اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

آموزه‌های انتخابات

انتخاباتی دیگر نیز گذشت و آزمونی دیگر به پایان رسید. آزمونی که خود بیشتر آموزش بخش بود تا آموزش سنج. آمارها می‌گویند مشارکت مردمی در این انتخابات نسبت به انتخابات مشابه پیشین بیشتر از ۱۰ درصد افزایش داشته است. حال آن که فشارهای اقتصادی، فرهنگی، روانی و اجتماعی بر روی مردم، بسیار بیشتر از ۱۰ درصد نسبت به چهار سال پیش افزایش یافته. و چه درسی بزرگ تر از این؟!

حال بگذارید چند آموزه را که از این آموزگارِ انتخابات آموختم بازگو کنم.


درس اول

شرم بر خسروانی که این گونه مردمانی را پادشاهی می‌کنند، ولی هم‌چنان استوارانه در کژراهه‌ها قدم برمی‌دارند. شرم بر حکّامی که چنین صبور مردمانی را حکمرانی می‌کنند ولی روز به روز حصارهای کاخ‌های‌شان را محکم‌تر می‌سازند تا مبادا دست های بی‌رمق رعیت بی‌نوا، به اتاق‌های گرم و راحت‌شان برسد.

شرم باد بر شما شاهان!


درس دوم

بلندگویی خواهم ساختن که صدایش گوش فلک را کر کند .بلندگویی می‌خواهم که پشت آن با فریادِ برائت خویش، ترس را بر تار و پود بدخواهان اجنبی بیفکنم. بگویم که آهای! نامردمان غربی و شرقی! دست آلوده‌ی‌تان را از سر این بیچاره مردمان بردارید. بگذارید که اندکی نفس بکشند. تو را به خدا بگذارید که ما، خود دردهای بی‌شمارمان را چاره کنیم.

صدای منحوس‌تان را از گوش‌های‌مان بیرون کنید تا بتوانیم بانگ عدالت و آزادی را بشنویم. آری! شما خود مانعی بزرگ برای رسیدن ما به آرمان‌ها هستید. مردمان پر احساس این سرزمین هر هنگام که صدای پلیدتان را از برون می‌شنوند، به سوی گرگ‌های درون پناه می‌برند.

و چه مثل شیرینی ست مثل چاله و چاه! مردم کم‌بصیرت این سرزمین آریایی بین چاله‌ی درون و چاه برون، همواره چاله را برگزیده اند؛ ولی من هم‌چنان غرق در این سوألم که آیا مگر همواره باید در انتخاب میان چاله و چاه عمر گذراند؟! آخر مگر آسمانی وجود ندارد؟! بصیرت‌ها آسمان را نشان می‌دهند؛ اما دریغ از این ملت که نهایت بصیرت‌شان تمایز دادن میان چاله و چاه است!


درس سوم

باز هم مانند قبل ناامید می‌شوم. ناامید از دیدن نور آسمان. یاد دیروز می‌افتم که چه خوشحال و مسرور، ناله‌ی اعتراض مردمی را می‌شنیدم که گویی پس از مدت‌ها از خواب برخاسته‌اند. گویی "سلام‌ات را نمی‌خواهند پاسخ داد" ها به زودی فراموش خواهند شد. من خود می‌شنیدم ناله‌های دردناک و جان‌گداز بی‌نوایان سرزمین‌مان را! اما صد حیف که امروز همه‌ی خوشحالی‌هایم به درد مبدل شد؛ درد بزرگ ناامیدی.

و اکنون می‌خواهم با صدای بلند فریاد بزنم که:

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات...



+ باید یه دست مریزاد درست و حسابی به جمهوری اسلامی گفت! به خاطر این که بعد از سی و سه سال تونست زندگی مردم رو هم تو جنبه های مادی و هم تو جنبه‌های معنوی دگرگون و غنی بکنه و همه‌ی فشارهایی رو که مردم بدبخت تو زمان شاه تحمل کردن، جبران کنه. مجدد می‌گم! هم تو جنبه‌های مادی و هم تو جنبه‌های معنوی!!!


++ امسال اولین سالی بود که اصلا حس و حال رفتن به نمایشگاه و خرید کتاب نبود! من خودم هر سال، سه چهار دفعه با هزار ذوق و شوق می رفتم تمااااام غرفه های نمایشگاه رو زیر و رو می‌کردم و کلی کتاب می‌خریدم! اما امسال حتی یه دونه کتاب هم نخریدم. دیگه دارم باور می‌کنم که اشتیاق و لذت هام روز به روز و سال به سال داره کم‌تر و کم‌تر می‌شه. دیگه کم کم باید عین پیرمرد پیرزن‌ها فقط به آخرتم فک کنم. آخه امیدم به این دنیا داره آخرین نفس‌هاش رو می‌کشه.


ممکن نبودن شناخت؛سوفسطائیان / قسمت سوم

آنسیدموس                                                                  Aenesidemus


۱۰۰  سال قبل از میلاد مسیح / یونانی                                                    


در ادامه‌ی بررسی آراء و نظرات سوفسطائیان به آنسیدموس که یکی از سوفسطائی‌های بنام یونان باستان است، می‌پردازیم.

آنسیدموس چندین دلیل برای اثبات ممکن نبودن شناخت می‌آورد که به ترتیب آن‌ها را بررسی می‌کنیم.


۱. بروز حالت‌های مختلف ادراک در حیوانات مختلف

بدیهی ست که چرا حیوانات مختلف ادراکات مختلف دارند. تفاوت در ابزارهای شناخت است که این تفاوت‌های ادراکی را می‌سازد.

یک حیوان ممکن است به واسطه قدرت بینایی قوی‌ترش یک نوع شناخت پیدا کند و حیوان دیگر به واسطه‌ی قدرت بویایی قوی‌ترش شناخت دیگری. هرکدام از این شناخت‌ها را باید توسط معیارهایی به نقد کشاند. همان‌طور که در قبل اشاره شد، حقیقت، مطلق بوده و فارغ از نوع شناخت‌ها موجود است. شناخت درست و حقیقی و مطلق، شناختی ست که به این حقیقت رهنمون شود. حال باید با سپردن این شناخت‌ها به معیارهایی، حقیقی بودن آن‌ها را بررسی کرد. و در صورت لزوم آن‌ها را رد و یا اصلاح کرد. مهم آن است که می‌توان با زدن سنگ محک‌هایی در طول زمان به شناخت حقیقی رسید.

برای مثال حیوانی چون سگ را در نظر بگیرید. سگ قدرت بینایی ضعیفی دارد و بنابراین نمی‌تواند به تمام حقیقت برسد. اولین کاری که باید کرد آن است که با ابزارهای علمی و منطبق بر واقع و رئالیسم، قدرت بینایی این حیوان را آزمود. اگر متوجه شدیم که قدرت بینایی سگ ضعف دارد باید سعی کنیم این نقص را با الهام از قدرت بینایی حیوان قوی‌تری چون عقاب برطرف نماییم. مهم آن است که قدرت ادراک رنگ و اندازه و ویژگی‌های یک جسم «وجود دارد» . اما اگر در موجودی این قدرت ادراک ضعیف است، باید به دنبال تقویت آن رفت.

در آخر به طور خلاصه می‌توان گفت که این ضعف‌های شناختی اگرچه رسیدن به حقیقت را زمان‌بر و دشوار می‌کند، اما نمی‌تواند اصل شناخت را رد نماید.


۲. یک فرد، با دریافت اطلاعات و درک آن‌ها، گاهی اوقات به تناقضاتی برمی‌خورد.

ما معتقد هستیم که حقیقت مطلق است. حقیقت در آنِ واحد و برای یک موجود واحد نمی‌تواند بیش از یکی باشد. تناقض همواره در کنار «خطا» موجودیت می‌یابد.

مثلا فردی در ابتدا می‌گوید "دیروز ظهر در خانه خوابیده بودم" ؛ و بعد از مدتی می‌گوید "دیروز ظهر برای برادرم هدیه‌ای خریدم" . همان‌طور که مشخص است حرف دوم با حرف اول در تضاد و تناقض است. اما حال این تناقض از کجا نشأت می گیرد؟

آیا در آن واحد هر دو حقیقت می‌توانند موجود باشند؟ حقیقتِ خواب بودن و حقیقت خرید کردن؟! مسلماً خیر. حقیقت ثابت است. فرد یا خرید می‌کرده و یا می‌خوابیده. حال اگر به بررسی عوامل خطا بپردازیم و این تناقض را ریشه‌یابی کنیم متوجه خواهیم شد که این فرد دیروز ظهر در خواب می‌دیده که برای برادرش هدیه‌ای خریده!

این خطای خود شخص است که رویا و خواب را منطبق بر واقعیت دانسته. حقیقت مطلق، خواب بودن این فرد بوده. اما وجود خطاهایی باعث آن شده که به آن رویای مجازی نیز شکل حقیقی ببخشد و به تناقض برسد. حال اگر این فرد علت را جستجو می‌کرد و از عقل و فکر دیگران نیز بهره می‌برد علت ایجاد تناقض را درمی‌یافت و درنتیجه آن را پیش خود حل می‌کرد.پس می‌توان گفت تناقضات علت‌هایی دارند که با ریشه‌یابی آن‌ها می‌توان حل‌شان کرد و به شناخت اصیل و حقیقی رسید.

مثال‌های دیگری نیز می توان زد. مثلا ممکن است فردی در لحظه‌ی اول و در یک شرایط مشخص، رنگ جسمی را آبی و در لحظه‌ی دوم آن را سبز ببیند. رنگ جسم که همان حقیقت می‌باشد،ثابت است. مثلا رنگ اصلی جسم همان آبی است. اما فرد به خاطر علل مختلفی از جمله خستگی و یا خطای دید در لحظه‌ی دوم آن را سبز می‌بیند و به تناقض می‌رسد. حال آن که می‌تواند با استفاده از ابزارهایی کمکی این تناقض را ریشه‌یابی کرده و با حل آن ، به شناخت و درک قطعی برسد.


۳.  با تغییرات فیزیکی، اطلاعات درک شده توسط یک فرد نیز تغییر می‌کند.

برای این قسمت می‌توان مجدداً دلایل قسمت اول را تکرار کرد. تغییرات فیزیکی نتیجه‌اش را بر روی ابزارهای شناخت می‌گذارد. با رفع مزاحمت‌ها، نواقص و عوامل خطا و در نتیجه تقویت ابزارها و کاهش دادن خطاها، می‌توان شناخت حقیقی را از میان شناخت‌های همراه با خطا پاک‌سازی کرد.


۴. روابط محلی،در نوع این ادراکات تاثیرگذار است.

برای این مورد هم می‌توان دلایل قسمت‌های قبل را متذکر شد. در صورت افزایش ارتباطات و با بهره‌برداری از خرد جمعی، می‌توان عوامل خطازا را کاهش داد.

 


+ ۵ تا از دلایل دیگر آنسیدموس را در پست‌های بعدی بررسی می‌نماییم.