اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

وجود و عدم

عدم چو کوهسارانی بلند و دست نیافتنی، حاکم سرزمین موجود و لاموجود بود که ناگاه اراده‌ای مرموز زمین بازی را بر هم زد و بود را بر نبود برتری بخشید. از آن پس بلندی‌ها پستی گرفتند و دشت‌های بی‌انتها و ملال‌انگیزِ وجود تمام هستی را پوشاندند.

داستان تازه آغازیدن گرفته بود. دشت، نطفه‌ی ناپاکی را در دل خود می‌پرورانید که قرار بود پس از تولد، خود تولد و مرگ باشد. هیولایی شود و پرواز را به آتش بکشد. «زمان» . موجودی گنگ و خودخواه که شاهنشاه لایزال این دشت ملال بود.

اما این پایان ماجرا نبود و ولدی حرام‌تر در راه بود که ماموریت داشت اندک فرصت پرواز و رهایی را به اسارت ببرد. طفل چموشی به نام «سرنوشت» که در بدو تولدش خون ریخت و خون خورد و خون به دنیا آورد. از همان دم که از میان دو برادر، یکی قاتل شد و یکی مقتول.

نظرات 1 + ارسال نظر
نفیسه بانو چهارشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 14:41

زمان، فرزندان خود را خواهد بلعید.
افسانه های یونانی رو بخونید. کرون... و ببینید چطور از ازل تا ابد درد آدمها یکی است!

آره... دردیه از جنس نوع بشر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد