر از سه سال در زندان نگه داشتند.
۱. در بیست و سومین روز از دیماه سال ۱۳۵۷ و سه روز قبل از خروج شاه از کشور، شورای سلطنت به دستور شاه و به ریاست سید جلالالدین تهرانی تشکیل شد. هدف از تشکیل این شورا آن بود که در غیاب شاه و از طرف او، به طور موقت ادارهی کشور را بر عهده داشته باشد. شورایی که ابتدا توسط نخستوزیر اسبق، علی امینی، و تقریبا دو ماه پیش از این به شاه پیشنهاد شده بود؛ اما با موافقت او روبرو نگردید. تا این که با شدت گرفتن راهپیماییها و به ویژه پس از تظاهرات سنگین عاشورای ۵۷ در آذرماه، شاه تشکیل این شورا را میپذیرد.
حکاّم، در عموم جوامعی که در آنها تنها یک صدا به گوش میخورد، و آن هم صدای استبداد، پس از روبرو شدن با اعتراضات مردمی، با تمام توان سعی در انکار و سرکوب آن میکنند و غالبا آن را جدی نگرفته یا به عوامل خارجی نسبت میدهند. آنها تنها زمانی ممکن است به خود بیایند که تخت و تاج خود را از نزدیک در حال سرنگونی ببینند.
۲. شاه در پی سخنرانی معروف خود در تلویزیون ملی ایران - که گفته بود صدای انقلاب مردم را شنیده است - و با موافقت تدریجی خود مبنی بر تشکیل شورای سلطنت، بر این سعی بود که بتواند از میان چهرههای سیاسی نزدیک به روحانیت و نیز برخی افراد خوشنام در میان مردم، این شورا را تشکیل بدهد؛ تلاشی که در نهایت چندان موفقیتآمیز نبود و غالب انقلابیون حاضر به همکاری نشدند. پس از کش و قوسهای فراوان، این افراد به عنوان اعضای شورا انتخاب گردیدند:
شاپور بختیار (نخستوزیر) - محمد سجادی (رییس مجلس سنا) - جواد سعید (رییس مجلس شورای ملی) - علیقلی اردلان (وزیر دربار) - عبدالله انتظام - ارتشبد قرهداغی - دکتر علیآبادی (دادستان سابق کشور) - محمدعلی وارسته - سید جلالالدین تهرانی
شاه تصمیم گرفت ریاست شورا را بر عهدهی جلالالدین تهرانی بگذارد. فردی که هم به دربار نزدیک بود و هم به روحانیت. کسی که سالیان سال از وزرای دربار بود و اما از طرفی طرفدار مدرس به حساب میآمد. طی دورههای مختلف، نماینده مجلس بود و جالب آنکه تنها سناتوری بود که به لایحهی کاپیتولاسیون رای منفی داده بود. در مجموع دربار و شخص شاه، او را برای ریاست این شورا مناسب دیده و بدین سمت منصوبش کردند.
شاید همان زمان نیز میشد که عدم موفقیت این شورا را در روزهای ملتهب انقلاب و عصیان ملت پیشبینی کرد؛ اما باید گفت که حکومت پهلوی چارهای جز این نداشت که بتواند همهی راههای احتمالی برای حفظ حکومت در این خاندان را امتحان نماید؛ حتی اگر کمترین امکان موفقیت را برای آن قائل میبود.
۳. تقریبا همزمان با تشکیل شورای سلطنت، «شورای انقلاب» در تاریخ ۲۲ دیماه سال ۵۷ و به فرمان آیتالله خمینی تشکیل شده بود. فعالیت این شورا تا چند ماه پس از انقلاب به صورت محرمانه انجام میگرفت. وظیفهی اصلی آن نیز ایجاد مقدمات لازم برای تغییر حکومت و ایجاد نظامی جدید بود. اعضای اصلی این شورا عبارت بودند از: آیتالله مطهری - آیتالله بهشتی - آیتالله موسوی اردبیلی - محمدجواد باهنر - آیتالله هاشمی رفسنجانی - آیتالله طالقانی - آیتالله خامنهای - آیتالله مهدوی کنی - مهندس بازرگان و ابوالحسن بنیصدر. آیتالله خمینی که دستور تشکیل شورای انقلاب را داده بود، تنها دو یا سه روز پس از تشکیل شورای سلطنت، آن را غیرقانونی اعلام کرده و اعضای آن را به استعفا دعوت نمود.
در همین ایام بود که بعضی از گروهها و جبهههای منتقد شاه، دچار اختلافات عدیده شده و اقلیتی از آنها، نظیر بختیار طرف حکومت پهلوی را گرفتند و اکثریتی از آنها، مانند بازرگان طرف انقلاب را. بختیار و بازرگان، دو دوست سالیان بسیار دور، هریک وارد شورایی شدند. یکی شورای سلطنت و دیگری شورای انقلاب.
۴. پس از خروج شاه از کشور، شورای سلطنت و دولت بختیار، حداکثر تلاش خود را برای کنترل انقلاب، با دادن امتیازاتی به انقلابیون و حفظ سلطنت در خاندان پهلوی انجام دادند. دو روز پس از خروج شاه از کشور، سید جلالالدین تهرانی برای دیدار با آیتالله خمینی، رهبر انقلابیون به پاریس میرود. برخورد آیتالله با تهرانی، مشابه برخوردی است که بعدتر با نخستوزیر هم میکند؛ شرط به حضور پذیرفتن را استعفای او از شورای سلطنت عنوان کرده و در ضمن از او میخواهد که به غیرقانونی بودن این شورا نیز اذعان کند. تهرانی، برخلاف بختیار، شرط را میپذیرد و در تاریخ اول بهمنماه، استعفای خود را اعلام و با آیتالله دیدار میکند. متن استعفانامه او بدین شرح است:
«قبول ریاست شورای سلطنت از طرف اینجانب فقط برای حفظ مصالح مملکت و امکان تأمین آرامش اجتماعی آن بود ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اینجانب به پاریس که برای نیل به هدف اصلی بود تشکیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعاً تغییر یافت به طوری که برای احترام به افکار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیتالله العظمی خمینی دامتبرکاته مبنی بر غیرقانونی بودن آن شورا، آن را غیرقانونی دانسته کنارهگیری کردیم. از خداوند و اجداد طاهرین و ارواح مقدسه اولیای اسلامی مسالت دارم که مملکت و ملت مسلمان ایران را در ظل عنایت حضرت امام عصر عجلالله فرجه از هر گزندی مصون داشته و استقلال وطن عزیز ما را محفوظ فرمایند» .
استعفای تهرانی از ریاست شورا، ضربهی مهلکی بر آخرین امیدهای شاه برای حفظ سلطنت پهلوی بود. تهرانی پس از استعفا و دیداری بسیار کوتاه با آیتالله خمینی، دیگر به ایران بازنگشت و باقی عمر خود را به کارهای مطالعاتی و تحقیقاتی در جنوب فرانسه صرف کرد.
۵. با استعفای تهرانی، یکی دو جلسهی شورا بدون حضور او برگزار گردید؛ اما به دلیل اختلافات اعضا و عدم حضور رییس، شورا راه به جایی نبرده و تنها پس از حدود یک هفته از تشکیل، عملاً منحل گردید.
صدای انقلاب مردم شنیده شد؛ اما بسیار دیر...
+ برخی منابع مورداستفاده در ذکر وقایع تاریخی این مطلب عبارتاند از موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و سایت تاریخ ایرانی.
۷. پس از عزل قوام، دولت مرکزی، خودِ پسیان را به عنوان والی خراسان انتخاب کرد. محمدتقیخان پس از تثبیت حکمرانی خود بر خراسان، با دستی بازتر از قبل دست به اصلاحات زده و با توقیف اموال مشکوک، از جمله بسیاری از اموال قوام و متولیان آستان قدس، به رفع قحطیها و مشکلات خراسان پرداخت. کاری که چندان راحت نیز نبود و او را وادار به چهار بار استعفا کرد؛ که البته با موافقت دولت ضیاء روبرو نشد.
از بخت بد، قوام که در زندان بود، تنها پس از سه ماه حبس و با فرمان احمدشاه قاجار به پست نخستوزیری انتخاب شد؛ و همین موضوع باعث زنده شدن کشمکش قبلی میان او و کلنل گردید. قوام دستور برکناری کلنل را صادر و فرد جدیدی را به عنوان والی خراسان انتخاب کرد؛ فرمانی که به مذاق پسیان خوش نیامد و باعث قیام و خودمختاریاش نسبت به دولت مرکزی شد. نکتهی جالب آنکه کلنل خود را مطیع اوامر شاه دانسته و اعلام کرد که فرمانهای دولت قوام بنا بر اغراض شخصی نخستوزیر بوده و قابلقبول نیست.
این تمرد کلنل از فرمان دولت مرکزی، باعث بسیج والیان شهرهای مجاور و ایلات و قبیلههای خراسان و سایر مناطق علیه او شد. تحرکاتی که مستقیما توسط دولت قوامالسلطنه، که تمام توانش را برای درگیریهای قبیلهای و سقوط پسیان جزم کرده بود، رهبری میشد.
شاید بتوان جنجالبرانگیزترین اقدام کلنل پسیان را در طی عمر کوتاهش همین تصمیم او مبنی بر شورش علیه دولت مرکزی دانست. مناقشات فراوانی در اینباره نسبت به نیت او صورت گرفته است. عدهای این تصمیم را ناشی از قدرت طلبی این فرماندهی بلندپرواز میدانند و عده ای دیگر آن را ناشی از ظلم و فساد ستیزی او. بههرحال اگرچه نمیتوان حکم قطعی صادر کرد، اما میتوان گفت ادله تاریخی بیشتر بر نظر دسته ی دوم دلالت میکنند.
۸. کلنل نیز در نقطهی مقابل، تمام اقدامات نظامی لازم برای مقابله با شورشهای منطقهای و دولتی علیه ولایت خودخواندهاش را به کار بست. ازجمله آن که تمام وسایل نقلیهی مشهد را برای کارکردهای نظامی ضبط کرد و اطلاعیهی استخدام ژاندارمری را صادر نمود. همچنین تلاشهایی را نیز برای به خدمتگیری بعضی از قبایل انجام داد که تنها بخش کمی از آنها موفقیتآمیز بود. از طرف دیگر، فشارهای اقتصادی زیادی نیز بر گردن ولایت تحریمشدهی پسیان بود که بحران را بیش از پیش بر او و ولایتش سخت میکرد.
گویی این قانون نانوشتهی تاریخ است. هیچیک از حکام مرکزی، استقلالطلبی زیرمجموعههای خود را نمیپسندند و حاضر به پاسخگویی به آنها نیستند. تحریم و فشار و تفرقه و آشوب و جنگ، سرنوشت محتوم استقلالطلبان است.
۹. بحرانهای موجود بر سر راه کلنل پسیان، با ورود رضاخان، که وزیر جنگ وقت و سردار سپه بود، به اوج خود رسید؛ بدینگونه که او، سپاهی هزارنفری از قزاقها را برای برکناری پسیان از حکمرانی خراسان به منطقه اعزام نمود تا بدینگونه خیال خود را از بابت رقیبی نظامی و تا حدی نزدیک به سید ضیاءالدینِ معزول راحت نماید. درگیری نیروهای پسیان در جبهههای محتلف باعث پراکندگی و عدم تمرکز قوای وی گردید. امری که سرانجام باعث کشته شدن او در درگیری با کردهای قوچانی شد.
در تاریخ آمده است که محمدتقی خان تا آخرین فشنگ خود جنگید و سرانجام در محاصرهی محالفانش و در تاریخ نهم مهرماه سال ۱۳۰۰ خورشیدی به قتل رسید و سرش از تنش جدا شد. شاعران بزرگی نظیر عارف قزوینی و ایرجمیرزا در رثای او شعرها و مرثیههایی سرودهاند و میهنپرستی و شجاعتش را تحسین کردهاند.
در نهایت این سردار جوان و سختکوش، در باغ نادری مشهد و طی مراسمی باشکوه به خاک سپرده شد.
شاید بتوان مهمترین درسی که میتوان از تاریخ گرفت را، درس نگرفتن مردم از تاریخ دانست!
۱۰. جملاتی از این سردار پرآوازه:
- من ایران و ایرانی را نه فقط دوست داشته بلکه پرستش میکنم... . مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد نمود و اگر بسوزانند، خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد. قدمی بر خلاف رضای خدا و صلاح مملکت برنداشتم... . به تصدیق دوست و دشمن عفت و شرافت سربازی را همیشه محفوظ داشتهام. آنچه کردهام مطابق حکم بوده و از قضا احکام هم به حق صادر میشده است و گمان ندارم در تاریخ ایران و مخصوصا در تاریخ مشروطیت چنین نظم و ترتیبی به ظهور و بروز رسیده باشد. من اولین کسی هستم که حساب وجوه دریافتی ایام تصدی خود را به میل و رضای خاطر خود پس داده و از بودجه مصوبه ایالتی فقط آن مقدار به خرج آوردم که استحقاقش را داشتم... .
- حالا خواهید گفت چرا باز به حزن مى پردازم . ولى غم تنها موافق ذوق من نیست بلکه موافق ذوق تمام اهل شرق است . تسلى ما در گریه است . درحقیقت گریه بزرگترین فرح قلبى ماست و آنچه گریه نیاورد ارزش ندارد.
- به مردم نگفته و نمى گویند که براى هفتاد و چند نفر چرا آن قشون چندین هزار نفرى تجهیز شد به پیروان ساده دل و بى آلایش او تفهیم نکردند که یزید و سایر اعراب بنى امیه از ترس قرابت نزدیک حسین بن على با ایرانیان و امکان کومک ایرانیان به او باشتاب آغاز پیکار کردند و آن ننگ ابدى را براى خاندان خود به یادگار گذاشتند این جنگ پیکار حق با باطل بود . یزید و عوامل و انصارش که از بانیان اولیه استعمارند تصور میکردند با کشتن فرزند على بن ابیطالب علیه السلام بر مراد خود استوار خواهند شد . بر عکس امروز هزار و چند صد سال از آن واقعه ناگوار مى گذرد و هنوز که هنوز است نام او که در راه حق و آزادى شهید شد ورد زبانها است آن مرد فداکار مىخواست درس شهادت اخلاق تقوى پرهیزکارى درستى و وطن پرستى و راه و روش گرفتن حق را به مردم بیاموزد.
+ روش ما در بررسی موضوعات تاریخی، به این صورت است که ابتدا به ذکر خودِ وقایع تاریخی از منابع میپردازیم و در انتهای هر مورد، برداشتی تحلیلی از آن را ارائه میدهیم. برخی منابع مورداستفاده در ذکر وقایع تاریخی این مطلب عبارتاند از موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، وبلاگ دکتر محمدهادی موذن جامی و نیز سازمان آموزش و پرورش استان خراسان.
۱. کلنل (Colonel = سرهنگ) محمدتقی خان پسیان، از نظامیان اواخر دورهی قاجار و متولد تبریز بود که عمر کوتاه سیسالهاش در نهم مهرماه سال ۱۳۰۰ و در شهر قوچان به پایان رسید.
محمدتقی در دورهای دیده به جهان گشود که شاید بتوان آن را دروازهی ورود ایران به تاریخ نوینش فرض کرد.
۲. دوران کودکی و نوجوانی او ابتدا صرف تحصیلات ابتدایی و سپس تحصیلات نظامی شد. جالب آن که بسیاری از افراد خاندان او نظامی بودند و خود محمدتقی نیز بهسرعت به پیشرفتهای نظامی رسید و در سن ۲۱ سالگی به درجهی سروانی نائل گردید.
استعداد نظامی ذاتی او و نیز آموزههای خانوادگیِ خاندان آزاده و مشروطهخواهش، از زمینهسازهای اصلی موفقیتهای بسیار زود او بود.
۳. اولین ماموریتهای نظامی و انتظامی او، به تامین امنیت راههای همدان و نیز پاکسازی بروجرد از اشرار برمیگردد؛ که لیاقت و جان فشانیهای این جوان نظامی شجاع، باعث ارتقای او به درجهی سرگردی در سن ۲۳ سالگی شد.
شاید بتوان شروع مقتدرانه و بسیار موفق این نظامی جوان و جویای نام را آغاز زندگی پر تلاطمِ نظامی و ملی او دانست.
۴. پس از پیچیدن آوازهی محمدتقیخان در غرب کشور، او را به سِمت فرماندهی گردان همدان منصوب کردند، که از قضا با آغاز جنگ جهانی اول و حملهی قوای روس به ایران همزمان شده بود. پسیان با استعداد نظامی قوی و نیز شجاعت بی مثالش توانست علیرغم امکانات حداقلی، ارتش روسیه را در حملهی «مصلا» شکست داده و آنها را خلع سلاح کند؛ که البته به علت عدم پشتیبانی های لازم و پراکنده شدن لشکریانش، پس از حدود سه سال درگیریهای منطقه ای و کشوری، مجبور به کنارهگیری از فرماندهی قوا و عزیمت به کشور آلمان (دشمن روسها) شد.
پسیان با وجود سن کم، به آن درجه از پختگی رسیده بود که پس از جنگندگیهای فراوانش، بتواند در لحظه، بهترین تصمیم را گرفته و جنگ مستقیم با دشمن و مشکلات را موقتا کنار بگذارد.
۵. محمدتقی خان در آلمان نیز از امور نظامی دست نکشید و با جذب شدن به سمت نیروی هوایی این کشور، با ۳۳ پرواز و در سن ۲۷ سالگی لقب نخستین خلبان ایرانی را از آن خود کرد؛ در روزگاری که هنوز اتوموبیل نیز جز تعداد اندکی در ایران وجود نداشت.
پسیان از حضورش در این کشور پیشرفتهی دنیا حداکثر استفاده را برده و به یادگیری ریاضیات پیشرفته و موسیقی نیز مشغول شد. حضور دو و نیم سالهی او در آلمان، در اواخر سال ۱۲۸۸ به پایان رسید و او به علل مختلفی از جمله مشکلات جسمی و مالی به تهران بازگشت.
در زندگی بسیاری از بزرگان، ردپایی از تواناییها و گرایشات مختلف را میتوان دید؛ که حاکی از لزوم چندبعدی بودن فرد، برای بزرگترین پیشرفتهاست.
۶. محمدتقی خان پس از بازگشت به ایران، از سوی دولت به عنوان فرماندهی ژاندارمری خراسان، که تحت والیگری قوامالسلطنه بود، انتخاب شده و به درجهی سرهنگی (کلنل) ارتقا مییابد. پیگیریهای مجّدانهی کلنل برای رفع قحطیها و مشکلات عدیدهی خراسان و نیز مبارزاتش با فسادهای اقتصادی بزرگان این منطقه، بهتدریج باعث ایجاد کدورت میان او و قوام گردید؛ که در نهایت پس از کودتای سال ۱۲۹۹ رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی علیه دولت وقت، کلنل به فرمان دولت مرکزیِ سید ضیاء، قوام را دستگیر و او را به تهران انتقال میدهد. دستگیریای که تنها بخشی از بازداشتهای بسیار گستردهی دولت ضیاء بود.
محمدتقی خان در دورهای که میتوانست با کولهباری از تجربه و دانش و احترام اطرافیان، زندگی آسوده و مرفهی را برای خود تدارک ببیند، مردانه به دل سیل مشکلات میهنش زد. تصمیمی که در نهایت جانش را نیز از او گرفت.
وفات سلمان فارسی ( هشتم صفر سال ۳۵ هجری قمری - ۱۴۰۲ سال پیش)
۱. سلمان فارسی، از صحابه بزرگ پیامبر اسلام بود که در سال ۳۵ هجری قمری درگذشت. نام اصلی او روزبه بود که پس از اسلام آوردن، رسول خدا نام سلمان را برای او برگزید. روایات مختلف، مکان تولد او را اصفهان، فارس یا خوزستان نام بردهاند. همچنین مذهب نخستین او نیز طبق روایتهای مختلف، زرتشتی، مزدکی یا مانوی بوده است.
۲. درباره گذشته سلمان و پیش از اسلام آوردنش اطلاعات دقیقی در دست نیست. اما آنچه از مجموع روایات و شواهد تاریخی برمیآید آن است که او دوران نوجوانی و جوانی خود را صرف یافتن حقیقت و دین برتر کرده است. ابتدائا آیینهای ایران باستان، زرتشتی، مزدکی یا مانوی را برگزیده و بعدتر به مسیحیت گرایش پیدا کرده و در این دوران سفرهای حقیقتجویانه خود در خاورمیانه را آغاز کرده است.
شاید صرف جوانی و عمر در راه رسیدن ب حقیقت، آن هم با سفرهای طاقتفرسا و با حداقل امکانات آن روزگاران، هزینه سنگینی بود که سلمان با پرداخت آن توانست به مقامات والایی برسد.
۳. آخرین آموزگار مسیحی او، وعده آمدن پیامبری را از ناحیه حجاز به او داده بود و همین موضوع سلمان را راهی سفری از شام به حجاز کرد. او در مسیر توسط قبیله بنی کعب اسیر، و به فردی یهودی از قبیله بنی قریظه یثرب ( مدینه) فروخته شد.
۴. پس از هجرت محمد(ص) به مدینه و در همان سال اول هجرت، سلمان او را میبیند و نشانههای آموزگار مسیحی را در او مییابد و اسلام میآورد. رسول خدا و یارانش به او کمک میکنند تا بهای خود را پرداخته و آزاد شود.
دو نکته در این موضوع نهفته است. یکی آزادمنشی سلمان در پذیرش حق، و دیگری عدم استفاده از زور توسط مسلمانان برای آزادی او.
همچنین بجاست به کمک این واقعه، شایعه "تاثیرگیری محمد از سلمان در خلق قرآن" نیز پاسخ داده شود. سلمان سیزده سال پس از بعثت پیامبر او را در مدینه دید، حال آن که اکثر داستانهای قرآن در مکه و غیاب سلمان بر محمد نازل شده بود. بنابراین نسبت دادن قرآن و داستانهایش به سلمان فارسی صحیح نمیباشد.
۵. در سال پنجم هجرت و در جنگ احزاب، بنا به پیشنهاد سلمان، پیامبر دستور به حفر خندق در اطراف مدینه میدهد که تاکتیکی جنگی و متعلق به ایرانیان بود؛ همین اقدام باعث کمک زیادی به مسلمانان شد. همچنین ایده استفاده از منجنیق در نبرد طائف را نیز به سلمان نسبت دادهاند.
احترام پیامبر و مسلمین به علم سلمان که موضوعی فرادینی بود از نکات جالب توجه این قضایا میباشد.
۶. امتیازات فراوان سلمان، منجر به آن شد که میان مهاجرین و انصار برای مصادره این شخصیت اختلاف بیافتد. در این هنگام بود که پیامبر خدا، سلمان فارسی را نه مهاجر و نه انصار، بلکه از اهل بیت خود دانست.
نقض قبیلهگرایی و نژادپرستی به کرات در سیره نبوی مشاهده میگردد.
۷. در حمله به ایران، سلمان یکی از فرماندهان لشکر اسلام بود و در فتح مدائن نقش بسزایی داشت. او در زمان عمر بن خطاب و تا اواخر عمر استاندار مدائن بود. روایت است او تمام سهم خود از بیت المال را صدقه میداد و از طریق زنبیلبافی زندگی خود را میگذرانید.
یکی از شبهات موجود در این باب مربوط است به "خیانت و جنایت سلمان نسبت به ایرانیان". باید توجه داشته باشیم که به واسطه مخالفت سلمان با سقیفه، او از چهرههای مغضوب خلیفه بود و همراهیاش با سپاه اسلام و فرمانداریاش بر مدائن، تحت فشار علی بن ابیطالب و برای جلوگیری از افراط و خونریزی سپاهیان مسلمان انجام شد. همانگونه که به شهادت تاریخ، شهرهای مدائن و تیسفون بدون خونریزی از تسلط حکومت فاسد، اشرافی و مستبد ساسانی خارج شدند که این امر به تدبیر سلمان فارسی بوده است.
۸. درباره سن و وفات سلمان روایات متفاوتی موجود است؛ اما قریب به اتفاق آنها از عمر طولانی او و درگذشتش در سالهای خلافت عثمان یا بعد از آن و در شهر مدائن خبر میدهند. روایت است که حضرت علی (ع) خود را از مدینه به مدائن رساند و او را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند.
+ در ذکر وقایع فوق، از منابع زیراستفاده شده است:
سیره نبوی ابن هشام - تاریخ طبری - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید. و نیز سایت های ویکی شیعه و شایعات.
++ این وب سایت از هر دو آدرس Andisheban.ir و Andisheban.blogsky.com قابل دسترسی است.
تاسوعای حسینی ( نهم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری - ۱۳۷۶ سال پیش)
۱. ورود شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار سپاهی به سرزمین کربلا. ورود این لشکر، تعداد سپاهیان کوفه و شام را به حدود سی هزار نفر رسانید.
جمعیت کثیر سپاه دشمن که بالغ بر چند صد برابر سپاهیان امام حسین بود، شاید برای حکومت وقت جنبه نمادین داشت و میخواست با این سرکوب قاطعانه، از وقایع مشابه پیشگیری کرده و از مخالفان حکومت زهرچشم بگیرد.
۲. تحویل نامهی عبیدالله بن زیاد به عمربن سعد مبنی بر گرفتن بیعت از حسین و یا جنگ با او. تا قبل از این روز خبری از جنگ نبود و حکام کوفه تنها بر پذیرش بیعت با یزید اصرار میورزیدند. در نامه تاکید شده بود که اگر عمر سعد از پذیرش این مسئولیت سرباز زند، فرماندهی جنگ به شمر میرسد. عمر سعد به شمر میگوید که در نامه قبلیاش به عبیدالله، خواستار حل مسالمت آمیز مساله شده بود، اما به اصرار شمر، عبیدالله به جنگ روی آورد. پس از این مجادلات، در نهایت خود عمر سعد ادامهی فرماندهی جنگ را به عهده میگیرد.
ترس و تردید نسبت به جنگیدن با نوهی پیامبر، تا روز تاسوعا دامنگیر عدهای از مسلمانان سپاه عمرسعد و خود او بود؛ و به همین خاطر آنان برای صلح و عدم خونریزی تلاش میکردند. شاید لازم باشد از این زوایه نیز به ماجرا نگاه کنیم که همهی دشمنان حسین، آن قدرها هم شیطان صفت نبودند؛ گاهی انسانهای خاکستری نیز با یک غفلت به قهقرا سقوط میکنند.
۳. شمر امان نامهای از عبیدالله بن زیاد برای خواهرزادگانش, عباس(ع) و برادران، میآورد که به آنان میگوید اگر بخواهید در امان میمانید. عباس ابتدا جواب دایی خود، شمر را نمیدهد. اما امام حسین به او میگوید هرچند که شمر فاسق است اما جوابش را بده. عباس نیز اماننامه را پس میزند و میگوید امان ما، امان حسینمان است.
امام حسین، فاسق بودن دشمن را دلیل رد مذاکره نمیداند و به عباس میگوید جواب شمر را بدهد. عباس نیز با شمر سخن میگوید و بر حق خود ایستادگی میکند.
۴. غروب تاسوعا، عمرسعد آرایش جنگی را ترتیب میدهد و با بشارت دادن یارانش به بهشت، به سمت خیمههای حسینیان حرکت میکند تا در صورت بیعت نکردن آنان، جنگ را آغاز کند. امام، عباس را به سوی آنان میفرستد و از ایشان میخواهد جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند که او و یارانش بتوانند شب آخر را به عبادت خدا بپردازند. عمر سعد نیز با تردید فراوان، در نهایت مهلت یک شبه را قبول میکند.
تاخیر در جنگ فواید بسیاری برای حسین و نهضتش داشت. شب هنگام بودن جنگ و عدم آمادگی سپاه امام میتوانست باعث کشته شدن غافلگیرانهی اصحاب، زنان و کودکان شده، بدون آن که دلاوری و روشنگریای اتفاق بیافتد و رسوایی یزیدیان برملا شود. از طرف دیگر این فرصت یک شبه باعث مجذوب شدن عدهای از سپاهیان دشمن به سوی حسین شد. حر بن یزید ریاحی و جمعی حدود سی نفر از دشمنان، توبه کردند و حسینی و سعادتمند شدند. موضوع دیگر آن که مهلت خواستن یک روزه، سبب شد همگان بر "اختیاری بودن" شهادت حسین و یارانش ایمان بیاورند. چرا که اگر آنان طی یک حمله غافلگیرانه کشته میشدند، زمزمههای تلف شدن ناخواستهی آنان بلند میشد.
۵. شب هنگام، حسین (ع) به یاران خود میگوید که شما نیکوترین بندگان خدایید و اجازه دارید از تاریکی شب استفاده کنید و جان خود را نجات دهید. پس از این سخنان عباس میگوید برای چه این کار کنیم؟ آیا برای آن که بعد از تو زندگی کنیم؟ خداوند هرگز نگذارد که این کار ناشایسته را دیدار کنیم.
وفاداری یاران حسین، خارج از چارچوب قوانین و مقررات و بیعتهاست. آنان مردانگی، رفاقت و سعادتمندی را بر تمام قوانین دنیا پیروز کردند.
۶. امام حسین در روز تاسوعا به خواهرش زینب میفرماید: " ای خواهر! من تو را قسم میدهم و باید به قسم من عمل کنی. وقتی که من کشته شوم، گریبان در مرگ من چاک مکن و چهره خویش به ناخن مخراش و از برای شهادت من، به هلاکت فریاد نکن."
مبادا زینب و بازماندگان را در روضهها و سخنرانیهایمان عاجز و حقیر معرفی کنیم. او شیرزنی بود که استوار ایستاد و کمر خم نکرد. او عاشورای دوم را به پا کرد.
۷. امام صادق (ع): " تاسوعا روزی است که حسین(ع) و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی بر ضد آنان گرد هم آمدند. ابن زیاد و عمر سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان او را پشتیبانی نخواهند کرد."
نحوهی آرایش سپاهیان حسین(ع) و عمرسعد:
+ در ذکر وقایع فوق, از منابعی نظیر منتهی الآمال شیخ عباس قمی، اصول کافی شیخ کلینی، تاریخ طبری، و نیز سایتهای پژوهشکده باقرالعلوم و شفقنا بهره گرفته شده است.
علاقه ی زیاد و روزافزونم به علوم انسانی باعث شده که دائم به فکر گسترش فضای نوشته هام تو وبلاگ باشم.در همین راستا تصمیم گرفتم مجددا بخش جدیدی رو به سرفصل ها اضافه کنم تحت عنوان "دیده بان تاریخ" و در این سرشاخه،متناسب با همون روزی که مطلب میذارم،یه مناسبت تاریخی برجسته رو هم در حد یک پست وبلاگی بررسی کنم.امیدوارم مقبول بیفته!
امروز مصادف است با بیست و یکم تیرماه،بیست و پنجم رمضان و دوازدهم ژوئیه؛سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد در حدود 1300 سال پیش و در سال 711 میلادی وارد اسپانیا می شود.
ورود سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد به اسپانیا(711 میلادی)
شبه جزیره ی ایبری شامل سرزمین اسپانیا و پرتغال فعلی بوده و در جنوب غربی اروپا قرار دارد که پس از فتح توسط اسلام،نام اندلس بر آن گذاشته شد.این سرزمین آب و هوایی بسیار مناسب و طبیعتی دلربا دارد.شبه جزیره ایبری از جهت ژئوپولیتیکی نیز بسیار مهم می باشد؛چرا که محل اتصال اروپا و آفریقا بوده و به همین خاطر در طول تاریخ جنگ های فراوانی برای تصرف این منطقه اتفاق افتاده است.
در قرن ششم و هفتم میلادی،طایفه ای به نام ویزیگوت ها بر اندلس حکمرانی می کردند که حکومتی اشرافی و مبتنی بر همان نظام مستبد روم باستان و در قالب مسیحیت را تشکیل داده بودند.پیش از ویزیگوت ها،رومیان و واندال ها بر اندلس حکمرانی می کردند که علی رغم ستمگری شان،آبادانی و فلسفه و تفکر را بر شهر حاکم کرده بودند.پس از شکست رومیان از ویزیگوت ها که قومی بیابان نشین بودند،این آبادانی به سرعت رو به افول گذاشت؛هرچند که این سرزمین مسیحی همچنان نسبت به سایر بخش های اروپا که در آن ها اثری از تمدن دیده نمی شد وضع بهتری داشت.اوضاع اقتصادی اندلس نیز مانند اوضاع اجتماعی آن آشفته و طبقاتی بود.پس از افول قدرت رومیان،سایه ی سنگین فقر،آشفتگی،تفتیش عقاید و خشونت بر سراسر اروپا و از جمله اسپانیا حکمفرما شده بود.حال آن که در آفریقا و با حضور مسلمانان،زمینه های آغاز پیشرفت مهیا بود؛و همین امر سبب ساز مهاجرت های گسترده ای از اسپانیا به آفریقا شد.آغاز درگیری های اسپانیایی های مهاجر با حکومت ویزیگوت ها، به زمانی برمی گردد که پادشاه وقت،رودریک،که با قتل پادشاه پیش از خود به حکومت رسیده بود، به دختر یکی از فرمانداران محلی تعرض می کند و با این اقدام او،این فرماندار محلی با اسپانیایی ها شورشی آفریقا متحد شده و از حاکم مسلمانان آفریقا،موسی بن نصیر،درخواست کمک می کند. موسی نیز با اجازه از ولید بن عبدالملک،خلیفه ی مقتدر مسلمانان،ششمین خلیفه ی امویان که هم عصر امام سجاد (ع) هم بود، وارد عمل می شود.او ابتدائا افسری جوان و شجاع به نام ظریف(طریف) را جهت گردآوری اطلاعات به جنوب اسپانیا می فرستد و پس از کسب گزارش های نارضایت بخش، سپاهی هفت هزار نفری به فرماندهی سرداری دلاور به نام طارق بن زیاد را از طریق تنگه ی جبل الطارق روانه ی جنوب اسپانیا می کند.نفرات این لشکر در ادامه به دوازده هزار نفر افزایش می یابد.
رودریک،پادشاه اسپانیا سپاهی در حدود یکصد هزار نفر را برای مقابله با مسلمانان به جنوب اعزام می کند.علی رغم فراوانی بسیار زیادتر سپاه ویزیگوت ها،آشنایی شان با منطقه و تامین غذایی و تدارکاتی،آن ها به خاطر نارضایتی های درون حکومتی و اجتماعی،نمی توانند مدت زیادی دوام بیاورند و شکست می خورند.رودریک پادشاه نیز به هنگام فرار خود را به آب رودخانه می اندازد و کشته می شود.طارق فرمانده ی سپاه اسلام،.خطابه ی مشهوری به لشکریانش دارد که از زیباترین خطابه های آن روزگاران است:
"اى لشکریان! از این جزیره به کجا خواهید گریخت؟ در حالى که دریا در پشت سر، و دشمن در برابر شماست. پس به خدا قسم که چاره ای جز پایدارى و شکیبایى نیست. بدانید که شما در این جزیره از کودکان یتیم در کنار سفره ى افراد لئیم، زبون ترید اکنون دشمن شما با لشکرى انبوه، سلاحى بُرنده و ذخیره ى غذایى فراوان به استقبالتان آمده است و شما جز شمشیرهایتان، پناهى ندارید و جز آن چه از دشمن بگیرید غذایى ندارید. اگرمدتى در این جزیره به تنگ دستى و نیازمندى گرفتار شوید و در کارتان چاره اى نیندیشید، آبرویتان بر باد خواهد رفت. شما با هراسى که در دلِ دشمنان انداخته اید، شجاعت و جرأت را در خود پرورده اید. پس خوارى و پستى را از آینده ى کار خویش دور کنید و این ستم کاران را از این سرزمین برانید. اکنون لشکرى قوى در برابر شما آمده و هر گاه شما مرگ را بر خود هموار کنید، پیروز مى شوید، زیرا فرصت هم اکنون بر شمادست مى دهد. من شما را از چیزى برحذر نمى کنم که خود از آن دور باشم مگر آن که من پیشرو شما باشم."
همزمان با فتوحات طارق بن زیاد در جنوب اسپانیا،خلیفه ی اموی موسی بن نصیر را نیز با سپاهی راهی این شبه جزیره می کند که بر این فتوحات مسلمانان بیافزاید.این امر اتفاق می افتد و پس از گذشت یک سال از آغاز لشکرکشی،حدود چهارپنجم این سرزمین به تصرف مسلمانان در می آید.موسی غنایم جنگی را نزد ولید می فرستد.ازجمله ی این غنائم سفره ای جواهرنشان بود که ولید دستور داد آن را پاره کنند و جواهر آن سفره ،تاج ها و دیگر اشیاء قیمتی را به مکه بفرستند تا در خانه خدا نگهداری شود.
پس از موفقیت ها گسترده ی موسی بن نصیر و طارق بن زیاد،ولید از ترس قدرت و محبوبیت روزافزون این دو،آن ها را به دمشق فرا می خواند و حکومت اندلس به دست عبدالعزیز فرزند موسی می افتد که خود شروع ماجراهای هفت قرن حکومت مسلمانان بر اندلس است.
پیروزی مسلمانان بر ویزیگوت ها و حکمرانی شان بر اندلس،آغازگر پیشرفت های عظیمی در این شبه جزیره شد.تربیت تعداد زیادی دانشمند،پیشرفت های بزرگ فرهنگی،علمی،پزشکی و صنعتی،ایجاد کتاب خانه ای بزرگ که همچنان پانزده هزار جلد کتاب خطی دارد،آزادی بردگان،لغو عوارض و باج های سنگین طبقه متوسط،تدوین قوانین عادلانه ی مالیاتی،آزادی عبادی یهودیان و مسیحیان و به طور کلی آغاز تمدن و شهرنشینی اسپانیا و خلق آثار تاریخی علی رغم فضای جهل و استبدادی اروپا،از جمله ی این پیشرفت ها می باشد که بیشتر پرداختن به آن خود مطلبی جداگانه می طلبد.
ویل دورانت در توصیف آن دوران می گوید :
«تعلیم عالی به عهده استادانی بود که در مسجدها درس می دادند. برنامه دروس آن ها دانشگاه قرطبه را به وجود آورد که رشته های مستقل داشت و در قرن دهم و یازدهم میلادی تنها دانشگاه قاهره و بغداد از آن سبقت می گرفتند. در غرناطه، طلیطله، اشبیلیه، مورثیا، آلمریا، والانسیا و قادس مدرسه های متوسط نیز بود. صنعت کاغذسازی از بغداد آمد و حجم و شمار کتاب ها را بیفزود، تا آنجا که در اسپانیای اسلامی هفتاد کتابخانه عمومی بود.»