ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وَ یَرْجُو الْعِبَادَ فِی الصَّغِیرِ، فَیُعْطِی الْعَبْدَ مَا لاَ یُعْطِی الرَّبَّ! فَمَا بَالُ اللّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ یُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا یُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَتَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِی رَجَائِکَ لَهُ کَاذِباً؟ أَوْ تَکُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً؟ وَ کَذلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِیدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ یُعْطِی رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً، وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِماراً وَ وَعْداً.
در مسائل مهم به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان بیش از خداست. چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کم تر از بندگان است؟ آیا مىترسى در اظهار امید به خدا دروغگو باشى؟ یا او را شایسته امید نمىدانى؟ و همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بترسد بهسبب این خوف، براى او اهمّیّتى قائل مىشود که براى خدا قائل نیست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مىشمرد و خوف از پروردگار خویش را وعدهاى دور از انتظار!
(بخشی از خطبهی 160 نهج البلاغه)
- روی صحبت حضرت امیر با اشخاصی است که ظاهرا به رحمت خداوند امید دارند، اما باطنا به این امید یقین ندارند. بسیار گفته شده از لزوم امیدواری به حضرت حق و لطف او و این که ناامیدی از رحمت پروردگار بزرگترین گناه کبیره است. اما نتیجه و اثرگذاری این تذکرات پیاییِ محیطی و وجدانی، برای ما انسانهای معمولی، بسیاری اوقات چیزی نیست جز امیدواری کلامی. مایی که هر روزه از اهمیت امید میشنویم ناخودآکاه به این باور میرسیم که باید امیدوار باشیم؛ حال آن که غالبا نمیتوانیم این نگاه امیدوارانه را در مواقع لازم به مرحله عمل برسانیم و امور زندگیمان را الهی و با امید به لطف و کمک خدا انجام دهیم.
- نباید فراموش کنیم "امیدواران ناکارآمد"، اگرچه از امیدواران کارآمد بسیار ضعیفترند، اما همچنان نسبت به ناامیدان برتری قابل توجهی دارند.
- در بیان چرایی عملی نشدن امیدواریها، علتهای مختلفی را میتوان برشمرد.شاید این موضوع به این دلیل باشد که ما هنوز خدا را آنگونه که هست باور نداشتهایم. بسیاری اوقات او را چون انسانی عادی میبینیم که شاید بتواند کاری را انجام دهد و شاید نتواند؛ و چه بسا گاهی او را حتی از یک انسان نیز حقیرتر میبینیم. و یا حتی در صورت باور به قدرت او، بحث حال و آینده را پیش میکشیم و وعدههای او را تماما نسیه پنداشته و به پشت گوش میاندازیم. و یا از منظری دیگر اعتقاد ما به "خداوند کارهایش را از طریق وسیلهها انجام میدهد." آن قدر محکم و سرسخت شده است که دیگر نمیتوانیم بفهمیم که خود اسباب و وسایل نیز مخلوق خداوندند و اگر او بخواهد میتواند کارها را حتی بدون نیاز به وسایل انجام دهد. باید این را بپذیریم که قدرت او بی پایان است و هرچه بخواهد میکند.
- راه درمان این ضعف روحی چیست؟ شاید پیدا کردن راهحلی کاملا عملی و حقیقی راحت نباشد؛ اما میتوان گفت این ضعف نیز مانند بسیاری ضعفهای انسانی دیگر، با تمرین بهبود مییابد. باید تمرین کنیم که آهسته آهسته امید اصلیمان را منحصر به خدا نماییم و فقط او را عامل برتری بدانیم. اگر پیروزی در مبارزهای هدف ماست، اولا این که تمام افکار ناامیدکننده را بیشرح و تفسیر و توجیه از خود برانیم؛ ثانیا این که وقتی پای عمل به میان میآید،چشم خود را بر ترسهای الکی و کاذب ببندیم و دلیرانه شمشیر امیدمان را از نیام بیرون بکشیم. کمی بلندپروازانه است مایی که از این ضعف رنج میبریم،به ناگاه کاملا متحول شویم. شاید سنگ بزرگمان نشانه نزدنمان باشد؛ اما چیزی که مسلم است این است که باید از کارهای کوچک زندگیمان، این روحیه را در خودمان تقویت کنیم تا به هنگام نبردهای بزرگ، برگ برنده را در دست داشته باشیم.
- هرچه تاکنون گفتیم دربارهی امید و رجاء بود. دو بال انسان برای پرواز عبارتاند از خوف و رجاء. همانگونه که باید به آینده امیدوا ربود،باید نسبت به آن نگرانی و خوف نیز داشت.این دو تعدیلکننده یکدیگرند. بسیاری از ما همانگونه که امید بر حضرت حق را فقط در زبان داریم ترس از نارضایتی او را نیز تنها در ظاهریترین لایهی شخصیتمان قرار دادهایم. آن قدری که از سرزنش انسانهای اطرافمان واهمه داریم از خداوند نداریم. باید خدا را نو در ذهنمان بگنجانیم و او را از یک موجود موهومی و ناشناخته به کسی که قادر مطلق، واقعی و حقیقی ست تبدیل کنیم. موجودی که هم سزاوار امید بستن است و هم سزاوار ترسیدن. هم سزاوار رجاء است و هم سزاوار خوف.
- راه حل یقین به خوف الهی نیز مانند رجاء،تمرینهای پیاپی است. باید از کارهای کوچک روزمره آغاز کنیم و دائما با خود این سرمشق را بنویسیم که چشمان خدا نگران ماست. آیا به هنگام خیره شدن بر چشمان پروردگار، تاب سرزنشهای این ابرقدرت بی نهایت را داریم؟ هر لحظه باید زندگی خویش را در تار و پود امید و خوف الهی بغلتانیم.
-در نوشتهی فوق،منظور از امیدواران ناکارآمد،افراد معمولی بود که نیات مغرضانه ندارند؛ وگرنه چه بسا افراد لامذهبی که ریاکارانه از امید به خدا دم میزنند، درحالی که درونشان با او دشمناند.شاید این تزویرگران، از ناامیدان رحمت الهی نیز نگونبختتر باشند.
- کسی که امیدش تنها به خداوند باشد و فقط از سرزنشهای او بهراسد، زندگیاش تکمحوری و منتهی به خود او میشود؛ و در این هنگام است که فرد مصداق آیهی "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" میشود.
- ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای مرحبا
از در صلح آمدهای یا خلاف با قدم خوف روم یا رجا
دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحتست درد کشیدن به امید دوا سعدی
سلام علی .بسلامتی وبلاگت درست شد.
مطلب جالبی بود ب خصوص شروعش ک با نهج البلاغه بود.
ب نظرم اولین و آخرین چیزی ک آدم باید داشته باشه امیده،آخرین گفتم چون وقتی آدم حتی اگه همه زندگیشو از دست داد تنها چیزی ک ب هیچ عنوان نباید از دست بده امید ب خداست امید تنها چیزیه ک باعث میشه بتونیم درمقابل مشکلات دوام بیاریم
مسئله ای ک خیلی برام جالبه اینه ک بعضیا خیلی راحت ب آدمای نسبتا قدرتمند امید دارن ک کمکشون کنن یا کارشونو درست کنن درصورتی ک خوده اونا هم ی موجودن و وابسته اما خیلی وقتا امیدشون ب خدا ک قدرت اصلی هست رو از دست میدن.
واقعا چی باعث میشه ک ب بنده خدا امید داشت اما از قدرت الهی ک تواناترینه روی برگردوند و ناامید شد؟
سلام بر سما خانم.
آره خدا رو شکر درست شد حدود یک ماه پیش...
قشنگ بود نظرت.دنیا یه خونه ی خیلی ترسناک میشه بی امید!به قول تو دووم آوردنمون توش ،بستگی به این داره ک چقد بتونیم امیدوار بمونیم.
بعضی وقتا خدا یهو همه معادلاتو به هم میزنه!اونوقته ک تازه می فهمیم ریشه ی قدرت کجاس تازه.
به نظرم دلیلش اینه که خدا رو بد ایجاد کردیم تو ذهنمون.اونو ی وجود خیالی و فرضی درنظر گرفتیم.باید خدا رو از نو بسازیم تو ذهنمون.
سلام ...
واقعیتش اینه که خودم شخصا هیچوقت آدم امیدواری نیستم ...یعنی بیشتر به چیزایی امید دارم که خودم صددر صدی میدونمشون...و ازاونایی نیستم که حتم داشته باشم پایان شب سیه سپید است.... واقعا نیستم...
اما برای امیدوار نبودنم دلیل دارم ...و هیچوقت نمیتونم اونو به خدا ربط بدم...همیشه از کارایی که کردم و تلاشی که کردم امیدشو دارم وقتی هم تلاشی نکردم توقع و امیدواری هم ندارم...
همیشه از زبون خیلیا هم شنیدم که میگن خیلی چیزا رو از خدا نمیتونیم بخوایم چون کاملا مربوط به خودمونه..!من نمیخوام اینو بگم ...اینکه کاملا کارامون در عرض خدا نیست رو قبول ندارم...
اما اینکه امیدمون از وسیله هایی که خدا قرار داده رو هم کنار بذاریم نمیشه دیگه..خب اینام رد حد وسیله بودنشون عمل میکنن و ما بیاد یه امید نسبی داشته باشیم هم به خدا و هم به وسیله ای که قرار داده مثه آدما یا هرچیز دیگه ای...
در کل حرف من اینه که امید باید نسبی باشه هم به خدا هم به وسیله اش و بنده ی خدا...و اینم یه چیز مسلمیه که امید به بندگان خدا در طول امید داشتن به خداست و باید این امید و داشته باشیم که خدا حلال مشکلات مارو درون وسایلش قرار بده همیشه...!!
یه چیز دیگه میخواستم بگم و اونم اینه که آدما وقتی زیادی دلخوش میشن به کمک آدما و بیبشتر قدرت آدما رو میبینن و امید بیشتری نسبت به خدا به آدما پیدا میکنن ،این دو تا دلیل به ظاهر داره، یکی اینکه خب معمولا این امیده حالت تقابل داره...اینکه مثلا یه فردی لفظا بهون امید میده ،یا ما پیش کسی میریم که معمولا برای اون مشکل ساخته شده و بهمون امیدواری میده و میگه حل میشه ...خب یه چیز بدیهیه که هردفه بهمون امید میده و چون تو اون مورد تخصص داره امیدشم به هدف میخوره و ما کم کم گره میخوریم به این جور امیدواریا...پس سکوت خدا و یه ظرف بودن راز و نیاز ما با خدا باعث میشه این ناامیدیه بیشتر بشه,همیشه من شخصا پیش خودم میگم اگه خدا حداقل محدود به کلام بود و یه ذره بهمون دلگرمی میداد شاید رابطه مون خیلی بهتر میشد چون یه کلام امیدوار کننده خیلی میتونه تاثیر بذاره ...
(البته منکر آیه هایی که توش پراز امید هست نمیشما)
و دلیل دیگه شم اینه که خیلی وقتا خدا بالاخره امید مارو محک میزنه دیگه ، ازمون امتحان میگیره ، و میخواد میزان ایمان مارو بااین امیده بسنجه و خیلی وقتا بخاطرکم بودن ایمانمون و بخاطر همین محک زدنه ما دلمونو میبازیم و این باختنه و این ضعف ایمانه باعث میشه آأم از خدا و امیدش دور بشه و خیلی وقتا پیش خودش بگه خدا داره با من لج میکنه و همون بهتر که امیدمون به قدرت به ثروت و به کلام و پارتی و اینجور چیزا باشه بهتر جواب میده...!!
به نظرم خیلی ایمان قوی ای میخواد که حداقل به خودت تلقی کنی و بگی خدا کمکم میکنه,خدا همیشه کمک کرده بازم میکه....این جمله ها خیلی ایمان میخواد....
سلام بر مینا خانم.مث همیشه حرفات عالی بود...
اجازه بده پاراگرافی نظرمو بگم درباره نظرت!
1.به نظرم خیلی منصفانه و صادقانه بود این بخش.به قول سارتر حتی اگه یک معلول مادرزاد نتونه قهرمان دوومیدانی بشه مقصر خودشه!امیدوار بودن به چیزای ماورایی،و بی خیال نشستن صددرصد مذمومه!
2.کاملا درسته.اما میدونی بعضی وقتا دیگه "اعتقاد" ما به وسیله ها،تبدیل به "ایمان"مون بهش میشه.یعنی اونا را اصل می دونیم.بهترین چیزی که میشه گف همون نسبیتیه ک تو گفتی.
3.یاد یه حرف از آیت الله جوادی آملی افتادم.میگف وقتی مریضی و میخوای خوب شی باید بری دکتر و دارو مصرف کنی.حالا جای دعا و امید به خدا کجای این داستانه؟دعا ک میکنی خدا میاد خطای دکتر و دارو رو از بین می بره مثلا!
4.جالب بود.اینجوری نگا نکرده بودم به قضیه تا حالا.شاید خلاصه ی این چیزی که گفتی بشه همون ک تو متن گفتم.یعنی ما خدا رو ی موجود موهومی ساختیم تو ذهنمون.نمی دونم چه جوری میشه اصلاح کرد این قضیه رو.شاید هرکسی باید تو زندگی شخصیش بگرده دنبال جاهایی که خدا به وضوح ردپا جا گذاشته تو زندگیش.اونوقته که دیگه میتونه خاطرجمع باشه که خدایی هست که قادر مطلقه.
5.آره دقیقا مینا.خیلی همت میخواد حرفایی رو که موقع خوشی می زنیم تو ناامیدی هم تکرار کنیم.ایوبی که تو بدترین شرایط هم خدا رو شکر کرد اسمش اینجوری تو تاریخ موندگار شده.صبر...صبر...صبر...دنیایی از امید تو این کلمه مخفی شده.
6.باید معجزه های زندگیمونو دایم یادآوری کنیم به خودمون.همیشه و پیوسته!
با حرفت که گفتی خدا رو باید از نو بسازیم تو ذهنمون کاملا موافقم
میدونی حس میکنم این که گاهی اوقات امیدمون به خدا رو ازدست میدیم یا حضورشو تو زندگیمون کمرنگ میبینیم تقصیر بزرگترامونه چون از بچگی بد تو ذهنمون جا دادن وقتی بچه ای و واسه این که خدا رو بهمون بشناسونن بهمون گفتن که خدا تو آسموناس یا هرکار بدی که میکردیم میگفتن خدا میبردت جهنم یا خدا دیگه دوستت نداره.به نظرم این حرفایی که تو ذهنمون کردن باعث شده حس کنیم خدایی که تو آسموناس با این همه فاصله چطور میتونه بفهمه چیتو ددلمونه یا چطور میشه بهش امید داشت و هم چنین این که وقتی همش از خشم خدا حرف زدن یه جورایی ما رو از امید به لطف و رحمتشمأیوس کردن.همه اینا باعث میشه از خدا دور بشیم و خیلی خوب نشناسیمش یا حتی تصویر بدی تو ذهنمون باشه مگر این که بعدها خودمون بریم دنبال شناخت درستش و ایمانمون رو نسبت به خدا قوی کنیم تا امیدمون هم قوی تر بشه.البته اینا نظر منه شاید اشتباه باشه...
خودم خیلی نفهمیدم چی شد ولی سعی کن تو بفهمی!
معذرت بابت تاخیر در جواب...
نه اتفاقا خیلی هم خوب بود حرفات.همیشه نظرم اینه که ترس و امید باید همزمان باشه.گیر دادن به یکیشون نمی تونه خیلی مفید باشه.البته می دونی سما،توضیح دادن "خدا" به بچه ها واقعا کار سختیه.الان ما می تونیم خدا رو از یه زاویه دیگه نگاه کنیم.بدونیم که خدا مث مث ما آدما نیس ک بخواد محدودیت داشته باشه.اینو الان می فهمیم.ولی واقعا نمی تونیم این حرفو به یه بچه 7و8 ساله بفهمونیم.به نظرم واس بچه ها فقط باید درباره امید داشتن و ترس داشتن از خدا حرف بزنیم.این که خدا چی هس اصن رو باید کمتر درباره ش حرف بزنیم.گهگاهی فقط بگیم که خدا انقد قویه که هرکاری دلش می خواد می تونه بکنه!ولی خوب این کاراش از رو مهربونی!
مچکرم از اومدنت...