اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

حاشیه / دی‌ماه ۱۳۹۱

۱. امروز داشتم لینکای وبلاگو نگاه می‌کردم که دلم گرفت. خیلی‌ها دیگه نمی‌نویسن. خیلی‌ها هم علاوه بر این‌که نمی‌نویسن، کلا هم نیستن! می‌دونید تو این دو سال وبلاگ‌نویسی تونسته بودم اینجا دنیای امن و زیبایی واسه خودم بسازم. یه آلونک مجازی که بتونه پناهگاه‌ام باشه. جایی باشه که گوش‌هاش حوصله شنیدن حرفامو داشته باشه.به زندگیم که نگاه می‌کنم،کاملا درک می‌کنم نقش پررنگ این فضای مجازی رو. جایی که خیلی از اخلاق‌ها و رفتارها و افکارم در اون شکل گرفته. فاصله‌هایی که تو این فضا نسبت به فضای واقعی وجود داره، باعث شده بتونم با آرامش و امنیت بیشتری حرفامو بزنم. تو این فضا تونستم با کلی آدمای بامعرفت و خوش‌فکر آشنا بشم. خلاصه این که همه‌ی این‌ها دست به دست هم داده تا من به این آلونک وابسته بشم.

خیلی وقتا شده که اون‌قدر دلم پر بوده که می‌خواستم قید همه چی رو بزنم. حتی قید این وبلاگ و فضای مجازی رو. اما باز بعد مدتی دیدم که برای دل کندن از اینجا خیلی دیر شده. من و این دنیای غیرواقعی، دیگه جزئی از هم شدیم و دیدم که واقعا محاله بریدن از اینجا.

تو این‌جا خیلی آدما رو پیدا کردم که حرفمو می‌فهمن.درکم می‌کنن.اگه بخوام گریه کنم، پا به پام گریه می‌کنن. وقتی که می‌خوام بخندم، پا به پام می‌خندن.خلاصه‌ش این‌که رفقا!دمتون گرم. یه عالمه ممنون از این‌که همیشه همرام بودین و فراموشم نکردین. از اون رفیقایی هم که رفتن، صمیمانه خواهش می‌کنم که برگردن. نبودن هرکدوم از شماها ناراحتم می‌کنه. امیدوارم که همیشه باشید...


۲. تو این ایام دارم یه تجربه‌ی جدیدی می کنم تو زندگیم. یه تجربه‌ی تلخ و سنگین که تلخیش به قدریه که تمام گذشته و حال‌ام رو پوشونده. به قول سیاوش قمیشی "دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم" .

اتفاقاتی افتاده که مثل یه سد جلوی رفتنمو گرفته. مانع پیشرفتم شده. تمام ذهنم رو داره مثل یه خوره از بین می‌بره.

این روزا چقد خوب می فهمم این جمله ی حضرت امیر رو که ترک گناه از توبه آسان تر است...


۳. یه شب که برگشتم خونه دیدم گربه‌مون دستش شکسته و لنگ می‌زنه. نمی‌دونید چقدر ناراحت شدم. آخه من این گربه رو از خیلی آدما بیشتر دوست دارم!

وقتی نگاش می‌کنم که لنگان لنگان می‌آد و برام لوس‌بازی درمی‌آره یه عالمه غم ته دلم جمع میشه :(


۴. اگرچه از همه جا صدای نابودی و پایان و رفتن و از این جور چیزا می‌آد، اما یه صدای غریبی ته دلم بهم می‌گه بمون مرد! بمون و بساز. بمون و به رخ همه بکش بودنت رو. محکم بودنت رو...


نظرات 6 + ارسال نظر
مینا جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 ساعت 19:28 http://nagoftehayemina.blogfa.com

سلام!!!
ایام امتحانات هم ایام امتحانات قدیم!!
از صبح اراده کردم درس بخونم.ولی اصلا اراده ای نمیاد...!!!
بی خیال...!!!

1/آخی....خیلی دنیای قشنگیه...!!!
دقیقا منم ای حس رو دارم....!!!!
البته تو وبلاگ قبلیم بیشتر این حس رو داشتم.
امااین وبم رو دیگه دوسش ندارم.
چون از دل خودمو دنیای خودم خیلی فاصله گرفته...!

2/ نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی اینو بدون که فقط خودت میدونی همه چی رو درست کنی...
اگه هم بخوای حتما میتونی....!!!

من این چندروز خیلی داغونم!!
یکی از دوستام بهم نامردی کرده....!!!!
واقعا موندم این کارا یعنی چی؟؟!!!!؟!؟!
انگار تازه دارم اطارفیانم رو میشناسم...!!!
اما این خودش باعث شده که یه دینای جدید برای خودم بسازم...
بخاطر همین شاید وبلاگمو حذف کنم و برم دنبال دنیای جدیدم.
خلاصه منتظر رفتن ناگهانی من باشین...!!

3/اییییییییییییییییییییییی
گربه!!!
من وحشت دارم ازاین حیوون!!!

برام خیلی خیلی خیلی جالب بود این حرفت!!!!!!

4/نابودی که چه عرض کنم....پایان اینا هم که سرکاری بود...
ولی بمون....!!!!

سلاااام!
دیگه پیر شدی دیگه حاج خانوم:)

1.آره مینا.دنیای قشنگیه.می دونی چرا؟چون اکثر ماها با یه نقاب میایم تو این دنیا.بدی هامون رو می پوشونیم و خوبی هامون رو واسه هم میاریم.چون اینجا بین آدما یه فاصله ای هست که باعث میشه راحت باشن.این چیزا از دنیای مجازی یه دنیای امن برای ما ساخته!
اوهوم.منم اون وبلاگ حرفای دختر پاییزی رو خیلی دوست داشتم.تقریبا یک سال و نیم پیش بود که برای اولین بار اومدم وبلاگت.یادمه یه پست گذاشته بودی درباره ایران و اسلام!یادش به خیر چقد تو اون وبلاگت بحث می کردیم.چه بحثای مفید و خوبی هم بود.خیلی ناراحت شدم از این که هکش کردن:((
ولی این وبلاگت هم خوبه!چی باعث شده که این وبلاگو از دنیای خودت دور کنی؟اونا رو برطرفشون کن!

2.آره.همه کاره خوده آدمه.می دونی مهم ترین بخش کار همون استارتشه.آدم اگه بتونه قدم اولو برداره دیگه اون ترس و سد پیش روش از بین میره.اون حرکت اول سرنوشت سازه!
هعی!خیلی بده رفیق آدم نامردی کنه.ولی دقیقا حرفتو قبول دارم.خیلی از اتفاقای بد تو زندگی آدم می افته که اگرچه اولش تلخه اما بعد کم کم شیرینیشو نشون میده.مث همین چیزی که تو میگی.ناراحت شدی از یه چیزی.ولی باعث شده تجربه ت بیشتر بشه و یه دنیای کامل تر واسه خودت بسازی!
ببین مینا تا ما اومدیم گفتیم رفتن شما ما رو ناراحت می کنه،داری میگی می خوام برم.باشه.دستت درد نکنه:(

3.من جدیدا فهمیدم که چقد به حیوونا مخصوصا گربه ها علاقه دارم.اصلا یه گربه می بینم لذت می برم!حتی این گربه سیاها!
آره.وقتی به خیلیا میگم آدم احساساتی ای هستم مسخره م می کنن!باور نمی کنن.میگن تو خیلی سرد و سنگی!ولی باور کن همین شکستن دست گربه هه خیلیییی ناراحتم کرده:(

4.اون که چرت و پرت بود.ولی کلا چند وقتیه که از همه جا صدای رفتن میاد.دیدی خودتم داری از این حرفا می زنی!
می مونم.حتی به اجبار...

مینا شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:41 http://nagoftehayemina.blogfa.com

سلام!!!

1- اوهوم اینکه بدی های همو نمیبینیم اینجوری دنیای قشنگ تری شکل میگیره!!!اصن میشه یه مدینه ی فاضله!!!

آهان یادمه!!!من اونموقع خوابگاه بودم!!!
الان 2ساله که دیگه ندارمش...!!!
نمیدونم کیه که هکش کرده و همینطور ی هم داره اداره ش میکنه!!!یه وقتایی میترسم ازاین اتفاق!!
ولی خب این وبلاگم حرفای دلم نیستن!!!
یه ذره رسمی تر شده....!!!!
فک میکنم اگه بخوام فقط حرفای دلم بنویسم و مطابق با دل خودم باشه خیلی احساسی و دخترونه میشه....!!!
نمیدونم کلا اصن خوشم نمیاد ازاین وبلاگم!

2/خب استارتشو بزن دیگه مرررررد!!!
توکل کن به خدا و استارتشو بزن!!!
میخوای من بیام بزنم؟؟

درسته.ولی من اگه یکی بهم نامردی کنه دیگه کینه به دل میگیرم ازش....!!!!!حتی اگه بیاد معذرت بخواد....!!

باشه نمیرم.پسرمممممممم گریه نکن

3/ای ی ی ی ی ی ی ی ی !!
گربه سیاها....!!!!!
اتفاقا چندروز پیش دم خونه دوستم منتظر وبدم بیاد بریم دانشگاه یهو از تو پارکینگشون یه گربه اومد بیرون من نفهمیدم یهویی که دیم گربه ست 6متر پریدم اونور.
یه مغازه داره بود هی نگاه میکرد.لابد با خودش میگفت این دختر بزرگ از گربه یمرتسه.
ولی واقعا وحشت دارم....!!!

آخیییییییی.برای منم خیلی تعجب آور بود!!!
فک کنم تو از منم بااحساس تر باشی....!!!
چندروز پیش دوستم بهم گفت خیلی مغرور و خودخواهی بعدم گفت بهم یخچال دو قلوی امرسان!یعنی انقد یخم؟؟!!
نهههههههههههههههههههههههههههههههههه!!


4/نه دیگه پسرم!من هستم...!!در خدمتتون!!!
بااین پرحرفی های من دیگه باید ساخت...!!!

سلام!
۱.مدینه ی فاضله رو خوب اومدی
اداره ش می کنه؟!دمش گرم!عجب آدمایی پیدا میشن به خدا!احتمالا کلی هم دوست واست پیدا کرده
آره منم احساس می کنم که رسمی تر شدی.فک کنم به خاطر اینه که با خیلی از کسایی که میان این وبلاگت تو بیرون هم رابطه داری به خاطر همین خیلی وقتا نمی تونی راحت بنویسی!

۲.استارتشو زدم.ولی نه خیلی محکم.حالا ببینیم چی میشه.لازم بشه به شما هم می گیم بیای واسه هل دادن
خدا خیرت بده که نذاشتی اشکای این جوون سرازیر بشه

۳.گربه خیلی ملوسه که.چرا می ترسی آخه؟!آدم دوست داره بگیره بچلوندشون
چند روز پیش یکی واسم یه حدیث گفت از پیامبر خیلی جالب بود.پیامبر گفته بود هوای سه تا حیوون رو تو خونه تون داشته باشید.یکیش که گربه بود.اون دوتای دیگه هم فک کنم یکی مرغ بود یکی گوسفند

آهان از لحاظ سردی گفت!من فک کردم از نظر سایز و جثه گفت اندازه یخچال دوقلوی امرسانی

۴.ممنونم نن جون

فرزانه جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:54

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام آقا علیرضا حالتون خوبـــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من زود به زود میام وبلاگتون و مطالبتون را همیشه می خونم فقط با چشم شما دیده نمیشم
دیگه از امروز مشکل اینترنتم حل شده و زود به زود نظرامو میذارم.
۱. اولش که اومدم وبتون و این پستتون را به صورت کلی دیدم فکر کردم شما هم می خواینن در وبتون را ببندین و کلی ناراحت شدم بعد دیدم نــــــه هرکه بره شما رفتنی نیستین دلم خش شد.
راستش ما هم به آلونکتون و حرفاتون وابسته شدیم. همیشه باشید.
با حرفاتون موافقم من با اینکه تازه اومدم تو کار وب گردی کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی چیزی یاد گرفتم و فضاش حسابی به دلم نشسته و سختمه ازش دل بکنم.
۲. نمیدونم چه تجربه ی تلخی را دارین میکنید ولی میدونم خیلی از تجربه های تلخُ بعد از خود شیرینی زیادی را میارن.
مثلا مثل وقتیکه آدم از کرده اش پشیمونه و دلش دنیا غم میگیره و بعد با توبه کردن و نفرت پیدا کردن به عمل اشتباه گذشته اش یه حس خیلی شیرینی بهش دست میده.
الهی تجربه ی جدیدتون ختم به خیر بشه.
۳.جدی گربتون را از خیلی آدمهابیشتر دوس دارین؟؟
منکه انقد از گربه بدم میاد که چشمام را ازش میدزدم مخصوصا این گربه سیاه ها به قول مینا گربه مخملیا. اه صدای گربه
یه روز انقد با حاج خانوم یادتون کردیممممم
جالبه دقیقا از این سه تا حیوونی که پیامبر گفتند من بدم میاد.
مینا همون بهتر که مرغ را ندیدی
نبینم کسی به رفیق ما بگه ننه ها
ولی خیلی برام جالب بود که شما کوچیکتر از ما هستید

۴.خیلــــــــــــی اینا دوست داشتم: سخت ترین کار تو این دنیا موندن و ایستادنه.به قول شریعتی زیباتریت مصدر،مصدر "ایستادن " است...

به به علیک سلام فرزانه خانم.خوشحلمون کردین!ممنون.شما خوبین؟
آهان!پس باید دو دستگاه چشم بصیرت تهیه کنم در اسرع وقت
چقد خوب!ممنون!
1.شما لطف دارینن!این آونک هم با مخاطباش ارزش داره وگرنه از خودش هیچی نداره!
اوهوم.من که دیگه بیشتر دنیام مجازی شده.ترکش هم بخوام بکنم استخون درد می گیرم

2.ممنون.آره.خیلی تجربه های تلخ بعدش شیرینیه.همینه که بهم امید ادامه دادن میده!
3.آره.بیشتر دووست دارم.اینقد بدی و نامردی از آدما دیدیم که به سمت دنیای حیوونا کشیده شدیم!
گربه که خیلی خوبه.همچین ملوس و خوشگل و باازیگوشه!صداش هم که نازک و مظلوم!یعنی از بچه گربه ها هم بدتون نیاد؟!
بله شنیدم گربه دیدین یاد ما کردین
من خودمم زیاد از مرغ خوشم نمیاد!خوب الان شما دقیقا از چه حیوونی خوشتون میاد؟!
بله دیگه.کوچیک تر از شماییم!نکنه شما هم می خوای این دو ماه بزرگیتونو به رخ ما بکشین؟!
نه خوشم اومد!چه غیرتی دارین نسبت به مینا!حالا نیاز به این همه اخم هم نبودا!مینا خودش دوس داره ننگی!کنه واسه ما
4.من خودم عاشق حرفای دکترام!

ماهور جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 http://WWW.BLUEGIRL.BLOGSKY.COM

سلام عزیزم
میدونی چیه وقتی که ساختمش فقط یه هدف داشتم اماالان خیلی بهش وابسته شدم یجورایی عاشقش....
میدونی چیه قبلاخیلی بیشترمیومدم اماالان کمتر شاید به خاطر اینکه وقتی میام افسرده میشم همش غم همش غصه....
البته بگم ادم اگه اینجاهم نحرفه چیکارکنه ؟؟
نمونش خودم......
هههههههههههههههههههههههههههه....
هرچی هست من یکی دوسش دارم دوستای وبلاگیمو وبلاگمو.....

درود!
اوهوم.یه جورایی اینجا خونه دوم ماس.خیلی از حرفامونو که تو عالم واقع نمی تونیم به زبون بیاریم اینجا میگیم و این هم باعث خوشحالی و هم ناراحتیه.ناراحتی از این بابت که شاید بشه گفت اینجا آینه ی تنهایی های ماس.اما به هر حال خوب یا بد ما دوستش داریم و بهش عادت کردیم.
ممنون که اومدی.ببخش دیر ج دادم

mohamad شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 http://www.shanc.blogsky.com

میخواستم بگم اگه کمتر کنی متنو، خوندنش راحت تره
دیدم نه
این نظرا هم واقعا از خود متن طولانیتره
اما خوبه واقعا فضای مجازی وجودش
واقعا مفیده
آپم

خوش اومدی...
می دونی چون دیر به دیر آپ می کنیم متن طولانی میذاریم که خوانندگان محترم تو چند نوبت بخوننش

بله درسته...

چشم میام...

سماء دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 http://saamaa.persianblog.ir

علیرضا سلام...
اینا حواشی دی ماه بود ولی...
دلتو گرفته حس کردم و دلم گرفت...
1.نمیدونم میتونم به خودم بگیرم یا نه اما اگر من جزشون بودم...منو ببخش که ناراحتت کردم...
4.این صدای غریب که از ته دلت بلند میشه تا چند مدت دیگه میتونه در بیاد؟؟؟...نمیدونم ولی حس میکنم تهشه...

سلام بر سما خانم عزیز!
غم و شادی خیلی خوب می تونن از بین کلمه ها رد بشن و از نویسنده به خواننده برسن...
1.بله.چرا که نبودی؟واسه چی میری یهو؟هاااا؟!تکرار نشه ها

2.نه سما کمرنگ میشه ولی از بین نمیره.مطمئنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد