شبهنگام است و هوا تاریک و سرد. باد وحشی سیلیهای خود را محکم بر سر و صورتم میزند و شکنجهام میکند. قدم میزنم در کوچهها. تنهای تنها...
تنم؛ میکشانم تن خسته و نیمهجانم را در این کوچهپسکوچهها. نای رفتن ندارم.
فکرم؛ فکرم لحظهای آرام نمینشیند. چون اسب سرکش و چموشی بر در و دیوار مغزم میتازد و آن را تا مرز نابودی میکشاند.
روحم؛ روحم چنان غبارآلود شده که دیگر حتی نمیتواند فرق میان سیاهی و سپیدی را دریابد. میترسم این غبارها آخر کورش کند.
قدمبهقدم بیشتر در دل تاریکی و خستگی فرومیروم و بیشتر به سکوت اجازهی جولان در تار و پودم را میدهم...
ناگه آوایی شیرین، سکوتم را میپوشاند. صدای زیبا و دلنشینی ست
"حسین آرام جانم...حسین روح و روانم..."
یک لحظه تمام خستگیها و تباهیها را از یاد میبرم. تمام وجودم یکپارچه شعر را زمزمه میکند. آه که چقدر دلم برای محرم تنگ شده است.
هزار امید میبندم به این ماه و به صاحب آن. دوای دردهای بیشمارم را پناه بردن به آغوش کسی میبینم که چون کوه محکم است و چون مادر مهربان! چه آرزوی شیرینی ست حتی لحظهای گمشدن در آغوش او. گریستن بر شانههای او. تنها خیالش هم برایم کافی ست تا از تن نیمهجانم کوهی بسازم برای تحمل درد.
خدایا شکرت که هرسال با محرم و رمضانت، به یادم میآوری گمشدههایم را. گمشدههایی که دیگر فراموششان کردهام. آوای حسین، دوباره به یادم میاندازد گریه و زاری و توبه و معنویت را. به یادم میآورد که چقدر غرق این بازی شدهام و چه ارزشهایی را باختهام. معنویت و آرامش مدتهاست که از سرزمین دل من کوچ کردهاند.
عهد میبندم با خود تا در این ماه عزیز آنقدر اشک بریزم و آنقدر دل خود را بسوزانم تا خدایم را دریابم. تا دست مهربانش را بالای سرم حس کنم. مهم نیست فاصلهی من با او چقدر است. مهم ارادهای ست که در من شعله گرفته.
روزهای عزاداری فرامیرسد. بندهای کفشم را محکمتر میبندم. عزم سفر میکنم. میخواهم بروم که صدایی شیطانی مرا بازمیدارد از رفتن. اندکی درنگ میکنم تا شرّش را کم کنم. بدجور آزارم میدهد.
"آب را بر حسین نبسته بودند. حسین تشنه نبود. حسین برای مال دنیا جنگید. جنگ حسین با یزید بر سر دختری زیباروی بود..."
بس است دیگر! صدای منحوستان پردههای گوشم را دریده. ببرّید زبان گزنده و وحشیتان را. چه میگویید؟ این چه نارواهایی ست که به این ابَرمرد تاریخ نسبت میدهید؟!
بغضی سنگین راه نفسم را میبندد. میبینم غیرت و شرافت را که زیر دست و پای این حرامیان لگدمال میشود. این صدای نحس، توان رفتنم را گرفته. چنان ضربه خوردم از این بیشرافتی که دیگر نای بلند شدن ندارم.
اندکی صبر میکنم و توانم را دوباره بازمییابم. راه میافتم و میروم. چند قدمی بیشتر نرفتهام که دوباره صدایی مزاحمم میشود. این بار صدا، نه صدای دشمنان، که صدای حماقت و ریای دوستان است. صدای طبلهایی عظیم است که صدای بلندشان به خاطر پوکی و پوچی درونشان است. چه شباهت عجیبی ست میان طبل و یاران طبل! هر دو صدایشان بلند است و درونشان پوک! صدای عربدهها و نعرههایی را میشنوم که ذرهای رنگ حقیقت و راستی ندارند. همهی شان ظاهرسازیهای مضحکی ست که تنها برای جلبتوجه نمایان میشود. من میشناسم آن پسران زنجیرزن را! میشناسم آن دخترها و زنانی را که پا به پای دستهی عزاداری مولا میروند. میشناسم آن مردی را که پیشانیاش پینهبسته و گل به سر دارد. آنها را میشناسم. اما آنان اینجا چه میکنند؟! مگر همینها نبودند که "زندگی با ذلت"شان را هرگز با "مرگ با عزت" عوض نمیکردند؟ پس چرا برای حسینی سینه میزنند و گریه میکنند که عزیز مرد؟!
و دوباره فرومیریزم...
حماقتها و دوروییهای دوست، در کنار مغلطهها و وسوسههای دشمن مرا از رفتن بازمیدارد. زمان زیادی طول میکشد تا دوباره به خود بیایم. انگار سالهاست در بیهوشی به سر میبرم.
برای بار آخر عزم رفتن میکنم. آخر من نیاز دارم به این ماه و عزایش. هزاران امید بستهام به مولایم تا دردهای بیدرمانم را شفا دهد. نمیخواهم به خاطر مشتی حرامی و نادان این فرصت را ازخود بگیرم. خدایا شر این اهریمنان را از من دور کن...
وارد مجلس میشوم. هوا گرفته است. ریا و حماقت چنان فضا را پر کرده که حتی مجال نفس کشیدن را از من میگیرد. آرام نگاه میکنم. میبینم "میانداران"ی را که لباس از تن بیرون کردهاند و صداهای نکرهی شان را بلند. چنان پای بر زمین میکوبند که فکر میکنی زلزله آمده. بر جای بلندی هم ایستادهاند. به مردمِ سینهزن مینگرم. همه چشم به این موجودات غریب دوختهاند و تمام توجهشان به آنهاست. توجهی که باید بهسوی حسین باشد.
مرا به یاد رقاصان میاندازند. مداح میخواند و چقدر آشنا میخواند. نوای مداحیاش، نوای همان ترانههایی ست که هرروز در کوچه و خیابان میشنوم. خندهام میگیرد! خندهای تلخ. و حزنآلود. هه! اصلاً من برای چه به اینجا آمدهام؟! چرا مانند شبهای قبل در خانه نماندهام و روزنامه به دست، روی مبل به خواب نرفتهام؟! اصلاً ولش کن! بگذار بروم و به زندگیام برسم. بروم و خود فکری برای دردهای بیشمارم بکنم.
نیمهشب است و در کوچهها تنم را به همراه خود میکشانم. ذهنم آشوب است و روحم ویران! سکوت تمام وجودم را در آغوش گرفته.
صدایی برمیخیزد و سکوت را از من میدزدد.
"حسین آرام جانم...حسین روح و روانم..."
آه چقدر این صحنهها برایم آشناست! آری! همین یک سال پیش بود که همهی اینها برایم اتفاق افتاده بود. همین پارسال بود که دنبال یافتن گمشدههایم به مجالس عزای حسین رفته بودم. برای درمان دردهایم به سویش دست یاری دراز کرده بودم! اما...
و چه امای تلخی...
سالها از پی هم آمدند و رفتند. اما افسوس که من همچنان گمشدهام را نیافتهام.همچنان درمان دردهایم را نیافتهام...
+ این متن اگرچه ممکنه در ظاهر مطلق باشه ولی خواهش میکنم شما برداشت نسبی ازش داشته باشید. من به خودم جرئت نمیدم که به عزادارهای امام توهین کنم اما چه کنم که دلم خیلی خونه. اگر این حرفا رو نمیزدم تا همیشه زخمش رو دلم می موند.
++ قربونت امام حسین که تا صدای شکایتم رو شنیدی به دادم رسیدی...
+++ نشد برای ماه آبان پیشنهادم رو خدمتتون عرض کنم. ولی اینجا میگم. پیشنهاد میکنم تو هر ماه محرم و رمضان خیلی جدی تصمیم بگیریم یکی دو تا از گناههای کبیره رو ترک کنیم. اینجوری بعد چند سال دیگه گناه بزرگی تو رفتارمون نداریم. همین برای سعادتمندی ما کافیه. تو ادامه مطلب لیست گناهان کبیره رو آوردم...
++ این لیست گناهان کبیره از کتاب تحریرالوسیله امام خمینی آورده شده؛ که البته همه گناهای کبیره هم نیست. بلکه مهم ترهاشه. یه توضیح مختصری هم داخل پرانتز درباره بعضی گناها اضافه کردم.
سلام آقا علیرضا حالتون خوبه؟
احساس قشنگی بود
سوز زیبا و در عین حال غم انگیزی داشت
...
خیلی وقتا آدما در عین حالی که دارن گناه میکنن نمیدونن که دارن به چه گناهی مرتکب میشن و تا ته میرن تا منجلاب ، و وقتی به خودشون میان که دیر شده ولی کاش به توبه ش برسن ..
کاش وقتی که مرتکب گناهی میشیم بفهمیم که داریم گناه میکنیم و به فکر اصلاحش باشیم
سلام علیکم مهدیه خانم!ممنون.خوبم...
تشکر...
درسته حرفتون.ولی می دونید حالت بدترش اینه که آدم آگاهانه و هوشیارانه گناه کنه.البته جهل هم به خودی خود مذمومه اما آنچه که بدتره آگاه بودن و گناه کردنه.
کاش.کاش.کاش.کاش...
سلام آغا علیرضا چه عجب آپ کردی
پیشنهادت خیلی جالب بود
اگه بتونین 2تا گناه درسال نکنیم خیلی خوب میشه چشم هم بزنیم چند سال گذشتهو خیلی گناهارو ترک کردیم
فک کنم یه حدیث بود خوندم که میگفت بهترین اعمال در ماه رمضال گناه نکردنه
کلا وقتی آدم کم کم از گناه فاصله بگیره به کارهای خوب سوق پیدا میکنه
درود بر حاجی سید!شرمنده دیگه می دونی که ایام درس و مخشه زیاد وقت نداریم!
دقیقا.طرفو نگاه می کنی ۵۰ ساله عزاداری کرده ولی پر از گناهه.اگه از همون نوجوونی جوونی هر سال یکی دو تا گناه بزرگ رو ترک کرده بود الان خیلی پاک تر بود!
آره همین طوره.گناه نکردن خیلی خیلی مهمه
سلام....!!
مطلب جالبی بود...واقعا حس خاصی درونش بود...!!!
نمیدونم چی بگم...من بااینکه عزاداری خاصی نمیکنم و درحد این دعاها و این مراسم ساده هست واقعا یه جوری میشم.یه حس خاصی دارم...ولی اون آقایونی که سینه یمزنن و بعدش....
نمیدونم چی بگم.هم میخوام حرف بزنم هم..
بی خیال...!!
فقط میدونم دنیای ما هیچوقت حسینی نیست!!!
کارای ما هیچوقت حسینی نیست!!
اصن تاریخ حسین کجا و زمان ما کجا؟؟!!
دلم یه جوریه.!!!بهتره هیچی حرف نزنم...!!
ادامه مطلب هم خیلی مفید بود.ممنونم!!!
راستی اگه وقت کردی بیا.
فقط دیر اگه بشه فایده ای نداره.
چون تولد بوده و دیر تبریک گفتن جالبناک نیست!
علیکم السلام مینا خانم؟
تشکر.لطف داری...
منم به مراسم خاص و ویژه اعتقادی ندارم.به نظرم آدم تو این ایام باید جای بره که احساس راحتی و تنهایی کنه تا بتونه با خودش و خدای خودش خلوت کنه.
اصلا درک نمی کنم این آدمایی رو که با شکلای خاص و عجیب و غریب عزاداری می کنن.اکثرا عقده دارن.عقده این که یکی بهشون توجه کنه.یا مثلا عقده رقص و آواز دارن!!!یا این که طبق یه عادت این کارا رو انجام یدن.
بله درست میگی.زندگی های ما حسینی نیست.اگر این همه شور محرم و عزاداری اگه به مرحله رفتاری هم می رسید این همه معضلات فرهنگی اجتماعی نداشتیم.
خواهش می کنم...
حتما.به به پس بحث تولد و کیک تولد و این حرفاس.آخ جون
سلام.
ممنون از حظور سبزتون.
نوشته ی شما عجیب به دلم نشست بسیار زیبا بود.
به هر حال از نظر من دعا و عزای گنهکار بسیار دلنشین تر و محترم تر است تا ریاکار.
سلام علیکم!
خواهش می کنم
لطف دارین.ممنون.
موافقم.این ریا واقعا عذاب آوره.
میگن خدا میگه من "العفو" بنده گناهکارمو بیشتر از "الحمدلله" بنده مومنم دوست دارم.چون اون العفو واقعا خالصانه س ولی اون الحدلله ممکنه توش ریا هم باشه...
محرم و صفر زمان بالیدن است نه فقط نالیدن
بساطش آموزه است نه موزه
تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن
نمادشعور مذهب است نه فقط شور مذهب
منتظران مهدی(عج) به هوش باشند که حسین(ع) را منتظرانش کشتند...
سلام آقا علیرضا واقعا قشنگ بود.
خیلی خیلی جاهاش حرفای دل منم بود.
اگه محرم و رمضان نبودن معلوم نبود به دل ما ها چی میومد...
اگه نبودن خیلی زندگی و تحمل خودمون برامون سخت میشد.
یکی از خوبیاشون اینه که سکوت غم آلودمون را میشکنه و ما را از خستگی و سردرگمی هامون و بی راهه رفتنامون بیرون میاره و بهمون انگیزه میده که با نفس تازه دنبال گمشده هامون باشیم.
در مورد ریا مردم نوشتید در مراسم امام حسین واقعا تاسف آور هست.
توی همین مراسم ها هم آدم میتونه گمشده هاش را پیدا کنه وقتی دل خودش را بده به امام حسین و باهاشون حرف بزنه و عهد ببنده.
اگه بین این همه عذادار خیلی هاشون دارن ریا میکنند و دل آدم را میشکونن به همون اندازه هم آدمهایی هستن که عاشق امام حسین هستن و به آبروی اون ها پیش امام حسین یه نگاهی به ما هم میشه وقتی به مراسمشون میریم.
سلام فرزانه خانم عزیز!
متن قشنگی بود.متاسفانه الان تو بیشتر کشورا که نه شور هست و نه شعور مذهبی.و تو کشور ما که مثلا مسلمونیم شعور مذهبی نیست و شور هم به شکل انحرافی وجود داره.
دقیق همین طوره.اصلا آدم یه نگاه به چیدمان این مراسم مذهبی بکنه خیلی چیزا دستگیرش میشه.مناسبت های بزرگ مذهبی همه با یه فاصله ای نسبت به هم میان تا به دلای مرده ی ما دوباره رنگ حیات بدن.
بله.ریا و ظاهرسازی و کم شعوری متاسفانه رو به رشده.البته من خودم پایین پست نوشتم که اصلا رقمی نیستم که بخوام به عزادارای امام توهین کنم.اما متاسفانه چیزایی که می بینم خیلی عذابم میده.
من خودم وقتی یه سری اداهای مضحک رو می بینم ناخودآگاه توجهم به سمتشون جلب میشه و نمی تونم گمشده هام رو پیدا کنم.که البته خدا رو شکر شام غریبان جبران شد.کلا می دونی فرزانه خانم من از شام غریبان ها خیلی خوشم میاد.یه آرامشو غم خاصی توش هست...
محتاج نگاه امامیم...
سلام مجدد
قبول دارم خیلی عذاب آوره. نمیشه هضــــم کرد که مردم به خاطر خودنمایی و دلایل پوچ دیگه ای حرمت این واقعه ی مهم را زیر پا میگذارن.
توجه آدم جلب میشه ولی انقد تلخه توجه کردن بهش که آدم باید توجهش را از اونا بدزده و براشون دعا کنه که متوجه اشتباهشون بشن. الهی هر چی جلوتر میریم این ظاهر سازی ها کمتر بشه و معنای عاشورا توی دلامون هرسال پر رنگ تر از سال قبل بشه.
خداروشکر شام غریبان جبران شد. منم امسال از شام غریبان یه خاطره ی خوبی در دلم مونده.
فکر کنم آرامش و غم خاصش از این هست که آدم وقتی میبینه امام حسین همه چیز خود را در راه خدا دادند و حضرت زینب و بچه ها این مصیبت ها را کشیدن برای اینکه دین اسلام زنده بمونه و به فکر آخرت باشیم اما ما در مقابلش راحت و ساده از دین میگذریم و دو دستی به دنیای زودگذر چسبیدیم برای همین غم میاد توی دلمون.
از اونطرف هم آرامش میاد توی دلمون چون با انگیزه تر و قوی میشیم که از این به بعد راه را درست بریم و مثل امام حسین باشیم. و همچنین وقتی میبینیم بزرگانی مثل امام حسین طرفدار راهی هستن که ما انتخاب کردیم همین بهمون آرامش میده و ما را قوی میکنه که مقابل مشکلات راه خدا باستیم.
ببخشید طولانی شد.
سلام!
بله کاملا درسته.توجه به این چیزا واقعا تلخه ولی تل حدود زیادی اجتناب ناپذیره.حالا اگه بعدش هم بخواین نگاهمون رو از این چیزا بدزدیم،یه جورایی ذهنمون مششغول میشه و نمی تونیم با آرامش به خودمون برسیم!به خاطر همین من سعی می کنم همیشه ساکت ترین جاها و خلوت ترین جاها رو واسه عزاداری انتخاب کنم.یه مسجد دنج و کوچیک و خلوت خیلی هیلی بیشتر از یه هیات چند هزار نفره و پرشور بهم لذت می بخشه!
آره همین طوره.شام غریبان شبیه که دیگه هرچی قرار بود اتفاق بیفته افتاده...
خواهش می کنم.استفاده کردیم.حرفاتون خیلی خوب بود مخصوصا این دو قسمتی که درباره شام غریبان گفتین!
مطلب اذر ماه
شاید الان حال و هوای متفاوتی داشته باشی یه نکته به ذهنم رسید خالی از لطف نیست:
کفر بعضی ها از کمال ایمان بعضی های دیگر ارجحه چون با تعقل همراهه خدا به بنده مجال جدال داده و حریمی برای عقل قرار نداده و این خطوط قرمز ،فرضی و دست پرورده قوه حاکمه است .گمانم حسینی که تو اونو به مجادله و تشکیک فرا بخونی وازش هر مقدار که بماند از حسین کسائی که برای نامش می میرن و از مسلکش چیزی نفهمیدن افضل است.
راستش نمی دونم واقعا کدوم ارجحه.اما حرفتون کاملا متینه.ارزش هر کس به میزان استفاده ش از عقلشه و این بهره مندی هرچه بیشتر از قدرت تعقله ک بها میده به انسان.
اما نمی دونم چ قانونی برقراره که حسین حواسش به همه هست.چه به سفها.چ به عقلا...