اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

با احادیث / قسمت دوم

وَ یَرْجُو الْعِبَادَ فِی الصَّغِیرِ، فَیُعْطِی الْعَبْدَ مَا لاَ یُعْطِی الرَّبَّ! فَمَا بَالُ اللّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ یُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا یُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَتَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِی رَجَائِکَ لَهُ کَاذِباً؟ أَوْ تَکُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً؟ وَ کَذلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِیدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ یُعْطِی رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً، وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِماراً وَ وَعْداً.


در مسائل مهم به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان  بیش از خداست. چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کم تر از بندگان است؟ آیا مى‌ترسى در اظهار امید به خدا دروغگو باشى؟ یا او را شایسته امید نمى‌دانى؟ و همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بترسد به‌سبب این خوف، براى او اهمّیّتى قائل مى‌شود که براى خدا قائل نیست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مى‌شمرد و خوف از پروردگار خویش را وعده‌اى دور از انتظار!

(بخشی از خطبه‌ی 160 نهج البلاغه)


- روی صحبت حضرت امیر با اشخاصی است که ظاهرا به رحمت خداوند  امید دارند، اما باطنا به این امید یقین ندارند. بسیار گفته شده از لزوم امیدواری به حضرت حق و لطف او و این که ناامیدی از رحمت پروردگار بزرگ‌ترین گناه کبیره است. اما نتیجه و اثرگذاری این تذکرات پیاییِ محیطی و وجدانی، برای ما انسان‌های معمولی، بسیاری اوقات چیزی نیست جز امیدواری کلامی. مایی که هر روزه از اهمیت امید می‌شنویم ناخودآکاه به این باور می‌رسیم که باید امیدوار باشیم؛ حال آن که غالبا نمی‌توانیم این نگاه امیدوارانه را در مواقع لازم به مرحله عمل برسانیم و امور زندگی‌مان را الهی  و با امید به لطف و کمک خدا انجام دهیم.


- نباید فراموش کنیم "امیدواران ناکارآمد"، اگرچه از امیدواران کارآمد بسیار ضعیف‌ترند، اما همچنان نسبت به ناامیدان برتری قابل توجهی دارند.


- در بیان چرایی عملی نشدن امیدواری‌ها، علت‌های مختلفی را می‌توان برشمرد.شاید این موضوع به این دلیل باشد که ما هنوز خدا را آن‌گونه که هست باور نداشته‌ایم. بسیاری اوقات او را چون انسانی عادی می‌بینیم که شاید بتواند کاری را انجام دهد و شاید نتواند؛ و چه بسا گاهی او را حتی از یک انسان نیز حقیرتر می‌بینیم. و یا حتی در صورت باور به قدرت او، بحث حال و آینده را پیش می‌کشیم و وعده‌های او را تماما نسیه پنداشته و به پشت گوش می‌اندازیم. و یا از منظری دیگر اعتقاد ما به "خداوند کارهایش را از طریق وسیله‌ها انجام می‌دهد." آن قدر محکم و سرسخت شده است که دیگر نمی‌توانیم بفهمیم که خود اسباب و وسایل نیز مخلوق خداوندند و اگر او بخواهد می‌تواند کارها را حتی بدون نیاز به وسایل انجام دهد. باید این را بپذیریم که قدرت او بی پایان است و هرچه بخواهد می‌کند.


- راه درمان این ضعف روحی چیست؟ شاید پیدا کردن راه‌حلی کاملا عملی و حقیقی راحت نباشد؛ اما می‌توان گفت این ضعف نیز مانند بسیاری ضعف‌های انسانی دیگر، با تمرین بهبود می‌یابد. باید تمرین کنیم که آهسته آهسته امید اصلی‌مان را منحصر به خدا نماییم و فقط او را عامل برتری بدانیم. اگر پیروزی در مبارزه‌ای هدف ماست، اولا این که تمام افکار ناامیدکننده را بی‌شرح و تفسیر و توجیه از خود برانیم؛ ثانیا این که وقتی پای عمل به میان می‌آید،چشم خود را بر ترس‌های الکی و کاذب ببندیم و دلیرانه شمشیر امیدمان را از نیام بیرون بکشیم. کمی بلندپروازانه است مایی که از این ضعف رنج می‌بریم،به ناگاه کاملا متحول شویم. شاید سنگ بزرگمان نشانه نزدنمان باشد؛ اما چیزی که مسلم است این است که باید از کارهای کوچک زندگی‌مان، این روحیه را در خودمان تقویت کنیم تا به هنگام نبردهای بزرگ، برگ برنده را در دست داشته باشیم.


- هرچه تاکنون گفتیم درباره‌ی امید و رجاء بود. دو بال انسان برای پرواز عبارت‌اند از خوف و رجاء. همان‌گونه که باید به آینده امیدوا ربود،باید نسبت به آن نگرانی و خوف نیز داشت.این دو تعدیل‌کننده یکدیگرند. بسیاری از ما همان‌گونه که امید بر حضرت حق را فقط در زبان داریم ترس از نارضایتی او را نیز تنها در ظاهری‌ترین لایه‌ی شخصیت‌مان قرار داده‌ایم. آن قدری که از سرزنش انسان‌های اطرافمان واهمه داریم از خداوند نداریم. باید خدا را نو در ذهن‌مان بگنجانیم و او را از یک موجود موهومی و ناشناخته به کسی که قادر مطلق، واقعی و حقیقی ست تبدیل کنیم. موجودی که هم سزاوار امید بستن است و هم سزاوار ترسیدن. هم سزاوار رجاء است و هم سزاوار خوف.


- راه حل یقین به خوف الهی نیز مانند رجاء،تمرین‌های پیاپی است. باید از کارهای کوچک روزمره آغاز کنیم و دائما با خود این سرمشق را بنویسیم که چشمان خدا نگران ماست. آیا به هنگام خیره شدن بر چشمان پروردگار، تاب سرزنش‌های این ابرقدرت بی نهایت را داریم؟ هر لحظه باید زندگی خویش را در تار و پود امید و خوف الهی بغلتانیم.


-در نوشته‌ی فوق،منظور از امیدواران ناکارآمد،افراد معمولی بود که نیات مغرضانه ندارند؛ وگرنه چه بسا افراد لامذهبی که ریاکارانه از امید به خدا دم می‌زنند، درحالی که درون‌شان با او دشمن‌اند.شاید  این تزویرگران، از ناامیدان رحمت الهی نیز نگون‌بخت‌تر باشند.


- کسی که امیدش تنها به خداوند باشد و فقط از سرزنش‌های او بهراسد، زندگی‌اش تک‌محوری و منتهی به خود او می‌شود؛ و در این هنگام است که فرد مصداق آیه‌ی "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" می‌شود.


- ای نفس خرم باد صبا                                           از بر یار آمده‌ای مرحبا

از در صلح آمده‌ای یا خلاف                                      با قدم خوف روم یا رجا

دوست نباشد به حقیقت که او                                 دوست فراموش کند در بلا

خستگی اندر طلبت راحتست                                   درد کشیدن به امید دوا                                                        سعدی               

ورود سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد به اسپانیا

علاقه ی زیاد و روزافزونم به علوم انسانی باعث شده که دائم به فکر گسترش فضای نوشته هام تو وبلاگ باشم.در همین راستا تصمیم گرفتم مجددا بخش جدیدی رو به سرفصل ها اضافه کنم تحت عنوان "دیده بان تاریخ" و در این سرشاخه،متناسب با همون روزی که مطلب میذارم،یه مناسبت تاریخی برجسته رو هم در حد یک پست وبلاگی بررسی کنم.امیدوارم مقبول بیفته!

امروز مصادف است با بیست و یکم تیرماه،بیست و پنجم رمضان و دوازدهم ژوئیه؛سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد در حدود 1300 سال پیش و در سال 711 میلادی وارد اسپانیا می شود.

 

ورود سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد به اسپانیا(711 میلادی)

شبه جزیره ی ایبری شامل سرزمین اسپانیا و پرتغال فعلی بوده و در جنوب غربی اروپا قرار دارد که پس از فتح توسط اسلام،نام اندلس بر آن گذاشته شد.این سرزمین  آب و هوایی بسیار مناسب و طبیعتی دلربا دارد.شبه جزیره ایبری از جهت ژئوپولیتیکی نیز بسیار مهم می باشد؛چرا که محل اتصال اروپا و آفریقا بوده و به همین خاطر در طول تاریخ جنگ های فراوانی برای تصرف این منطقه اتفاق افتاده است.

در قرن ششم و هفتم میلادی،طایفه ای به نام ویزیگوت ها بر اندلس حکمرانی می کردند که حکومتی اشرافی و مبتنی بر همان نظام مستبد روم باستان و در قالب مسیحیت را تشکیل داده بودند.پیش از ویزیگوت ها،رومیان و واندال ها بر اندلس حکمرانی می کردند که علی رغم ستمگری شان،آبادانی و فلسفه و تفکر را بر شهر حاکم کرده بودند.پس از شکست رومیان از ویزیگوت ها که قومی بیابان نشین بودند،این آبادانی به سرعت رو به افول گذاشت؛هرچند که این سرزمین مسیحی همچنان نسبت به سایر بخش های اروپا که در آن ها اثری از تمدن دیده نمی شد وضع بهتری داشت.اوضاع اقتصادی اندلس نیز مانند اوضاع اجتماعی آن آشفته و طبقاتی بود.پس از افول قدرت رومیان،سایه ی سنگین فقر،آشفتگی،تفتیش عقاید و خشونت بر سراسر اروپا و از جمله اسپانیا حکمفرما شده بود.حال آن که در آفریقا و با حضور مسلمانان،زمینه های آغاز پیشرفت مهیا بود؛و همین امر سبب ساز مهاجرت های گسترده ای از اسپانیا به آفریقا شد.آغاز درگیری های اسپانیایی های مهاجر با حکومت ویزیگوت ها، به زمانی برمی گردد که پادشاه وقت،رودریک،که با قتل پادشاه پیش از خود به حکومت رسیده بود، به دختر یکی از فرمانداران محلی تعرض می کند و با این اقدام او،این فرماندار محلی با اسپانیایی ها شورشی آفریقا متحد شده و از حاکم مسلمانان آفریقا،موسی بن نصیر،درخواست کمک می کند. موسی نیز با اجازه از ولید بن عبدالملک،خلیفه ی مقتدر مسلمانان،ششمین خلیفه ی امویان که هم عصر امام سجاد (ع) هم بود، وارد عمل می شود.او ابتدائا افسری جوان و شجاع به نام ظریف(طریف) را جهت گردآوری اطلاعات به جنوب اسپانیا می فرستد و پس از کسب گزارش های نارضایت بخش، سپاهی هفت هزار نفری به فرماندهی سرداری دلاور به نام طارق بن زیاد را از طریق تنگه ی جبل الطارق روانه ی جنوب اسپانیا می کند.نفرات این لشکر در ادامه به دوازده هزار نفر افزایش می یابد.

رودریک،پادشاه اسپانیا سپاهی در حدود یکصد هزار نفر را برای مقابله با مسلمانان به جنوب اعزام می کند.علی رغم فراوانی بسیار زیادتر سپاه ویزیگوت ها،آشنایی شان با منطقه و تامین غذایی و تدارکاتی،آن ها به خاطر نارضایتی های درون حکومتی و اجتماعی،نمی توانند مدت زیادی دوام بیاورند و شکست می خورند.رودریک پادشاه نیز به هنگام فرار خود را به آب رودخانه می اندازد و کشته می شود.طارق فرمانده ی سپاه اسلام،.خطابه ی مشهوری به لشکریانش دارد که از زیباترین خطابه های آن روزگاران است:

"اى لشکریان! از این جزیره به کجا خواهید گریخت؟ در حالى که دریا در پشت سر، و دشمن در برابر شماست. پس به خدا قسم که چاره ای جز پایدارى و شکیبایى نیست. بدانید که شما در این جزیره از کودکان یتیم در کنار سفره ى افراد لئیم، زبون ترید اکنون دشمن شما با لشکرى انبوه، سلاحى بُرنده و ذخیره ى غذایى فراوان به استقبالتان آمده است و شما جز شمشیرهایتان، پناهى ندارید و جز آن چه از دشمن بگیرید غذایى ندارید. اگرمدتى در این جزیره به تنگ دستى و نیازمندى گرفتار شوید و در کارتان چاره اى نیندیشید، آبرویتان بر باد خواهد رفت. شما با هراسى که در دلِ دشمنان انداخته اید، شجاعت و جرأت را در خود پرورده اید. پس خوارى و پستى را از آینده ى کار خویش دور کنید و این ستم کاران را از این سرزمین برانید. اکنون لشکرى قوى در برابر شما آمده و هر گاه شما مرگ را بر خود هموار کنید، پیروز مى شوید، زیرا فرصت هم اکنون بر شمادست مى دهد. من شما را از چیزى برحذر نمى کنم که خود از آن دور باشم مگر آن که من پیشرو شما باشم."



همزمان با فتوحات طارق بن زیاد در جنوب اسپانیا،خلیفه ی اموی موسی بن نصیر را نیز با سپاهی راهی این شبه جزیره می کند که بر این فتوحات مسلمانان بیافزاید.این امر اتفاق می افتد و پس از گذشت یک سال از آغاز لشکرکشی،حدود چهارپنجم این سرزمین به تصرف مسلمانان در می آید.موسی غنایم جنگی را نزد ولید می فرستد.ازجمله ی این غنائم سفره ای جواهرنشان بود که ولید دستور داد آن را پاره کنند و جواهر آن سفره ،تاج ها و دیگر اشیاء قیمتی را به مکه بفرستند تا در خانه  خدا نگهداری شود.

پس از موفقیت ها گسترده ی موسی بن نصیر و طارق بن زیاد،ولید از ترس قدرت و محبوبیت روزافزون این دو،آن ها را به دمشق فرا می خواند و حکومت اندلس به دست عبدالعزیز فرزند موسی می افتد که خود شروع ماجراهای هفت قرن حکومت مسلمانان بر اندلس است.

پیروزی مسلمانان بر ویزیگوت ها و حکمرانی شان بر اندلس،آغازگر پیشرفت های عظیمی در این شبه جزیره شد.تربیت تعداد زیادی دانشمند،پیشرفت های بزرگ فرهنگی،علمی،پزشکی و صنعتی،ایجاد کتاب خانه ای بزرگ که همچنان پانزده هزار جلد کتاب خطی دارد،آزادی بردگان،لغو عوارض و باج های سنگین طبقه متوسط،تدوین قوانین عادلانه ی مالیاتی،آزادی عبادی یهودیان و مسیحیان و به طور کلی آغاز تمدن و شهرنشینی اسپانیا و خلق آثار تاریخی علی رغم فضای جهل و استبدادی اروپا،از جمله ی این پیشرفت ها می باشد که بیشتر پرداختن به آن خود مطلبی جداگانه می طلبد.

ویل دورانت در توصیف آن دوران می گوید :

 

«تعلیم عالی به عهده استادانی بود که در مسجدها درس می دادند. برنامه دروس آن ها دانشگاه قرطبه را به وجود آورد که رشته های مستقل داشت و در قرن دهم و یازدهم میلادی تنها دانشگاه قاهره و بغداد از آن سبقت می گرفتند. در غرناطه، طلیطله، اشبیلیه، مورثیا، آلمریا، والانسیا و قادس مدرسه های متوسط نیز بود. صنعت کاغذسازی از بغداد آمد و حجم و شمار کتاب ها را بیفزود، تا آنجا که در اسپانیای اسلامی هفتاد کتابخانه عمومی بود.»