إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فیها
فَأُوْلَـئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرًا
کسانی که بر خویشتن ستمکار بودهاند، [وقتی] فرشتگان جانشان را میگیرند، میگویند: «در چه [حال] بودید؟» پاسخ میدهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» میگویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟» پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامی است.
این روزها چقدر خوب میفهمم این کلام را:
اذا خرج القائم، یأتی بأمر جدید و کاتب جدید و سنة جدیدة و قضاء جدید
هنگامیکه قائم ظهور میکند، فرمان نو و کتاب نو و روش نو و دادگاه نو میآورد.
مذهبیون ما سختترین امتحانهای دوران خلقت را پشت سر میگذارند. حال که شیاطین با لباس پیامبران خود را مینمایند. حال که «لباس پیامبر» را هم نیمه پیامبران به تن میکنند و هم نیمه شیاطین. و حال که حتی مردمان هممذهب نیز دستهدسته پراکنده میشوند.
اکنون وظیفهی ما در این میان آگاهی یافتن و آگاهی دادن است. به قول آن معلم بزرگ
تنها آگاهی است که میتواند سرنوشت را بسازد و مسیر تاریخ را بهدلخواه دگرگون کند.
مذهبیون عصر ما به چند دسته تقسیم میشوند. یکی آنهایی که دینشان از محدودهی تنگ و تاریک چند رکعتی نماز و چندخطیِ از بر خواندن عربی و درنهایت ایراد خطبههایی در وصف اعجاز ولایت و مراد پرستی، تجاوز نمیکند. آنهایی که رستگاری و بهشت را به بهای «حماقت» میخرند. چشمهایشان را میبندند و از درون هم اجازهی کوچکترین جنبشی را به عقل نمیدهند. اینها همانهایی هستند که در بیرون مذهبیون خالص نامیده میشوند.
آنها خیلی خوب این قاعدهی فیزیکی را درک کردهاند که «همهی اجسام تمایل دارند حالت خود را حفظ کنند». آنها کوچکترین حرکت و جنبشی را برنمیتابند.
اینها در میان اطرافیانشان فقط و فقط یک نفر را قبول دارند و آن هم موجودی است ملبس به لباس پیامبر که نامش «روحانی» یا بهاصطلاح نزدیکتر «آخوند» میباشد.
دستهی دوم مذهبیونی هستند که بسیار محکم و باصلابت قدم برمیدارند؛ اما خواسته یا ناخواسته همچنان چشمشان تنها و تنها به دنبال لباس و نام و آرایش است و قدرت تمییز میان شیطان و پیامبر را ندارند. از نیمه شیاطین پیروی میکنند و برای ابراز سینهچاکانی آنان از هیچ دروغ و فریب و تهمت و جنایتی دریغ نمیکنند. تفاوت اینان با مذهبیون دستهی اول این است که برخلاف آنها، حرکت را بر سکون ترجیح میدهند. شاید نیاز نباشد بگوییم که این دسته تا چه حد از دستهی اول خطرناکترند.
اما دستهی سوم اربابان مذهبیاند که بر دو دستهی اول خدایی میکنند. حرفشان حجت است و مراد این خیل مریدان بیشمارند. آنها مغرورانی هستند که خود را نمایندهی تامالاختیار خداوند روی زمین میدانند و مخالفت با خود را بهسختی جواب میدهند. آنها در اصطلاح «تکرار تاریخ» نام دارند. تکرار کشیش و پاپ و جنگ صلیبی و تفتیش عقاید. آنها کسانی هستند که با ایمان خود، ریشهی ایمان را تا صدها سال در این مملکتِ ایمانی خشکاندهاند.
دستهای از آنها ملبس به لباس پیامبراناند و دستهای دیگر آرایش پیامبر را دارند.
دسته چهارم. گروهی هستند که ایمانشان نزد عامه، بددینی و کفر است.
نمازشان حرکت ساز، دعایشان عمیق و پر کنایه، ولایتشان پیروی عملی از مرید و تفکر در گفتههای اوست. حرکتشان محکم و درعینحال با منطق و به دور از تعصب است. چشمانشان مصلحتگرایی و توجیهگری و ظاهرسازی و ریا و لباس دروغین را درمییابد. همواره پرده را از برابر دیدگان عقلشان به کنار میزنند. در راه اعتقاد حتی از خون خود میگذرند. امامشان نه امامی پیچیده و هزار رنگ و مصلحتاندیش، که امامی بیریا، شجاع و با منطق است.
آنها هیچگاه همه را به یک چوب نمیزنند. آنها نگاهی خاکستری دارند. خوب و بد، هر دو را میبینند و به خاطر یک خوبی یا بدی، تمام شخصیت را داوری نمیکنند. آنها به آزادی افکار معتقدند و به هیچ عقیدهای توهین نمیکنند اما درعینحال برای اصلاح اندیشهها تلاش میکنند. آنها به خاطر مصلحتاندیشی، به هنگام ریخته شدن خون برادرانشان، خود را به کوری و کری نمیزنند.
«هرگز از ظلم ننالیدهام و از خصم نهراسیدهام و از شکست نومید نشدهام؛ اما این کلمهی شوم «مصلحت»، دلم را سخت به درد آورده بود. » حسین وارث آدم
آنها ایمان اجتماعی را مهمتر از ایمان فردی میدانند. برای آنها حفظ «اساس» دین اوجب واجبات است و نه حفظ «نام» دین. آنها نظامهای آلودهی بهظاهر دینی را فرومیپاشند. آنها به شیطانهای اجنبی حمله میکنند و امانشان را میبُرند. نه به استبداد داخلی و نه به استعمار خارجی باج نمیدهند.
آنان مؤمنان واقعیاند. مؤمنانی که همواره در اقلیت بودهاند. چه در زمان حکومت علی، چه در زمان حکومت عباسی و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی.
آنان مؤمنانی هستند که اگرچه برایشان حفظ پاکی ظاهر نیز مهم است، اما بیشتر به پاکی باطن بها میدهند. چه بسیار نیمه پیامبرانی که در این دسته هستند، اما لباسشان با لباس نیمه شیاطین قبلی یکی ست.
و در آخر، دستهی دیگری هستند که همواره در شک و تردید غوطهورند. با هر نسیمی به دستهای گرایش پیدا میکنند با هر خنده و گریهای، با هر جشن و عزایی و با هر باج و هدیهای، ایمانشان عوض میشود. اینان نیز جزئی از قشر مذهبی ما هستند؛ اما مذهبیونی که نیاز به راهنمایی و ارشاد دارند.
به قول بزرگ ستاره عصرمان، علی شریعتی:
دلم میخواهد فقط فریاد بکشم و همه را از فاجعه خبر کنم.
+ در متن بالا هر جا رنگ مطلق بودن دیدین، خودتون اون رو به نسبیت تغییر بدین. من پیش خودم استثناها رو در نظر گرفتهام.
++ فردا روز قدسه. از همین تریبون نفرت و بیزاریم رو از صهیونیستهای درنده ابراز میکنم و برای اشک و خون هزاران و بلکه میلیونها فلسطینی مظلوم دل می سوزونم.
اما در تظاهرات فردا شرکت نمیکنم. چرا که از شعارهایی که میدن، خوشم نمیاد. شعارهایی که اساساً با روحیه و تفکر من سازگار نیست. برام مهم نیست که به خاطر این شرکت نکردن چه تهمتها و افتراهایی رو بهم میزنن. مهم اینه که من حتی حاضرم برای دفاع از مظلومیتها، خون هم بدم اما زیر بار دروغ و فریب و ظاهرسازی و هر آنچه مخالف با عقایدمه نمیرم.
+++ دچار یک بدبینی شدید نسبت به مذهبیون شدم بعد از ماجرای زلزله. دوباره میخوام این شعر حافظ رو اینجا بنویسم.
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
سلام بر رفقای گرامی.
همونجور که میدونید یکی از بخشهایی که برای وبلاگ ایجاد کردم بخش پیشنهاده. تو دو سه تا پستی که تو این شاخه قرار دادم چند تا کتاب و آهنگ رو پیشنهاد کرده بودم.
راستش یه فکری اومد به ذهنم که گفتم بد نباشه امتحانش کنم. اون هم اینه که آخرای هر ماه پستی رو تو همین شاخهی پیشنهاد قرار بدم و تو اون هرکدوممون کتاب، آهنگ، فیلم، مجله، جای دیدنی یا کلا هر چیز دیگهای رو که در طی ماه ازش لذت بردیم، به همدیگه پیشنهاد بدیم. اگرم به نظرمون لازم اومد یه توضیح مختصری ازش بدیم. فک کنم فکر بدی نباشه.
با اجازه، من دو تا پیشنهاد میدم:
۱. کتاب «چشمهایش» نوشتهی بزرگ علوی
سه، چهار تا عبارت زیبای این کتاب رو هم اینجا مینویسم. فقط قبلش بگم که این کتاب قبل از انقلاب در لیست کتابهای ممنوع قرار داشت و حکومت اجازهی چاپش رو نمیداد.
- شهر تهران را خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش درنمیآمد؛همه از هم میترسیدند، خانوادهها از کسانشان میترسیدند، بچهها از معلمین شان،معلمین از فراشها، فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان میترسیدند، از سایهشان باک داشتند.
- من،آن چیزی هستم که مردم معمولاً آدم ظالم مینامند. تمام نیروی من فقط تا وقتی است که با از خود ضعیف تری روبرو هستم. وقتی با شخصیتی بزرگتر از خود مواجه میشوم دیگر هیچ چیز ندارم و ناتوانی خود را تا بهحدی که باید به بیچارگی من رقت بیاورید احساس میکنم.
- این مرد شخصیت داشت. یا بایستی او را دوست داشت و یا او را چزاند. این مرد برای من یکسان نبود و من دلم میخواست با او در بیفتم.
- خیال نکنید که مردم ایران همیشه گرفتار چنین رخوت و جمودی که الآن مشهود است خواهند بود.
۲. پیشنهاد دومم اینه که هر شب یکی دو تا از کارهای مثبت و مفیدمون و همچنین یکی دو تا از کارهای منفی و مضرمون رو بنویسیم.در دراز مدت چیزای زیادی دستگیرمون میشه.
+ زلزلهی بزرگی که در آذربایجان شرقی اومد، اون هم دقیقا قبل شب قدر، دلمون رو خیلی سوزوند.زلزلهای که تا این لحظه بیش از ۳۰۰ کشته و دو هزار زخمی برجای گذاشته. بیایید هر کمکی از دستمون برمیاد دریغ نکنیم.
باور کنید همین الان زدم صدا و سیما رو ببینم. از ۱۸ تا کانال، غیر از خود شبکه استانی آذربایجان شرقی، هیچ خبری از زلزله نبود.به قول یکی، اوضاع در آذربایجان آرام است؛ به ادامه اخبار حمایت مردم سوریه از بشار اسد توجه بفرمایید!
ولی این که میگن آدم از یه لحظه بعد خودش خبر نداره همینه ها! چقدر آدمایی که میخواستن دیشب رو احیا بگیرن ولی اجل مهلتشون نداد!
++ مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
+++ روز به روز بیشتر احساس میکنم در اقلیت قرار گرفتم. دائم دارم با همه بحث میکنم.با مذهبی های سنتی،با ضد دینها،با مدافعان و سینه چاکان حکومت، با مخالفهای جمهوری اسلامی؛ با همه و همه دارم جر وبحث می کنم. خدایا صبرم رو بیشتر کن تا حرف مخالفانم رو گوش بدم و منطقم رو بیشتر کن تا بتونم مبارز خوبی باشم.
++++ آهان! یه چیز دیگه! شما ماست و شیر خوب چی پیشنهاد میکنید؟! ما که هرچی گرفتیم فرقشو با آب نفهمیدیم:)
۱. حتماً شما هم هرروز اخبار مربوط به درگیریهای سوریه رو میشنوید و احتمالاً قلب تون از اینهمه خون ریزی و جنایت جریحهدار میشه. اولازهمه باید توجه داشته باشیم که صرفنظر از حق و باطل بودن جبهههای درگیر، این «مردم» هستن که دارن عمری رو که فقط یک بار بهشون داده میشه، خیلی راحت از دست میدن. دلم میسوزه برای مردم بیگناهی که دارن اونجا تلف میشن.
از این موضوع که بگذریم میرسیم به پوشش رسانههای داخلی و خارجی (و البته بیشتر داخلی!) درباره حوادث سوریه. من تا حد نسبتاً زیادی حوادث سوریه رو دنبال کردم و در ضمن وضع زندگی و آزادی مردم این کشور رو هم از نزدیک دیدم. می تونم بگم که اعتراضهای مردمی سوریه در بدو تشکیل، مردمی و آیندهساز و مثبت بوده و مردم، بهحق به محدودیتهای بی شمارشون اعتراض میکردن؛ اما متأسفانه بعد از زمانی، هم حکومت سوریه و هم دشمنان این حکومت برخوردهای بسیار بدی با این اعتراضات کردن و اون جنبش سازنده رو به یک درگیری مسلحانه و وحشیانه تبدیل کردن (تا حدودی مثل ایران ۸۸) . این وسط قربون رسانهها هم برم که هی نفت رو آتیش میریختن و فقط و فقط به فکر منافع خودشون بودن و نه به فکر حقیقت! بیایید برای خواهرا و برادرای سوریمون دعا کنیم که زندگیشون به حالت عادی برگرده...
۲. نمیدونم شما هم میدونید یا نه که ایران تو المپیک قبلی بدترین نتیجهی تاریخ حضورش تو این رقابتها رو گرفت. اون موقع دولتیها و مسئولین دائم از پیشرفت بسیار مثبت و روبهجلوی ورزش ایران میگفتن و چشم به المپیک آینده داشتن.
میدونم که خیلی زوده نتیجهگیری درباره وضعیت ایران تو این المپیک؛ اما من یکی که چشمم آب نمیخوره. الآن که هشت روز از المپیک گذشته و ایران با کسب تنها یک مدال برنز در جایگاه پنجاه و دوم قرارگرفته. بعد از کشورهایی مثل گرجستان، کوبا، جامائیکا، مغولستان، اتیوپی، کنیا و مولداوی! خدا کنه که تو کسب بدترین نتایج کاروان المپیکمون رکوردشکنی نکنیم!
۳. بیشتر از نصف ماه رمضان و تعطیلات تابستانی گذشته. رفقا فک کنم الآن موقع خوبی باشه برای اینکه به خودمون یه تلنگر بزنیم، ببینیم تونستیم اون چیزایی که میخواستیم تو این ماه مبارک و ایام فراغت تابستون بهشون برسیم، به دست بیاریم یا نه. بیایید با خودمون رک باشیم...
۴. باز هم شاهکاری دیگه از مسئولان آموزشی کشور! کافیه یه نگاه به دفترچهی انتخاب رشتهی کنکور بندازید تا همه چی دستگیرتون بشه. کلی از رشتهها رو تفکیک جنسیتی کردن! احتمالاً باید براتون جالب باشه که دانشگاه شهید چمران اهواز کلاً نمیخواد تو رشتههای مهندسیش دختر بگیره! حالا شما بگید دخترهای خوزستانی که رشتهشون ریاضیه و می خوان تو استان خودشون درس بخونن چی کار باید بکنن؟!
۵. چند روز پیش رفته بودیم بیمارستان برای درمان بابابزرگم. برام جالب بود که شلوغترین جاهای بیمارستان، پذیرش و صندوق بود. هه! آدم قبل از اینکه بخواد مریض شه باید جیبش رو نگاه کنه و بعد به میکروب اجازه ورود بده!
+ یادمون باشه سر سفرهی افطار، پای سجاده و موقع سحر برای هم دعا کنیم...
++ رسماً معذرتخواهی میکنم بابت قضاوت عجولانه م.کاروان المپیک این دوره داره بهترین نتایج تاریخشو به دست میآره که تازه رشتههای کشتی آزاد و تکواندو هم هنوز مونده. واقعاً تبریک میگم. خدا خیر بده همهی زحمتکشای کاروانو...کیانوش رستمی، نواب نصیر شلال، بهداد سلیمی، حمید سوریان، امید حاجی نوروزی، قاسم رضایی و احسان حدادی؛ و کسی که جداگانه باید ازش تقدیر کرد: محمد بنا سرمربی کشتی فرنگی مون که بهترین مربی جهان هم انتخاب شده بود این اواخر. میخوندم بهش گفتن که داریم از مقامات حکومتی درخواست نشان لیاقت میکنیم برات: بعد محمد بنا جواب داده من نشان لیاقتمو از مردم گرفتم. فراموش نکنیم علی مظاهری و سعید عبدولی رو که قربانی ناداوریها شدن...
اولین قدم برای رسیدن به حقیقت و درستی، پرداختن به اصل مسئلهی شناخت میباشد. در وهلهی اول و قبل از هر اقدامی باید امکان شناخت و راه شناخت را یافت. در طول تاریخ چهار دستهی عمدهی فکری در این باره وجود داشته است که ما در طی چهار پست اخیر، دستهی اول را، یعنی منکران امکان درک و شناخت و یا به اصطلاح سوفسطائیان، بررسی کردیم. بزرگترین و شاید نخستین متفکر این دسته، سوفسطائی معروفی به نام پروتاگوراس است که صحبتهایی درباره شناخت و حقیقت کرده.
عمدهی حرفهای پروتاگوراس دو چیز است: ۱. کوتاهی عمر بشر و مبهم بودن مسئلهی خدایان. ۲. نسبی بودن حقیقت.
در جواب قسمت اول گفتیم که اگر یک فرد تنها با اتکا به ابزار شناختی خویش به دنبال حقیقت برود، ممکن است تمام حقیقت را بهدرستی درک نکند؛ بنابراین باید از ابزارهای کمکی چون خرد جمعی بهره ببرد.
اما قسمت دوم درباره عدم مطلقیت حقیقت. ابتدا بهتر است تعریف مختصری از «حقیقت» و وجه تمایز آن با «واقعیت» داشته باشیم. حقیقت، واقعیتی است که برحق و درست باشد. به عبارتی هر حقیقتی، الزاماً واقعیتی هم هست اما هر واقعیتی حقیقت نیست؛ که برای روشن شدن این مطلب میتوان مثال آینهی مقعر و یا خواب دیدن را ذکر کرد.
اشاره شد که حقیقت فارغ از فکر و ارادهی انسان موجودیت دارد. به عبارتی حقیقت به شناخت انسان و درک او بستگی نداشته و مستقلاً موجودیت دارد؛ بنابراین نمیتوان آن را نسبی دانست.
فیلسوف سوفسطائی دیگر، گرگیاس نام دارد که بنیانگذار فرقه عنادیه میباشد. این فیلسوف بسیار تندتر از دیگر فیلسوفان همردیف خود پیش رفته و بهکلی منکر «وجود» شده است. همانطور که قبلاً هم گفتیم، به خاطر بیاساسی و مغلطه گفتههای این فیلسوف، به آنها نمیپردازیم.
دیگر فیلسوف سوفسطائیِ بنام یونان باستان، آرکسیلائوس نام دارد. او میگوید ازآنجاییکه ما معیاری برای تمایز دادن میان دانا و نادان نداریم پس نمیتوانیم بگوییم حرف «الف» درست است یا حرف «ب» ؛ بنابراین نمیتوانیم به حرف درست و یا به عبارتی به «حقیقت» برسیم.
در جواب آرکسیلائوس باید گفت که برای تشخیص درستی یا نادرستی یک سخن نباید به گویندهی سخن توجه کرد؛ بلکه باید خود گفته را نقد و بررسی کرد. چهبسا حرف درستی از زبان یک نادان گفته شود و یا بالعکس؛ و درنهایت جواب مکمل به این فیلسوف آن است که درست است برای نادانی و دانایی معیاری وجود ندارد، اما برای درستی یا نادرستی گفتهها، معیارهایی هست.
آخرین فیلسوف سوفسطائی که به آن پرداختیم، آنسیدموس بود. آنسیدموس در رد امکان شناخت دلایلی آورده است که بهطورکلی به دو مفهوم اشاره میکنند. یک، وجود خطا در مسیر شناخت. دو، نسبی بودن شناخت؛ که درنهایت این فیلسوف با اتکا به این سخنان و بابیان دشواری راه شناخت، به این نتیجه رسیده است که نمیتوان به شناخت قطعی رسید.
در جواب خطاپذیری مسیر شناخت باید گفت که این حقیقت را نمیتوان انکار کرد که وجود خطاها، ما را در رسیدن به شناخت مسلّم، با مشکل روبرو میکنند اما میتوان با استفاده از ابزارهای پیشرفته شناختی چون ابزارهای انسانی چون مشورت و خرد جمعی و یا ابزارهای علمی و آزمایشگاهی و یا ابزارهای فلسفی و منطقی، نقش این خطاها را کمتر کرد.
در اینجا خوب است به این مطلب اشاره کنیم که یک موضوع ممکن است بهقدری پیچیده و عظیم باشد که اگرچه ازلحاظ تئوری بتوان آن را شناخت، اما در عمل نتوان آن را درک کرد. برای این قسمت میتوان شناخت ذات خدا را مثال زد.شاید بهطور تئوریک و در حالت نظری بتوان گفت که شناخت هر پدیدهای «ممکن» است، منجمله شناخت ذات پروردگار؛ اما در عمل میبینیم موضوعی بهقدری گسترده و پیچیده است که عملاً نمیتوان به حقیقت آن رسید. احتمالاً این موضوعی است که آنسیدموس به آن اشاره داشته. البته باید توجه داشت که با نگاه دقیقتر خواهیم فهمید که موضوعات اندکی هستند که ما نمیتوانیم با ابزارهای شناختی قوی خود به حقیقت آنها برسیم.
اما موضوع دیگر نسبی بودن شناخت است که بهوضوح در گفتههای این فیلسوف سوفسطائی مشهود هست. همانطور گه گفتیم، نسبی بودن شناخت را قبول داریم. شناخت در حالت کلی برخلاف حقیقت، امری ست نسبی. به عبارتی شناخت ما نسبت به چیزهای دیگری به دست میآید؛ که البته باید گفت شناخت همیشه هم نسبی نیست. در بعضی مسائل بدیهی مثل «بودنمان» این شناخت و درک، به یک شناخت مطلق بدل میشود. ما با هیچ واسطهای به این حقیقتِ «بودن» ایمانداریم. پس شناخت دراینباره مطلق است؛ اما در حالت کلی باید گفت که شناخت نسبی است. اشتباهی که آنسیدموس در این قسمت کرده آن است که «نسبی بودن» را همارز «اشتباه بودن» گرفته. دلیلی ندارد اگر شناخت ما نسبی است بگوییم پس اشتباه کردهایم.
بنابراین در آخر این مجموعه پستهای اخیر، به این نتیجه میرسیم که:
بهجز موارد بسیار معدود که پیچیدگی و گستردگی بینهایتی دارند، شناخت سایر پدیدهها و حقایق غیرممکن نیست.