ابتدای نوشته عرض کنم چون فاصله نسبتاً زیادی با پست قبلی که دربارهی سوفسطائی معروفی به نام آنسیدموس بود، ایجاد شد، اول خلاصهای از اون پست رو میگم و بعد دلایل دیگهی آنسیدموس رو بررسی میکنم.
آنسیدموس فیلسوف سوفسطائی یونانی قبل از میلاد در ادامه سوفسطائیهای قبلی و در بحث «ممکن نبودن شناخت» چند دلیل میآورد که آنها را به تفکیک بررسی میکنیم. دلیل اول او برای رد امکان شناخت پدیدههای مختلف آن بود که حیوانات مختلف نسبت به یک پدیده واحد، ادراکات مختلفی دارند. این دلیل آنسیدموس را اینگونه جواب دادیم که علت تفاوتهای شناختی در حیوانات، به امکانات و ابزارهای شناخت آنها بر میگردد. ضعف ابزارهای شناخت در یک موجود منجر به ایجاد درکی ناقص میشود که البته راه حل این مشکل مشارکت و استفاده از خرد جمعی میباشد. بدین ترتیب که اگر فردی به علت نقص ابزار شناختیاش درک کاملی از حقیقت ندارد میتواند با استفاده از ابزارهای کمکی این مشکل را حل کند.
دلیل دوم آنسیدموس در رد «شناخت» ، ایجاد تناقضات برای فرد بود. گفتیم که تناقض ریشه در خطا دارد. با رفع خطاها و دقیقتر کردن ابزار شناخت میتوان به شناخت اصیل رسید.
دلیل سوم و چهارم او هم به تأثیرگذاری شرایط محیطی در نوع ادراکات مربوط میشد که اشاره کردیم این دلایل هم مانند دلیل دوم به خطاهای مسیر شناخت اشاره میکنند و بنابراین جواب به این دلایل مانند قبل، همان رفع خطایاست.
۵. اشیاء تنها بهطور غیرمستقیم و از طریق رسانهی هوا، رطوبت و غیره شناخته میشوند.
اشیاء بهطور غیرمستقیم شناخته میشوند. کاملاً درست است؛ اما از این غیرمستقیم بودن چه چیزی را میتوان نتیجه گرفت؟ آیا «غیرمستقیم» با «غیر درست» همارز است؟
بهطور مثال یک عطر را میتوان از روی بوی آنکه بهطور غیرمستقیم و از طریق رسانهی هوا به مشام میرسد، شناخت؛ اما آیا شناخت غیرمستقیم که به وساطت رسانندگی هوا صورت گرفته دلیلی ست بر غیر درست بودن شناخت ما از بوی عطر؟ مسلماً اگر این عوامل غیرمستقیم، از خطاها زدوده شوند و با معیارهایی صحتشان تأیید شود، آنگاه با اطمینان میتوان گفت که حقیقتِ مطلق که همان بوی خالص عطر است، به طرز صحیح و مطلقی شناخته شده است، ولو اینکه این شناخت باواسطه و مرحلهای صورت گرفته باشد.
۶. این اشیاء در یک وضعیت تغییر دائمی در رنگ، دما، اندازه و حرکت قرار دارند.
حقایق میتوانند هم ثابت باشند و هم متغیر. بهطور مثال حقیقت روشنایی بخشی نور، یک حقیقت ثابت است. حقیقت نور هیچگاه نمیتواند تاریکی بخش باشد.
حقایقی هم هستند که متغیرند. از حقایق متغیر میتوان به شرایط جوی یک محیط اشاره کرد. ممکن است در لحظهی اول آسمان ابری باشد. در این لحظه حقیقت، ابری بودن آسمان است؛ و در لحظهی دوم آسمان آفتابی باشد؛ بنابراین در لحظهی دوم حقیقت آفتابی بودن آسمان است.
هردو حقیقتاند. چراکه منطبق بر واقعاند.
برای اشیاء متغیر نیز میتوان همین دید را داشت. اگر جسمی در لحظهی اول دمای ۲۰ درجه سانتیگراد را دارد، شناخت حقیقی ما که منطبق بر واقعگرایی و رئالیسم است دمای ۲۰ درجه را تأیید میکند؛ و اگر در لحظهی دوم جسم دمای ۳۰ درجه را داشته باشد، شناخت ما ۳۰ درجه را تأیید مینماید؛ و این دو تناقضی باهم ندارند.
اگر در لحظه اول، جسم وضعیت «الف» را داشته باشد، «الف» را حقیقت فرض میکنیم و اگر در لحظه دوم وضعیت «ب» را داشته باشد، حقیقت «ب» را درک میکنیم. این دو منافاتی باهم ندارند. این تغییرات تنها میتواند شناخت ما را اندکی به تأخیر و زحمت بیندازد. ولی در اصل مسئلهی شناخت خللی ایجاد نمیکند.
۷. همهی ادراکات نسبی هستند و در کنار هم شکل و ارتباط میگیرند.
این موضوع که ادراکات نسبی هستند را قبول داریم؛ اما در این ادراکات نسبی، ادراکهایی هستند که به حقیقت مطلق رهنمون میشوند.
آیا این نسبی بودن اشکالی ایجاد میکند؟ ممکن است شناخت من از حقیقت «۲» با توجه به شناخت من از حقیقت «۱» شکل گرفته باشد؛ اما آیا این دلیلی بر آن است که شناخت من از حقیقت «۲» اصالت ندارد؟
مثلاً میگوییم حقیقت «۱» این است که «الف» و «ب» مساویاند و همچنین «ب» و «ج» نیز مساویاند. از این حقیقت، بهطور نسبی و بهواسطهی «۱» به این شناخت میرسیم که «الف» و «ج» هم مساویاند. این شناخت «۲» نسبت به شناخت «۱» حاصل شد؛ اما بههرحال شناختی ست اصیل و درست. شاید بتوان گفت که شناخت نسبی ما درنهایت به یک شناخت مطلق منتج شده است.
۸. برداشتهای ما، در صورت تکرار و تبدیل به فرهنگ، کمتر انتقادی را میپذیرند.
این اشکالی است که واقعاً باید بدان توجه کرد. مادامیکه صحت یک برداشت و شناخت با قطعیت ثابت نشود نباید آن را متعصبانه ثبات بخشید. باید تعصبات بیجا را کنار گذاشت و آزادفکر و واقعگرا بود. با زدودن تعصبات بیمورد، میتوان به رسیدن به شناختِ مطمئن و مسلّم، امیدوار بود.
۹. همهی افراد، با باورهای مختلف، تحت قوانین و شرایط اجتماعی مختلف بزرگ شدهاند.
پاسخ به این اشکال مشابه مورد قبل است. تعصبات را باید به کنار گذاشت. آزادفکر بود و در ضمن از خرد جمعی و مشورت و ابزارهای قوی شناختی و معرفتی بهرهی کافی و وافی برد. در این صورت رسیدن به حقیقت از راه شناخت قطعی، محتمل مینماید.
در آخر باید گفت که اکثر دلایلی که آنسیدموس آورده است، مربوط به خطاها و دشواریهای مسیر شناخت میشود که کاملاً هم بهحق و درست است؛ اما وجود این خطاها میتواند دلیلی باشد بر مشکل بودن رسیدن به شناخت حقیقی و نه ممکن نبودن شناخت.
باید توجه داشت که سختیهای مسیر شناخت نمیتواند اصل شناخت را مردود کند.
+ در پستهای بعدی جمعبندیای از سوفسطائیها خواهیم کرد؛ و بدین ترتیب کار دسته اول را تمامشده خواهیم دانست.
۱. علت نبودنم. راستش دلیل اصلیش خبر بدی بود که اوایل خرداد شنیدم. خبری که خیلی منو به هم ریخت و کلاً حوصلهی هر کاری ازجمله وبلاگ نویسی و وبلاگ گردی رو ازم گرفت.
اولای امسال بود که پدربزرگم پادرد شدیدی گرفته بود که پیش چند تا دکتر بردیمش اما هر کدوم یه چیزی میگفتن و آخرش هم هیچ کدوم نمیتونستن کاری کنن. تا این که قرار شد برای آزمایش و عمل منتقل بشه بیمارستان لاله. و خلاصه اونجا بود که مشکل بابابزرگم رو فهمیدن.
خوابگاه بودم که مادرم زنگ زد و گفت که دکترها تو عکسا دیدن که بین مهرههای ستون فقرات بابابزرگم یه تودهی نسبتاً بزرگ وجود داره و عصب پاش رو از بین برده و مهره هاش رو جابجا کرده؛ و بهاحتمال خیلی قوی هم این یه تودهی سرطانیه!
نمیدونید وقتی فهمیدم تو بدن بابابزرگم تومور پیدا کردن چه حالی شده بودم. آخه این بابابزرگم کسیِ که سرپرستی دختردایی یتیمم رو به عهده داره. نمیدونم یادتون میآد یا نه اون تصادف چند سال پیش داییم رو که تو وبلاگ قبلی ماجراش رو گفتم. این دختردایی م حالا که نه پدر داره و نه مادر و نه خواهر و نه برادر امیدش تنها به همین پدربزرگ بود که اون هم...
دیوونه شده بودم. بیاختیار میزدم زیر گریه. تا چهرهی دوستداشتنی بابابزرگم رو جلوی چشمام تصور میکردم یه بغض سنگین گلوم رو میگرفت. اون هفته موندم خوابگاه و اصلاً نرفتم خونه. میدونستم جو خونه خیلی بد باید باشه. فردای اون روزی که خبرو دادن دیدم اصلاً نمیتونم تو خوابگاه دوام بیارم. زدم بیرون. رفتم مقبرهالشهدا شهرک محلاتی. نمیدونم رفتید یا نه؛ ولی اون بالا آرامش خاصی داره. چند ساعتی رو قبل و بعد اذان مغرب اونجا بودم و حالم خیلی بهتر شد. اصلاً من عادت دارم هر وقت دلم میگیره برم تو ارتفاع. حالم بهتر شده بود اما باز ته دلم یه غم عجیبی وجود داشت.
تقریباً یه هفتهای گذشت که دکترا نتیجهی آزمایش دوم رو مشخص کردن. تو آزمایش دوم فهمیده بودن که این توده سرطانی نیست! آزمایشات بعدی رو هم که گرفتن دیدن جای دیگه ای از بدنش اثری ازش نیست. نمیدونم میتونید حال ما رو بعد از شنیدن این متوجه بشید یا نه؟! خیلی کم یادم میآد که تو عمرم این قدر خوشحال بوده باشم. هیجان و خوشحالی عجیبی داشتم. تو چند سال اخیر اولین باری بود که این همه از زندگی لذت میبردم؛ و این همون چیزی بود که من واقعاً بهش نیاز داشتم. این که تو این دنیا خوبی و زیبایی هم وجود داره.
الان پدربزرگم تحت مداواست. خواهش میکنم برای سلامتیش دعا کنید. مخصوصاً تو این ایام.
۲. تو این ایامی که بیمارستان میرفتیم دکتره میگفت تو دو سال اخیر سرطان خیلی زیاد شده. البته نمیخوام بگم علتش فشار روحی روانی مضاعفیه که حکومت به مردم تحمیل کردهها! یا شایدم پارازیتها و امواجی که لطف میکنن میفرستن روی شبکههای از خدا بی خبر تا مبادا مردم منحرف شن! یه وقت شما هم فک نکنید که این چیزا علتشه ها! حالا...!
۳. بچهها شما هم شنیده بودین که قبلاها میگفتن مردم برزیل رو با فوتبال سرگرم کردن تا نفهمن دور و برشون تو سیاست و اجتماع چی میگذره؟! که البته بعدها دیدیم که برزیل جزء ده اقتصاد برتر جهان شد!
حالا به نظر شما چرا صدا و سیمای جمهوری اسلامی داره با این وسعت فوتبال رو پوشش میده؟!
۴. بیست و نهم خرداد؛ سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی. چیزی که فقط تو بعضی تقویمها میتونید پیداش کنید. من میگم آقا جون کلاً اسم این بنده خدا رو از تقویم هم حذف کنید تا خیالتون راحت بشه دیگه!
تف به معرفتتون. یادتون رفته چه زحمتی کشید تا حکومت شاه رو سرنگون کنه؟!
راستی شما خبر رو شنیدید که برای دفن جنازهی استاد کسایی، بزرگترین استاد نی ایران، چه شرطهایی گذاشتن؟! دفن شبانه! تو زندگی نامه استاد می خوندم که بعد از انقلاب از صدا و سیما برکنار و حقوقش رو قطع کرده بودن! اینه رفتار یک حکومت ظاهراً اسلامی با بزرگان هنرش!
۵. امتحانا هم خلاصه تموم شد. باور کنید ده سال پیر شدم تا این امتحانا تموم بشن. من نمیدونم کی گفته دانشگاه قیف برعکسه. برای ما که قیف دو سر تنگه!
۶. دوباره تابستون رسید و هزار و یک برنامه کوتاهمدت و بلندمدت! خدا کنه اینیکی تابستون مثل تابستونای قبلی نباشه که به هیچکدومشون نرسیدیم!