ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
فلسفهبان، شاخهای از این وبسایت است که با تمرکز بر نظریات اندیشمندان حوزه فلسفه، سعی در معرفی، نقد و بررسی آنها دارد. در ابتدای کار، به موضوع شناخت پرداخته شد و آراء سوفسطائیانِ منکر شناخت و نیز بعضی از باورهای شکاکان و ندانم گرایان موردتوجه قرار گرفت. حال با کمی فاصله گرفتن از موضوع شناخت، به معرفی مختصری از خود فلسفه و زیرشاخههای آن میپردازیم. سپس در بخشهای بعدی، نظریات فلاسفه بزرگ را در هریک از این زیرشاخهها بررسی کرده و با دیدی انتقادی با آنها روبرو میشویم. از مهمترین فیلسوفانی که به افکار آنها خواهیم پرداخت، میتوان به افلاطون، ارسطو، بیکن، اسپینوزا، ولتر، کانت، شوپنهاور، اسپنسر، نیچه، برگسون، کروچه، راسل، سانتایانا، ویلیام جیمز و جان دیوئی اشاره کرد.
فلسفه را مادر علوم میدانند. چراکه جهت دهندهی علوم مختلف بوده و در حالت کاربردی، حوزهی استفاده از دستاوردهای علوم را بیان میکند. به بیانی دیگر میتوان گفت علم، میسازد و فلسفه مدیریت میکند. علم عینی است و فلسفه ذهنی. علم دربارهی واقعیتها و مشخصات پدیدهها صحبت میکند و فلسفه دربارهی حقیقتها و ارزشها و مطلوبیتها. بهطور مثال علم در شاخهی اقتصادِ خود، به ما قوانین اقتصادی را میگوید و فلسفه، این قوانین را در جهت ارزشی کردن جامعه به کار میگیرد.
فلسفه در حالت کلی پنج زیرشاخه را شامل میشود. البته دستهبندیهای مختلفی از آن صورت دادهاند که مهمترین و کلیترین آنها، همین طبقهبندی زیر است؛ که عبارت است از:
الف) سیاست = تشکیلات ایدئال و مطلوب ساختارهای آن
ب) اخلاق = رفتار مطلوب و خیر و شر و حکمت عملی
ج) زیباییشناسی (علم الجمال) = فلسفهی هنر و زیبایی و شکل مطلوب آن
د) متافیزیک (الهیات، روانشناسی، شناختشناسی و...) = کشف حقیقت نهان کلیهی اشیا و پدیدهها
ه) منطق = روش مطلوبِ اندیشیدن.
باید توجه داشت این اجزای مورداشاره منفک از هم نیستند و برای هر نظریهی جامعی، همهی این زیرشاخهها حول محور بنیادی آن نظریه شکل میگیرند؛ بنابراین باید به این پیوستگی مفاهیم، در طول بحث توجه داشت.
+ در بخش بعدی به معرفی مختصری از زندگی افلاطون و ارسطو میپردازیم.
++ در متن فوق از کتاب تاریخ فلسفه نوشتهی ویل دورانت بهرههایی گرفته شده است.
سلام.بسیار عالی .منتظر ادامه ی این پستم!
سلام مینا جان. خیلی خیلی ممنونم ک پیگیری. حتما...
همه چی اینجوریه.اگه دانشجو باشی همه رو دو دسته می بینی یا دانشجو یا غیر اون.کارمند باشی می بینی یا کارمند یا بیکار. اگه متاهل باشی یا مجرد یا متاهل و.... و از اونجایی که کلا اکثر مردم ناشکرن احساس میکنن تو اون دسته ای که نیستن وضعیت بهتره (منم همین طورم اما دارم رو خودم کار می کنم.)
خیلی جالب بود نگاهتون...ولی خب بعضی موقعیت ها خاص تر به نظر میان. مخصوصا موقعیت هایی که سختیشون بیشتره. مو قعیت هایی مثل سربازی، یا زندانی، یا ناتوانی جسمی و... . قرار گرفتن تو این موقعیتها، باعث میشه فرد بیشتر دقت کنه رو آدمای اطرافش!