اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

شکاکان؛ ندانم گرایان / قسمت چهارم

پیرهون، شکاک یونانی، در حدود سیصد سال قبل از میلاد مسیح می‌زیسته است و می‌توان او را از چهره‌های برجسته و به‌نوعی بنیان‌گذار "ندانم گرایی" دانست. همان‌طور که گفتیم افکار و نظرات او را در سه بخش عمده می‌توان طبقه‌بندی کرد. بخش اول را که مربوط به رابطه‌ی بین ذهن و عین بود، بررسی کردیم و دیدیم که بین ذهن و عین، درون و بیرون، ارتباط وجود دارد.

بخش دوم سخنان پیرهون مربوط به بحث خطا در مسیر شناخت است.

پیرهون می‌گوید ابزارهای شناخت انسان، یکی حس است و یکی عقل. حس خطا می‌کند. عقل هم دچار خطا می‌شود؛ بنابراین نه حس و نه عقل قابل‌اعتماد نیستند؛ بنابراین با تکیه بر هیچ‌کدام از آن‌ها نمی‌توان به شناخت و علم دست پیدا کرد.

در اینجا خوب است دسته‌بندی دیگری (افزون بر دسته‌بندی‌های پست اول شکاکان) برای شکاکیت و شکاکان صورت بدهیم.

شکاکیت را می‌توان ازنقطه‌نظری به سه دسته تقسیم کرد:

الف) شکاکیت از راه استدلال (شکاکیت استدلالی)

ب) شکاکیت از راه استفهام (شکاکیت سؤالی)

ج) شکاکیت از راه طرز تلقی (شکاکیت مزاجی)


الف) شکاکیت استدلالی

شکاک استدلالی، شکاکی است که برای شک خود استدلال می‌آورد. او برای اثبات شک خود دلیل‌هایی می‌آورد و درنهایت از طریق این دلیل‌ها به ناممکن بودن شناخت و لزوم شک گرایی رأی می‌دهد.

ب) شکاکیت سؤالی

این شکاک، به‌تنهایی و به‌خودی‌خود نظری ندارد. بلکه کار او طرح سؤال و شک در نظریات دیگران است. به عبارتی این شکاک با رد استدلال‌های دیگران می‌خواهد درنهایت به ناممکن بودن شناخت برسد. مثلاً فردی استدلال "الف" را می‌آورد و شکاک آن  را رد می‌کند. فرد استدلال "الف" را به استدلال "ب" تصحیح می‌کند و شکاک دوباره آن را نیز رد می‌کند و این فرایند تا جایی ادامه می‌یابد که فرد دلیل دیگری نداشته باشد و مجبور شود به ناممکن بودن شناخت اعتراف کند.

بدیهی ست که این دسته‌ی شکاکان را نمی‌توان به‌طور مستقل مطالعه کرد. چراکه وجود آن‌ها بسته به وجود "استدلال کننده‌ها" است.

ج) شکاکیت مزاجی

این نوع شکاکیت را می‌توان به‌نوعی وسواس و مشکل روانی دانست. شکاک مزاجی برای شک خود نه دلیل می‌آورد و نه از استدلال دیگران ایراد می‌گیرد. بلکه او "مزاجاً" شکاک است و معتقد است افراد قائل به شناخت بدون دلایل کافی به شناخت رسیده‌اند. او نگاهی بسیار سخت گیرانه و جزمی به مسئله‌ی شناخت دارد و شک جزئی از شخصیت او شده است.

افلاطون میان "باور" و "شناخت" تفاوت قائل می‌شود. توجه به این نظر افلاطون می‌تواند بسیار رهنمون باشد."باور" درجه‌ای به‌مراتب ضعیف‌تر از "شناخت" دارد. باورها ازآنجایی‌که پایه‌ی محکمی ندارند، شک پذیرند و اصلاً شک در باورها به‌طور مقطعی حتی می‌تواند مفید باشد؛ اما شناخت مبتنی بر اصول محکمی ست و به‌راحتی شک در آن نفوذ نمی‌کند شکاک مزاجی باید توجه داشته باشد که اگرچه در باورها می‌توان شک کرد اما شناخت‌هایی محکم وجود دارند که در آن‌ها نمی‌توان به‌راحتی شک کرد.

در مطلب بعدی بیشتر به گستره‌ی نفوذ شک خواهیم پرداخت.

 

با توجه به دسته‌بندی بالا، پیرهون را می‌توان سوفیستی (سوفیست در مقابل فیلسوف قرار دارد) دانست که در دسته‌ی اول جای می‌گیرد. پیرهون شکاکی ست مطلق‌گرا و استدلالی. پاسخ اندیشمندان تاریخ به این شکاکان بسیار جالب است. آن‌ها از شکاک می‌پرسند تو که در همه‌چیز شک داری آیا در شک خودت هم شک داری؟ به عبارتی آیا مطمئنی که شک داری یا خیر؟ اگر شکاک بگوید خیر؛ در هر چیز شک داشته باشم، در شک خودم دیگر شک ندارم؛ آنگاه لاجرم شکاک حکم نقض نظر خود را صادر کرده است. چراکه همین "نظر قطعی دادن" ناقض نتیجه‌گیری او مبنی بر ناممکن بودن شناخت و رسیدن به حقیقت است؛ و حال اگر شکاک بگوید در شک خودم هم شک دارم، باید گفت که او به مغلطه و بیماری دچار است! چنین استدلالی را در کلام ابوعلی سینا می‌بینیم.

به قول آیت‌الله مصباح یزدی "شکاکیت با طرح استدلال، مدعای خود را مبتنی بر شکاکیت مطلق نقض کرده و به تعبیری شکاکیت، خود گرفتار انتحار به دست خویش است.".

پیرهون در یکی از دلایل خود در رد امکان شناخت به "خطاهای شناخت" اشاره می‌کند و از طریق مطرح کردن "خطاپذیری شناخت" به "ناممکن بودن شناخت" می‌رسد. حال با توجه به مجموع گفته‌های بالا باید از پیرهون پرسید آیا مطمئنی که حس و عقلت در مواردی دچار خطا شده‌اند؟ مثلاً آیا مطمئنی که رنگ حقیقی جسمی را در شرایطی اشتباه تشخیص داده‌ای؟ مسلماً او پاسخ خواهد داد که بله. وجود خطا را انکار نمی‌کنم و می‌دانم که اشتباه کرده‌ام؛ و بدین گونه بدون درنگ خواهیم گفت که تو حکم به حقیقتی کرده‌ای (اینکه اشتباه کرده‌ام)؛ بنابراین نظر تو مبنی بر ناممکن بودن شناخت، رد می‌شود.

با کمی دقت متوجه خواهیم شد که اساساً خطا به‌تنهایی وجود ندارد. بلکه در صورت وجود حقیقت و یقین است که خطا هم پدید می‌آید. تا زمانی که حقیقتی وجود نداشته باشد، خطا هم وجود نخواهد داشت. چراکه خطا به معنای اشتباه در نمود حقیقت و درک آن می‌باشد و مسلم است که بدون وجود حقیقت، خطایی هم وجود نخواهد داشت.

پیرهون و شکاکان هم‌فکر او، با طرح استدلال خطاپذیری شناخت و ناممکن بودن رسیدن به حقیقت (شناخت)، ناخودآگاه به حقایقی اعتراف کرده‌اند و در پس گفته‌های آن‌ها می‌توان یقینشان به مواردی را پیدا کرد. یقین به وجود خطا در حس و عقل؛ یقین به واقعیت خارجی و نپذیرفتن معرفت منطبق بر آن؛ یقین به صور ذهنی؛ یقین به وجود خطاکننده و مواردی از این قبیل؛ و همه‌ی این یقین‌ها تیری ست بر پیکرهای خود آن‌ها.

به قولی در یک مثال خلاصه و کوتاه می‌توان گفت شکاک استدلالی کسی است که می‌گوید چیزی نمی‌شنوم؛ و هنگامی‌که از او می‌پرسیم مطمئنی چیزی نمی‌شنوی؛ می‌گوید آری چیزی نمی‌شنوم!

سخن شکاکانی نظیر پیرهون درباره‌ی وجود خطا، قابل‌انکار نیست؛ اما مشکل آنجا پدید می‌آید که آن‌ها می‌خواهند از "وجود خطا"،"ناممکن بودن شناخت" را نتیجه بگیرند و به عبارتی وجود خطا و اشتباه در "بعضی ادراکات" را به "کل ادراکات" تعمیم دهند. همان‌طور که بارها اشاره شد، با معیاری به نام "منطق" می‌توان ادراکات درست را از خطا تشخیص داد. همچنین با استفاده از ابزارهایی چون خرد جمعی و نیز با افزودن دقت بیشتر به ابزارهای شناخت، می‌توان به شناخت قطعی و مسلم نزدیک شد.

 

در پست بعدی شکاکان، مطالبی تکمیل‌کننده در این بحث خواهیم داشت و بیشتر به دامنه و گستره‌ی شک گرایی خواهیم پرداخت.

 


 

+ برای تهیه‌ی مطلب بالا علاوه بر منابع قبلی، از کتاب "آموزش فلسفه" نوشته‌ی آیت‌الله مصباح یزدی و همچنین سایت "پژوهشکده‌ی باقرالعلوم" کمک گرفته‌ام.

 

شکاکان؛ ندانم‌گرایان / قسمت سوم

مسئله‌ی شناخت، مسئله‌ای ست که باید قبل از ایجاد هر بنیان فکری موردتوجه قرار گیرد. نظرات مختلف درباره‌ی «امکان شناخت» و «راه‌های شناخت» به مذهب‌ها و مسلک‌های مختلف منجر می‌شود. بنابراین توجه به آن، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است.

همان‌طور که چندین بار اشاره شد، چهار دسته‌ی فکری عمده درباره‌ی این مسئله وجود دارد. دسته‌ی اول کسانی هستند که شناخت را اساساً غیرممکن می‌دانند. سوفسطائیان یونان باستان من‌جمله پروتاگوراس و آنسیدموس در این دسته قرار می‌گیرند.

دسته‌ی دوم شامل شکاکان و ندانم گرایان است که می‌توان آن‌ها را به‌نوعی جزئی از همان دسته‌ی اول دانست. پیرهون، دنی دیدرو، اسپنسر و راسل چهره‌های شاخص این تفکر می‌باشند.

دسته‌ی سوم فلاسفه‌ی عملی هستند که صرفاً عمل و کار را، بدون توجه به مسئله‌ی شناخت، اصل می‌دانند. ویلیام جیمز و جان دیویی از معروف‌ترین افراد این گروه فکری می‌باشند.

و درنهایت دسته‌ی چهارم، کسانی هستند که شناخت را ممکن و حائز اهمیت می‌دانند. که البته خود به دسته‌های جزئی‌تری تقسیم می‌شوند. بزرگ‌ترین فلاسفه‌ی تاریخ در این دسته قرار می‌گیرند. ارسطو، افلاطون، دیوید هیوم، دکارت، فلاسفه‌ی اسلامی، کانت، مارکس، هگل و بسیاری دیگر از بزرگان اندیشه این گروه را تشکیل می‌دهند.

ما تاکنون دسته‌ی اول را به‌طور کامل و دسته‌ی دوم را تا حدودی بررسی کرده‌ایم.

دسته‌ی اول، یعنی سوفسطائیان بر این باورند که چون انسان نمی‌تواند به شناخت پدیده‌ها برسد بنابراین نباید خود را درگیر شناختن و حقیقت‌یابی پدیده‌های اطرافش بکند. چراکه آن تلاشی ست بیهوده و ناکام. آن‌ها در بیان علت ناممکن بودن شناخت، دلایلی چون نسبی بودن حقیقت و نسبی بودن شناخت و وجود خطا در مسیر شناخت را عنوان می‌کنند. که ما در بخش سوفسطائیان نظرات آن‌ها را به‌تفصیل بررسی کردیم و دیدیم که حقیقت امری ست مطلق و شناخت ما و شرایط مکانی و زمانی روی آن بی‌تأثیر است. حال‌آنکه شناخت امری ست نسبی. اما در هر حال از "نسبی بودن" شناخت، نمی‌توان "ناممکن بودن" یا "نادرست" بودن آن را نتیجه گرفت. اگر پروسه‌ی شناخت در مسیری درست و با حداقل خطا صورت گیرد، می‌تواند به حقیقت مطلق برسد.

دسته‌ی دوم را می‌توان به‌نوعی فرقه‌ای از همان دسته‌ی اول دانست. شکاکان و ندانم گرایان تا حدودی مطلقیت سوفسطائیان را به کنار گذاشته‌اند و با دیدی شکاکانه و غیرقطعی روی آورده‌اند. شاید بتوان مؤسس این فرقه را پیرهون یونانی دانست. سقراط، افلاطون و ارسطو فیلسوفانی بودند که در مقابل سوفسطائی‌ها و شکاکان ایستادند و جواب‌هایی محکم به آن‌ها دادند و به همین خاطر تا صدها سال شک گرایی را از متن جامعه زدودند؛ اما در حدود پانصد سال قبل و در قرن شانزدهم میلادی با ظهور شک گرایان جدید، این تفکر دوباره جان گرفت و هم‌اکنون نیز در دنیای امروز، تفکری نسبتاً پرطرفدار است.

با بررسی سخنان پیرهون می‌فهمیم که اساس نظرات او، سه بخش دارد. یک؛ نبود رابطه میان ذهن و عین، درون و بیرون و نیز نسبی بودن ادراکات و نبود قدرت تشخیص صحت آن‌ها. دو؛ خطاپذیری‌های مسیر شناخت و سه؛ نتیجه و بازخورد بیرونی و عملی حاصل از شک گرایی.

قسمت اول حرف پیرهون را این‌گونه جواب دادیم که ذهن و عین در ارتباط با یکدیگرند و علم اساساً به معلوم و کشف به مکشوف تعلق می‌گیرد. خوب است اکنون دوباره سؤال پست قبل را تکرار کنیم که آیا می‌شود در ذهن چیزی ساخت، بدون آن‌که از عالم بیرون کمک گرفت؟

درباره‌ی نسبی بودن ادراکات و نبود قدرت تشخیص صحت آن‌ها نیز گفتیم که نسبی بودن هم‌ارز با نادرست بودن نبوده و با معیارهایی نظیر «منطق» می‌توان صحت ادراکات را بررسی کرد.

بخش بعدی نظرات پیرهون یونانی مربوط می‌شود به خطاهای مسیر شناخت که در مطلب بعدی به آن خواهیم پرداخت.