ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
۱. امروز داشتم لینکای وبلاگو نگاه میکردم که دلم گرفت. خیلیها دیگه نمینویسن. خیلیها هم علاوه بر اینکه نمینویسن، کلا هم نیستن! میدونید تو این دو سال وبلاگنویسی تونسته بودم اینجا دنیای امن و زیبایی واسه خودم بسازم. یه آلونک مجازی که بتونه پناهگاهام باشه. جایی باشه که گوشهاش حوصله شنیدن حرفامو داشته باشه.به زندگیم که نگاه میکنم،کاملا درک میکنم نقش پررنگ این فضای مجازی رو. جایی که خیلی از اخلاقها و رفتارها و افکارم در اون شکل گرفته. فاصلههایی که تو این فضا نسبت به فضای واقعی وجود داره، باعث شده بتونم با آرامش و امنیت بیشتری حرفامو بزنم. تو این فضا تونستم با کلی آدمای بامعرفت و خوشفکر آشنا بشم. خلاصه این که همهی اینها دست به دست هم داده تا من به این آلونک وابسته بشم.
خیلی وقتا شده که اونقدر دلم پر بوده که میخواستم قید همه چی رو بزنم. حتی قید این وبلاگ و فضای مجازی رو. اما باز بعد مدتی دیدم که برای دل کندن از اینجا خیلی دیر شده. من و این دنیای غیرواقعی، دیگه جزئی از هم شدیم و دیدم که واقعا محاله بریدن از اینجا.
تو اینجا خیلی آدما رو پیدا کردم که حرفمو میفهمن.درکم میکنن.اگه بخوام گریه کنم، پا به پام گریه میکنن. وقتی که میخوام بخندم، پا به پام میخندن.خلاصهش اینکه رفقا!دمتون گرم. یه عالمه ممنون از اینکه همیشه همرام بودین و فراموشم نکردین. از اون رفیقایی هم که رفتن، صمیمانه خواهش میکنم که برگردن. نبودن هرکدوم از شماها ناراحتم میکنه. امیدوارم که همیشه باشید...
۲. تو این ایام دارم یه تجربهی جدیدی می کنم تو زندگیم. یه تجربهی تلخ و سنگین که تلخیش به قدریه که تمام گذشته و حالام رو پوشونده. به قول سیاوش قمیشی "دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم" .
اتفاقاتی افتاده که مثل یه سد جلوی رفتنمو گرفته. مانع پیشرفتم شده. تمام ذهنم رو داره مثل یه خوره از بین میبره.
این روزا چقد خوب می فهمم این جمله ی حضرت امیر رو که ترک گناه از توبه آسان تر است...
۳. یه شب که برگشتم خونه دیدم گربهمون دستش شکسته و لنگ میزنه. نمیدونید چقدر ناراحت شدم. آخه من این گربه رو از خیلی آدما بیشتر دوست دارم!
وقتی نگاش میکنم که لنگان لنگان میآد و برام لوسبازی درمیآره یه عالمه غم ته دلم جمع میشه :(
۴. اگرچه از همه جا صدای نابودی و پایان و رفتن و از این جور چیزا میآد، اما یه صدای غریبی ته دلم بهم میگه بمون مرد! بمون و بساز. بمون و به رخ همه بکش بودنت رو. محکم بودنت رو...