«فرح» در باب تفعیل میشه تفریح. اما از ریشهشناسی که بگذریم، میبینیم تفریح الزاما فرحآور نیست! البته تفریح تو جهان سوم.
تفریح جهان سوم روی دیگهی سکه «تسکین» ه. چراکه انقدر درد و رنج و دغدغه سوار بر مردمه که مجالی برای فرح نیست و تفریحات تنها ابزارهاییاند برای تسکین موقت و ادامه حیات نباتی. به خاطر همینه که وقتی تو اوج روزهای سیاه کرونایی و دعوت مردم به قرنطینه خونگی، بازم میبینی جمعیت کثیری از مردم ماشینو آتش میکنن و با جوجه و شلوارک و بلال و احیانا ورق و عرق دست خانم بچه ها رو میگیرن و دل به جادههای شمال میسپارن، خیلی تعجب نمیکنی. انقدر زندگی این مردم یکنواخت و تلخ شده که ترجیح میدن خیاموار و البته با رعایت صرفه اقتصادی، همین لحظه رو خوش باشن؛ که البته ای کاش از اسم خیام استفاده نمیکردم.
اما از باب چرایی عشق مردم جهان سوم به تفریحات دم دستی که بگذریم، میرسیم به چگونگی این تفریحات. اینجای داستان از قسمت قبل هم عجیبتره. چرا که انگار وارد یک کارگاه قالب زنی شدی و هرکس و هرجا رو که میبینی همه یک رنگ و یک شکلاند. انگار حتا جزئیات تفریحهامون هم عینا برامون از پیش معین شدن و ما صرفا موجوداتی هستیم که دامنه حرکتمون بین رأی آری و خیر به تفریح کردن در نوسانه و بعد از انتخاب آری دیگه تبدیل میشیم به موجوداتی مسلوب الاراده که دنیای اطرافمون برامون همه مسیر رو چیده.
القصه؛ علیرغم همه این تفاصیل منفی، کاری جز تفریح برای جلای روح زخم خوردهمون باقی نمونده. فلذا خوش باشیم؛ ولو خوشی الکی.