ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
پیرهون، شکاک یونانی، در حدود سیصد سال قبل از میلاد مسیح میزیسته است و میتوان او را از چهرههای برجسته و بهنوعی بنیانگذار "ندانم گرایی" دانست. همانطور که گفتیم افکار و نظرات او را در سه بخش عمده میتوان طبقهبندی کرد. بخش اول را که مربوط به رابطهی بین ذهن و عین بود، بررسی کردیم و دیدیم که بین ذهن و عین، درون و بیرون، ارتباط وجود دارد.
بخش دوم سخنان پیرهون مربوط به بحث خطا در مسیر شناخت است.
پیرهون میگوید ابزارهای شناخت انسان، یکی حس است و یکی عقل. حس خطا میکند. عقل هم دچار خطا میشود؛ بنابراین نه حس و نه عقل قابلاعتماد نیستند؛ بنابراین با تکیه بر هیچکدام از آنها نمیتوان به شناخت و علم دست پیدا کرد.
در اینجا خوب است دستهبندی دیگری (افزون بر دستهبندیهای پست اول شکاکان) برای شکاکیت و شکاکان صورت بدهیم.
شکاکیت را میتوان ازنقطهنظری به سه دسته تقسیم کرد:
الف) شکاکیت از راه استدلال (شکاکیت استدلالی)
ب) شکاکیت از راه استفهام (شکاکیت سؤالی)
ج) شکاکیت از راه طرز تلقی (شکاکیت مزاجی)
الف) شکاکیت استدلالی
شکاک استدلالی، شکاکی است که برای شک خود استدلال میآورد. او برای اثبات شک خود دلیلهایی میآورد و درنهایت از طریق این دلیلها به ناممکن بودن شناخت و لزوم شک گرایی رأی میدهد.
ب) شکاکیت سؤالی
این شکاک، بهتنهایی و بهخودیخود نظری ندارد. بلکه کار او طرح سؤال و شک در نظریات دیگران است. به عبارتی این شکاک با رد استدلالهای دیگران میخواهد درنهایت به ناممکن بودن شناخت برسد. مثلاً فردی استدلال "الف" را میآورد و شکاک آن را رد میکند. فرد استدلال "الف" را به استدلال "ب" تصحیح میکند و شکاک دوباره آن را نیز رد میکند و این فرایند تا جایی ادامه مییابد که فرد دلیل دیگری نداشته باشد و مجبور شود به ناممکن بودن شناخت اعتراف کند.
بدیهی ست که این دستهی شکاکان را نمیتوان بهطور مستقل مطالعه کرد. چراکه وجود آنها بسته به وجود "استدلال کنندهها" است.
ج) شکاکیت مزاجی
این نوع شکاکیت را میتوان بهنوعی وسواس و مشکل روانی دانست. شکاک مزاجی برای شک خود نه دلیل میآورد و نه از استدلال دیگران ایراد میگیرد. بلکه او "مزاجاً" شکاک است و معتقد است افراد قائل به شناخت بدون دلایل کافی به شناخت رسیدهاند. او نگاهی بسیار سخت گیرانه و جزمی به مسئلهی شناخت دارد و شک جزئی از شخصیت او شده است.
افلاطون میان "باور" و "شناخت" تفاوت قائل میشود. توجه به این نظر افلاطون میتواند بسیار رهنمون باشد."باور" درجهای بهمراتب ضعیفتر از "شناخت" دارد. باورها ازآنجاییکه پایهی محکمی ندارند، شک پذیرند و اصلاً شک در باورها بهطور مقطعی حتی میتواند مفید باشد؛ اما شناخت مبتنی بر اصول محکمی ست و بهراحتی شک در آن نفوذ نمیکند شکاک مزاجی باید توجه داشته باشد که اگرچه در باورها میتوان شک کرد اما شناختهایی محکم وجود دارند که در آنها نمیتوان بهراحتی شک کرد.
در مطلب بعدی بیشتر به گسترهی نفوذ شک خواهیم پرداخت.
با توجه به دستهبندی بالا، پیرهون را میتوان سوفیستی (سوفیست در مقابل فیلسوف قرار دارد) دانست که در دستهی اول جای میگیرد. پیرهون شکاکی ست مطلقگرا و استدلالی. پاسخ اندیشمندان تاریخ به این شکاکان بسیار جالب است. آنها از شکاک میپرسند تو که در همهچیز شک داری آیا در شک خودت هم شک داری؟ به عبارتی آیا مطمئنی که شک داری یا خیر؟ اگر شکاک بگوید خیر؛ در هر چیز شک داشته باشم، در شک خودم دیگر شک ندارم؛ آنگاه لاجرم شکاک حکم نقض نظر خود را صادر کرده است. چراکه همین "نظر قطعی دادن" ناقض نتیجهگیری او مبنی بر ناممکن بودن شناخت و رسیدن به حقیقت است؛ و حال اگر شکاک بگوید در شک خودم هم شک دارم، باید گفت که او به مغلطه و بیماری دچار است! چنین استدلالی را در کلام ابوعلی سینا میبینیم.
به قول آیتالله مصباح یزدی "شکاکیت با طرح استدلال، مدعای خود را مبتنی بر شکاکیت مطلق نقض کرده و به تعبیری شکاکیت، خود گرفتار انتحار به دست خویش است.".
پیرهون در یکی از دلایل خود در رد امکان شناخت به "خطاهای شناخت" اشاره میکند و از طریق مطرح کردن "خطاپذیری شناخت" به "ناممکن بودن شناخت" میرسد. حال با توجه به مجموع گفتههای بالا باید از پیرهون پرسید آیا مطمئنی که حس و عقلت در مواردی دچار خطا شدهاند؟ مثلاً آیا مطمئنی که رنگ حقیقی جسمی را در شرایطی اشتباه تشخیص دادهای؟ مسلماً او پاسخ خواهد داد که بله. وجود خطا را انکار نمیکنم و میدانم که اشتباه کردهام؛ و بدین گونه بدون درنگ خواهیم گفت که تو حکم به حقیقتی کردهای (اینکه اشتباه کردهام)؛ بنابراین نظر تو مبنی بر ناممکن بودن شناخت، رد میشود.
با کمی دقت متوجه خواهیم شد که اساساً خطا بهتنهایی وجود ندارد. بلکه در صورت وجود حقیقت و یقین است که خطا هم پدید میآید. تا زمانی که حقیقتی وجود نداشته باشد، خطا هم وجود نخواهد داشت. چراکه خطا به معنای اشتباه در نمود حقیقت و درک آن میباشد و مسلم است که بدون وجود حقیقت، خطایی هم وجود نخواهد داشت.
پیرهون و شکاکان همفکر او، با طرح استدلال خطاپذیری شناخت و ناممکن بودن رسیدن به حقیقت (شناخت)، ناخودآگاه به حقایقی اعتراف کردهاند و در پس گفتههای آنها میتوان یقینشان به مواردی را پیدا کرد. یقین به وجود خطا در حس و عقل؛ یقین به واقعیت خارجی و نپذیرفتن معرفت منطبق بر آن؛ یقین به صور ذهنی؛ یقین به وجود خطاکننده و مواردی از این قبیل؛ و همهی این یقینها تیری ست بر پیکرهای خود آنها.
به قولی در یک مثال خلاصه و کوتاه میتوان گفت شکاک استدلالی کسی است که میگوید چیزی نمیشنوم؛ و هنگامیکه از او میپرسیم مطمئنی چیزی نمیشنوی؛ میگوید آری چیزی نمیشنوم!
سخن شکاکانی نظیر پیرهون دربارهی وجود خطا، قابلانکار نیست؛ اما مشکل آنجا پدید میآید که آنها میخواهند از "وجود خطا"،"ناممکن بودن شناخت" را نتیجه بگیرند و به عبارتی وجود خطا و اشتباه در "بعضی ادراکات" را به "کل ادراکات" تعمیم دهند. همانطور که بارها اشاره شد، با معیاری به نام "منطق" میتوان ادراکات درست را از خطا تشخیص داد. همچنین با استفاده از ابزارهایی چون خرد جمعی و نیز با افزودن دقت بیشتر به ابزارهای شناخت، میتوان به شناخت قطعی و مسلم نزدیک شد.
در پست بعدی شکاکان، مطالبی تکمیلکننده در این بحث خواهیم داشت و بیشتر به دامنه و گسترهی شک گرایی خواهیم پرداخت.
+ برای تهیهی مطلب بالا علاوه بر منابع قبلی، از کتاب "آموزش فلسفه" نوشتهی آیتالله مصباح یزدی و همچنین سایت "پژوهشکدهی باقرالعلوم" کمک گرفتهام.
سلام علیرضا...!!
ببخشید دیرشد.
چندتا از پستات رو نخونده بودم...!!!این پست پایینی هم که نظر نداره.وگرنه خیلی قشنگ بود شعرش...!!!
خب وقتی میگه ابزار شناخت نداره یعنی منکر شناخت میشه؟
خب درمورد شکاکیت.
بدترینش مزاجیه درسته؟
بهترینش چیه اونوقت؟
نمیشه که شک کردن بهترین داشته باشه.کلا شک دو جنبه داره.مثبت و منفی!!!حالا شک مثبت ازبین این سه تا چیه؟
علیرضا!!من فکر میکردم که بارو یه یچز بالاتر زا شناخته...!!
آدم وقتی به شناخت میرسه.درونی یمشه براش.تبدیل میشه به باور...!!!این اشتباهه؟
یعنی واقعا حرف افلاطون درسته؟
درمرود خطا و حقیقت چیز جالبی بود...!!!
واقعا تا یه حقیقتی نباشه خطا رو نیمشه تشخیص داد...!!!
حالا یه چیز...!!!
اینکه پیرهون میرسه به اینکه خطا در حس و عقله برای خودش بد شده.یعنی درواقع نظر اشتباهی داشته...!!!
ولی خود خطا پذیر بودن رو که نیمشه انکار شکرد میشه؟
پس نمیتونه یه قسمتی از حرفای پیرهون درست باشه؟
یعنی مثلا اینو بگیم که به صورت نسبی خطا پیش میاد توی عقل و حس..؟
وای علیرضا ببخشید من تو این پستت خیلی سوال برام پیش اومد.اگه بتونم جواب سوالام رو پیدا کنم حتما میتونم یه نظر شخصی بدم...!!!
ایشالله خودمم درمرود این پستت مطالعه میکنم .خداکنه که وقت بکنم...!!!
راستی این ترم فلسفه ی اسلامی داریم...!!من خیلی فلسفه ی اسلامی رو دوست دارم...!!!
خلاصه ما داره تکمیل میشه سیر مطالعه در فلسفه مون!!!
و هم چنان میدونیم که هیچی نمیدونیم
من اگه تا آخر عمرمم فلسفه بخونم.بازم سوال دارم...!!!
تو هم اینطوری هستی؟یا وقتی میخونی دیگه مشکلی پیش نمیاد برات؟
نه طولانی بودنش اصلا به چشم نیومد...!!!
خدا هم که زیر قولاش نمیزنه...!!!
ولی مائیم که سحابی میزنیم زیرش
ببخشید کامنت خیلی مسخره ای گذاشتم.
همش سوال بود
سلام مینا.
خواهش می کنم.لطف کردی اومدی.
می دونی پیرهون می گه مت دو تا ابزار شناخت داریم.یکی عقل یکی حواس پنج گانه.بعد حالا جفت اینا توشون خطا وجود داره.به خاطر همین نمی تونیم از طریق هیچ کدوم از اینا به حقیقت پی ببریم.چون خطا میکنن و ما رو به بیراهه میرسونن.
اگه دقت کنی می بینی خود پیرهون با این حرفش داره یه شناختی رو نشون می ده.پیرهون خودش به این شناخت رسیده که عقل و حس خطا می کنن.بنابراین داره به دست خودش حرف خودش رو رد می کنه که نمیشه به شناخت رسید.درسته خطا وجود داره اما همه چیز که خطا نداره.دلیل نداره وقتی تو یه سری مسائل خطا وجود داره ما به کل همه چیز رو دچار خطا ببینیم و شناخت رو از بیخ و بن انکار کنیم!
شکاکیت مزاجی یه وسواس و بیماریه که زندگی رو خیلی عذاب آور می کنه.پایه ای نداره.باید از شکاکیت مزاجی دور بشیم!
بهترین شک شک مقطعیه.شکی که ازش رد بشیم.یعنی منظورم اینه حلش کنیم.شک اعتقادمون نشه.این سه تا دسته ای که گفتم سه تاشون شک اعتقادشونه.اساس تفکرشونه.که سه تاش غلطه.شک باید بیاد و بعد رفع بشه و جای خودش رو به شناخت بده.
اوهوم.دقت نکرده بودم به این چیزی که گفتی.ولی احتمال می دم منظور افلاطون این بوده که شناخت یه فرایند علمی و حساب شده رو طی می کنه.اما باور عمیق نیست.مثلا یه نفر یه حرفی رو به ما می زنه بعد ما از طری لحن صحبتش حرفش رو "باور" می کنیم.اما وقتی می ریم و تحقیق می کنیم می بینیم ک دروغ می گفته.یعنی ما از طریق "شناخت" تونستیم به دروغش برسیم در حالی که اون اول همین جوری سطحی حرفش رو باور کرده بودیم!
نه نمیشه انکار کرد.منم آخر پست گفتم خطاپذیر بودن قابل انکار نیست.اما می دونی پیرهون این رو تعمیم داده به کل.گفته چون شناخت خطا پذیره بنابراین کلا نمیشه هیچ چیزی رو شناخت.خیلی خوب گقتی.خطا به طور نسبی وجود داره.ولی پیرهون اومده این رو مطلق بیان کرده.خوب اگه مطلقا نمیشه شناخت پس اصن پیرهون واسه چی حرف می زنه؟مگه نمیشه کلا نمیشه شناخت؟پس اصلا نباید حرف بزنه دیگه!!!
فلسفه خیلی قشنگه.می دونی کارای فلسفی و تجزیه و تحلیلی رو همون قسمت مغز انجام میده که کارای ریاضیاتی رو انجام میده!و من هم ریاضی رو دوست دارم و هم فلسفه رو!
نه اتفاقا این سوالا خیلی خیلی خوبه.سوال و بحث باید باشه دیگه.این که طرف فقط بیاد بگه خیلی خوب بود دستتون در نکنه که بحثی رو جلو نمی بره!
نه من معمولا وقتی می خونم و دقیق متوجه میشم بعدش برام سوال پیش نمیاد.در حین خوندن سوالام رو برطرف می کنم.
کامنتت خیلی هم خوب بود.دستت درد نکنه
سلام آقا علیرضا خان چقد قشنگه این فلسفه و شناخت و اینا.
وقتی می خونیم اصلا متوجه طولانی بودنش نمیشیم.
میگم این شکاکان کار و زندگی نداشتن که می خواستن به همه چیز گیر بدن و شک کنند و بگن شناخت وجود نداره؟؟؟
به نظرم کار بیهوده ای انجام میدادن ولی همین بیهودگیاشون باعث شده کم کم شناخت به وجود بیاد
شکاکیت مزاجی از همش بدتره. اینکه بدون دلیل مزاجا بخوان شک کنند نمیشه که.
حرف افلاطون خیلی خوب بود. آدم به باوراش شک میکنه تا به شناخت درست برسه. تازه وقتی با شناخت بفهمه باورش درست بوده باورش محکم تر هم میشه.
خیلی بده که به خاطر باورامون دست از شناخت بکشیم.
بعضی از باورهامون هم انقد قوی هستن و به شناخت نزدیک هستن که سخت میشه بهش شک کرد ولی به قول شما شک مقطعی خوبه.
هیچ چیز بهتر از حقیقت نیست.
حقیقت اگه تلخ هم باشه شیرین تر از این هست که آدم یه باور شیرین اشتباه را داشته باشه.
از شکاکیت سوالی هم زیاد خوشم نیومد.
بی مربوطه حرفم به پستتون ولی میگم:
یادمو آدمای سخت گیری میاد که هرکاری آدم میکنه ازش ایراد میگیرن. هر چی بگی اونا دلیلی میارن و حرفت را رد میکنند. کلا خصلتشون اینه دست خودشون نیست:)
این قسمت آخرشم که خیلی مفهوم بود که خطا به تنهایی وجود ندارد.
ببخشید حرفای ما به درد خودمون می خوره ولی همیشه میایم برای ما مفیده
خدا هیچ وقت زیر قولش نمیزنه. ممکنه دیر جواب بده ولی زیرش نمیزنه. خیلی وقت ها شده که مثلا یه چیزی از خدا خواستم و بعد به مرور زمان یادم میره بعد یه جایی که فکرشم را نمیکنم میبینم خدا داره به خواسته ام می رسونتم.
دوستتون خوب شد؟
درود بر فرزانه خانم گرام!
می دونید اونا تو دوره ای پا گرفتن که یه عده ای تفکر جزمی داشتن.یعنی به همه چیز با یه دید خیلی قطعی و محکم نگاه می کردن.انگار همه چیز واسشون معلوم بوده.این شکاکا و سوفسطائی ها مقابل اونا بلند شدن
بله همین طوره.با نظرای مختلف و متضاد و متنوعه که علم پیشرفت می کنه دیگه.شاید اگه اونا نبودن الان مسئله شناخت خیلی پیشرفت نکرده بود.البته می دونید دیگه تو دنیای امروز هم تفکر شک گرایانه تفکر پرطرفداریه.البته متاسفانه!
شکاک مزاجی اخلاقش این مدلیه دیگه!کاریش نمیشه کرد!!!
بله همین طوره.حالا تو پست بعدی می خوام درمورد محدوده شک و این که شک به چه جاهایی می تونه وارد بشه و به چه جاهایی نمی تونه صحبت کنیم!
بله همین طوره.ولی متاسفانه خیلیا اون باور شیرین اشتباه رو به حقیقت ترجیح می دن!
دقیقا.شکاکای سوالی کلا کارشون ایراد گرفتنه!خیلی رو مخ ن اصن!!!ولی بعضی وقتا هم می تونن مفید باشن.اونا هی ایراد می گیرن بعد ما مجبوریم نظرمونو کامل تر کنیم.یعنی یه جورایی کمک می کنن که نظرات پخته تو و کامل تر شکل بگیرن!
نفرمایید!حرفاتون خیلی هم خوب بود!
بله.خداس دیگه!اخلاقش این مدلیه:)
دوستمون خیلی بهتره خدا رو شکر.ممنون ک دعاش کردین:)
ی سری استدلالهایی توی ریاضیات و همینطور در فلسفه هم هستن
مثل استدلال استقرایی و استنتاجی و برهان خلف و ...!
بعضی وقتا اما همین استدلالها با هم در تناقض هستن
اونجاس که سلیقه یا منفعت میاد وسط!
آپم راستی
هر مسئله ای راه حل خودشو داره.باید گشت راه حل درست و کامل سوال رو پیدا کرد!البته سلیقه که بحثش جداس.سلیقه یه چیز مطلق نیست.شناخت به معنی رسیدن به حقیقت مطلقه
میام حتما:)
مطالب بهمن ماه مصادف با سالروز تولد شما در مورد مراتب شک وشکاکیت را خواندم جالب بود شاید بازخوانی آن برای خودت هم جالب باشه
مرسی.اتفاقا همین الان ک گفتین رفتم خوندمش دوباره.جالب بود برای خودمم.ادامه شو ایشالله تو همین روزا می نویسم