اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

ممکن نبودن شناخت؛سوفسطائیان / قسمت سوم

آنسیدموس                                                                  Aenesidemus


۱۰۰  سال قبل از میلاد مسیح / یونانی                                                    


در ادامه‌ی بررسی آراء و نظرات سوفسطائیان به آنسیدموس که یکی از سوفسطائی‌های بنام یونان باستان است، می‌پردازیم.

آنسیدموس چندین دلیل برای اثبات ممکن نبودن شناخت می‌آورد که به ترتیب آن‌ها را بررسی می‌کنیم.


۱. بروز حالت‌های مختلف ادراک در حیوانات مختلف

بدیهی ست که چرا حیوانات مختلف ادراکات مختلف دارند. تفاوت در ابزارهای شناخت است که این تفاوت‌های ادراکی را می‌سازد.

یک حیوان ممکن است به واسطه قدرت بینایی قوی‌ترش یک نوع شناخت پیدا کند و حیوان دیگر به واسطه‌ی قدرت بویایی قوی‌ترش شناخت دیگری. هرکدام از این شناخت‌ها را باید توسط معیارهایی به نقد کشاند. همان‌طور که در قبل اشاره شد، حقیقت، مطلق بوده و فارغ از نوع شناخت‌ها موجود است. شناخت درست و حقیقی و مطلق، شناختی ست که به این حقیقت رهنمون شود. حال باید با سپردن این شناخت‌ها به معیارهایی، حقیقی بودن آن‌ها را بررسی کرد. و در صورت لزوم آن‌ها را رد و یا اصلاح کرد. مهم آن است که می‌توان با زدن سنگ محک‌هایی در طول زمان به شناخت حقیقی رسید.

برای مثال حیوانی چون سگ را در نظر بگیرید. سگ قدرت بینایی ضعیفی دارد و بنابراین نمی‌تواند به تمام حقیقت برسد. اولین کاری که باید کرد آن است که با ابزارهای علمی و منطبق بر واقع و رئالیسم، قدرت بینایی این حیوان را آزمود. اگر متوجه شدیم که قدرت بینایی سگ ضعف دارد باید سعی کنیم این نقص را با الهام از قدرت بینایی حیوان قوی‌تری چون عقاب برطرف نماییم. مهم آن است که قدرت ادراک رنگ و اندازه و ویژگی‌های یک جسم «وجود دارد» . اما اگر در موجودی این قدرت ادراک ضعیف است، باید به دنبال تقویت آن رفت.

در آخر به طور خلاصه می‌توان گفت که این ضعف‌های شناختی اگرچه رسیدن به حقیقت را زمان‌بر و دشوار می‌کند، اما نمی‌تواند اصل شناخت را رد نماید.


۲. یک فرد، با دریافت اطلاعات و درک آن‌ها، گاهی اوقات به تناقضاتی برمی‌خورد.

ما معتقد هستیم که حقیقت مطلق است. حقیقت در آنِ واحد و برای یک موجود واحد نمی‌تواند بیش از یکی باشد. تناقض همواره در کنار «خطا» موجودیت می‌یابد.

مثلا فردی در ابتدا می‌گوید "دیروز ظهر در خانه خوابیده بودم" ؛ و بعد از مدتی می‌گوید "دیروز ظهر برای برادرم هدیه‌ای خریدم" . همان‌طور که مشخص است حرف دوم با حرف اول در تضاد و تناقض است. اما حال این تناقض از کجا نشأت می گیرد؟

آیا در آن واحد هر دو حقیقت می‌توانند موجود باشند؟ حقیقتِ خواب بودن و حقیقت خرید کردن؟! مسلماً خیر. حقیقت ثابت است. فرد یا خرید می‌کرده و یا می‌خوابیده. حال اگر به بررسی عوامل خطا بپردازیم و این تناقض را ریشه‌یابی کنیم متوجه خواهیم شد که این فرد دیروز ظهر در خواب می‌دیده که برای برادرش هدیه‌ای خریده!

این خطای خود شخص است که رویا و خواب را منطبق بر واقعیت دانسته. حقیقت مطلق، خواب بودن این فرد بوده. اما وجود خطاهایی باعث آن شده که به آن رویای مجازی نیز شکل حقیقی ببخشد و به تناقض برسد. حال اگر این فرد علت را جستجو می‌کرد و از عقل و فکر دیگران نیز بهره می‌برد علت ایجاد تناقض را درمی‌یافت و درنتیجه آن را پیش خود حل می‌کرد.پس می‌توان گفت تناقضات علت‌هایی دارند که با ریشه‌یابی آن‌ها می‌توان حل‌شان کرد و به شناخت اصیل و حقیقی رسید.

مثال‌های دیگری نیز می توان زد. مثلا ممکن است فردی در لحظه‌ی اول و در یک شرایط مشخص، رنگ جسمی را آبی و در لحظه‌ی دوم آن را سبز ببیند. رنگ جسم که همان حقیقت می‌باشد،ثابت است. مثلا رنگ اصلی جسم همان آبی است. اما فرد به خاطر علل مختلفی از جمله خستگی و یا خطای دید در لحظه‌ی دوم آن را سبز می‌بیند و به تناقض می‌رسد. حال آن که می‌تواند با استفاده از ابزارهایی کمکی این تناقض را ریشه‌یابی کرده و با حل آن ، به شناخت و درک قطعی برسد.


۳.  با تغییرات فیزیکی، اطلاعات درک شده توسط یک فرد نیز تغییر می‌کند.

برای این قسمت می‌توان مجدداً دلایل قسمت اول را تکرار کرد. تغییرات فیزیکی نتیجه‌اش را بر روی ابزارهای شناخت می‌گذارد. با رفع مزاحمت‌ها، نواقص و عوامل خطا و در نتیجه تقویت ابزارها و کاهش دادن خطاها، می‌توان شناخت حقیقی را از میان شناخت‌های همراه با خطا پاک‌سازی کرد.


۴. روابط محلی،در نوع این ادراکات تاثیرگذار است.

برای این مورد هم می‌توان دلایل قسمت‌های قبل را متذکر شد. در صورت افزایش ارتباطات و با بهره‌برداری از خرد جمعی، می‌توان عوامل خطازا را کاهش داد.

 


+ ۵ تا از دلایل دیگر آنسیدموس را در پست‌های بعدی بررسی می‌نماییم.


ممکن نبودن شناخت؛ سوفسطائیان / قسمت دوم

در این پست به نظرات سوفسطائی بزرگ دیگری به نام آرکسیلائوس می پردازیم.


آرکسیلائوس                                                                                                            Arcesilaus 

                                                                                                                                       

۲۸۰ سال قبل از میلاد مسیح / یونانی


این فیلسوف یونانی به سخنان جزمی و قاطعانه رواقیون پاسخ‌هایی داده است. رواقیون گروهی از فلاسفه بودند که سرسختانه از امکان شناخت دفاع می‌کردند.

رواقیون می‌گفتند:

برخی ادراکات آن چنان از دیگر ادراک‌ها متمایز، و در بادی نظر صادق اند که هیچ امکان شک درباره‌ی آن‌ها وجود ندارد.

دانا کسی است که وقتی چنین ادراکی برای او دست دهد، به آن اذعان کند و علمی قطعی بر آن بنیاد نهد.

آرکسیلائوس در جواب آن‌ها می‌گوید:

وقتی دانا مدعی چنین شناختی می‌شود،آن را صادق می‌دانیم و هنگامی که نادان تصور می‌کند چنین ادراکی داشته است،آن را کذب می‌شماریم. ولی این مصادره به مطلوب است. زیرا هیچ ملاکی در دست نداریم که یقین کنیم چه کسی دانا است و چه کسی نادان. بدون این ملاک، ناگزیر باید از اذعان به شالوده‌های معرفت شناسی جزمی رواقیان خودداری کنیم.

آرکسیلائوس بعدها امر معقول و محتمل را ابداع کرد. به عبارتی او به این نکته پی برده بود که اذعان به عدم امکان شناخت، زندگی را فلج می‌کند.به همین خاطر از "امر معقول" سخن به میان آورد.

حال، به تفصیل سخنان فوق می پردازیم.

رواقیون می‌گویند برای هر فردی، ادراکاتی قوی‌تر و بدیهی‌تر از ادراکات دیگری به نظر می‌رسند. یک فرد در صورت قبول کردن این ادراکات برتر و اذعان به آن‌ها، شناخت قطعی پیدا کرده است.

آرکسیلائوس در جواب به آن‌ها می گوید ممکن است برای فرد دانا، ادراک "الف" قوی‌تر از ادراک "ب" به نظر بیاید و بنابراین شناختش را از "الف" بسازد. در عین حال ممکن است فرد نادان، ادراک "ب" را قوی‌تر از ادراک "الف" بداند. در این صورت شناخت فرد نادان،"ب" است. در کنار این موضوع به این نکته می‌رسیم که برای میزان دانایی و نادانی، معیاری نداریم.برای همین ممکن است شناخت "الف" درست باشد و یا شناخت "ب". پس نمی‌توانیم به شناخت درست و قطعی برسیم.

اگر دقت کرده باشید، متوجه خواهید شد که سخنان این سوفسطائی تا چه حد نسبت به سخنان دو سوفسطائی قبلی پخته‌تر به نظر می‌آید.این سخنان آرکسیلائوس واقعا قابل اعتناست و نیاز به توجه ویژه دارد.

جوابی که به آرکسیلائوس می‌توان داد این است که باید به سخن و صورت شناخت افراد توجه کرد و نه به شخصیت آن‌ها.

ممکن است حرف درستی از زبان یک دانا برخیزد و یا از زبان یک نادان؛ مهم خود بیان و صورت شناخت است. باید به خود سخن پرداخت نه گوینده سخن. باید به خود شناخت توجه داشت.

 در ادامه صحبت‌هایی که در مورد حقیقت و مطلق بودن آن گفته شد، به نسبی و مطلق بودن شناخت می‌پردازیم. شناخت برخلاف حقیقت که امری مطلق است، در میان افراد مختلف به صورت نسبی خود را نشان می‌دهد. البته شناخت حقیقی و اصیل مطلق است اما شناخت افراد مختلف نسبی ست. حال باید تلاش کرد تا این شناخت‌های نسبی را به شناخت اصیل و مطلق نزدیک کرد.

در جواب آرکسیلائوس گفته شد که باید صحت خود شناخت تایید شود . نه صحت صاحب شناخت. به عبارتی معیار درست و حقیقی بودن یک شناخت، نه گوینده سخن و صاحب شناخت، که معیارهای دیگری ست.برای بررسی حقیقی بودن یک شناخت، دو راه وجود دارد. یک راه را منطق قیاسی و یا منطق ارسطوئی می‌سازد، و راه دیگر را منطق عمل و یا منطق بیکنی تشکیل می‌دهد. پرداختن به این دو منطق، خود بحث دیگری را می‌طلبد که به خاطر اطناب کلام فعلا از آن می‌پرهیزیم؛ اما آن چه مهم است، این است که این معیارها وجود دارد. حال با وجود این معیارها، دیگر اصلا چه معیاری برای دانایی و نادانی افراد وجود داشته باشه چه وجود نداشته باشد می‌توان اصالت یک شناخت را بررسی کرد.

در آخر به طور خلاصه می‌توان گفت که شناخت حقیقی، ممکن است.این شناخت را با ملاک‌هایی به جز شخصیت و صحت عقل گوینده و صاحب شناخت تصدیق و یا تکذیب می‌کنیم. بنابراین حرف آرکسیلائوس را این گونه جواب می‌دهیم که باید گفته را به بوته نقد سپرد و نه گوینده را.

 

ممکن نبودن شناخت؛ سوفسطائیان / قسمت اول

اولین گروهی که در رابطه با مسأله شناخت به آن‌ها می‌پردازیم گروهی است که به ممکن نبودن شناخت معتقد می‌باشد. فلاسفه این گروه قائل به این هستند که اساسا نمی‌توان حقیقتی را شناخت و آن را درک کرد. اصلی‌ترین فیلسوفانی که چنین اعتقادی دارند، سوفسطائیان یونانی قبل از میلاد مسیح می‌باشند.
حکما سوفسطائیان را به سه دسته تقسیم کرده‌اند. فرقه‌ی "عندیه" که پیرو پروتاگوراس می‌باشند. فرقه‌ی "عنادیه" که از گرگیاس پیروی کرده‌اند و فرقه "لاادریه" که از زمان پیرهو پا گرفته اند.

لاادریون یا به عبارتی "ندانم‌گرایان" را به خاطر تفاوت‌هایی که با دو دسته اول دارند، در پست‌های بعدی مدنظر قرار خواهیم داد.

از بزرگ ترین سوفسطائیان می توان به پروتاگوراس،گرگیاس،پیرهو،آرکسیلائوس و آنسیدموس اشاره کرد.


پروتاگوراس                                                                                                 Protagoras     

                                      

۴۵۰ سال قبل از میلاد مسیح / یونانی                                        


این سوفیست یونانی را شاید بتوان نخستین منکر امکان شناخت دانست. جالب است که بعدها افلاطون جواب‌هایی تند به این فیلسوف سوفسطائی می‌دهد.

پروتاگوراس می‌گوید:

آدمی نمی‌تواند بداند آیا خدایان وجود دارند یا نه. زیرا عمر بشر کوتاه و مسأله خدایان مبهم و تاریک است.

حقیقت مطلقی وجود ندارد. چرا که سرنوشت هرکس در داوری‌هایش تاثیر می‌گذارد.

"انسان معیار همه چیز است. معیار هستیِ آن چه هست و این که چگونه هست؛ معیار نیستی آن چه نیست و این که چگونه نیست."

۱. عمر بشر کوتاه است.

اگر انسان بخواهد منفردانه و تنها با اتکا به ابزار شناخت خود از قبیل عقل و حس و شهود به دنبال حقیقت برود، نخواهد توانست در مدت کوتاه عمر خود تمام حقیقت را درک کند. اگرچه ممکن است در این مسیر به رگه‌هایی از حقیقت پی ببرد، اما نمی‌تواند تمام حقیقت را کشف کند. بنابراین باید با استفاده از ابزارهایی کمکی، این رگه‌ها را پررنگ‌تر کند.

هنگامی که فرد با عقل و حس فردی نمی‌تواند به تنهایی تمام حقیقت را بشناسد، لاجرم باید به دنبال ابزارهای کمکی دیگری برود. مثلا از ابزار مشورت و به اصطلاح خرد جمعی برای تقویت عقل خود بهره ببرد. یا مثلا با استفاده از قدرت علم و ابزار دقیق، محسوسات خود را قابل اطمینان‌تر کند. و خلاصه آن که به عقل‌ها و حس‌های بالاتر دست یاری دراز کند. در این صورت فرد حتی در عمر کوتاه خود خواهد توانست رگه‌های پررنگ‌تری از حقیقت را درک کند. حال این انسان هرچه بتواند از عقل‌ها و حس‌های قوی‌تر و مطمئن‌تری کمک بگیرد، بالتبع بخش‌های بیشتری از حقیقت را می‌تواند درک کند.

۲. پروتاگوراس می‌گوید حقیقت نسبی است چرا که سرنوشت هرکس در داوری‌هایش تاثیر می‌گذارد.

این فیلسوف ادعایش این است که حقیقت نسبی است. مثلا فرض کنید تابلویی روی دیوار نصب شده است. "الف" در طرف راست این تابلو قرار دارد و "ب" در طرف چپ این تابلو. حال ممکن است "الف" و "ب" هرکدام به واسطه‌ی زاویه و فاصله‌ای که نسبت به این تابلو دارند، درباره کجی و راستی و در کل، موقعیت این تابلو اختلاف نظر داشته باشند. مثلا "الف" بگوید تابلو به سمت راست انحراف دارد و "ب" بگوید به سمت چپ. حال می‌پرسیم خلاصه حقیقت کدام است؟ پروتاگوراس می گوید هر دو حقیقت اند. انحراف به راست تابلو از دید "الف" درست است، پس حقیقت است. انحراف به چپ تابلو از دید "ب" درست است، پس آن هم حقیقت است. و در نتیجه هر دو حقیقت اند.

بدیهی ست که حقیقت همزمان نمی‌تواند هم انحراف به راست باشد و هم انحراف به چپ. جهان و انسان بالذات "واقعی" و "رئال" موجودیت دارند. به عبارتی انسان "واقعیت" را "حقیقت" می‌داند. واضح است که آنچه واقع است و نام واقعیت می‌گیرد تنها یک چیز است. حال در این مثال واقعیت کدام است؟ واقعیت آن است که موقعیت تابلو را خط کش و دیگر ابزارهای اندازه گیری تعیین می‌کنند. واقعیت و بالتبع حقیقت آن است که این تابلو در موقعیت (x,y,z) قرار دارد و این واقعیتی ست که فارغ از دیدگاه‌های "الف" و "ب" وجود دارد. واقعیتی ست که حتی در صورت عدم حضور "الف" و "ب" موجودیت دارد و بنابراین حقیقت است.

این سخن پروتاگوراس کاملا درست است که سرنوشت هرکس در داوری‌هایش تاثیر می‌گذارد؛ اما خطا آن‌جا پدید می‌آید که پروتاگوراس از این قسمت دوم، قسمت اول را نتیجه گیری می‌کند؛ و می‌گوید سرنوشت "الف" و "ب" در داوری‌هایشان تاثیر می‌گذارد، بنابراین حقیقت مطلقی وجود ندارد.

به طور خلاصه می توان گفت که حقیقت مطلقا موجودیت دارد و از داوری‌ها منفک است. این خود داوری‌ها هستند که به طور نسبی وجود دارند. حال این داوری‌های نسبی را با تکیه بر واقع‌گرایی و رئالیسم و با کمک خرد جمعی و دست‌یابی به منابع اطلاعاتی قوی‌تر می‌توان به یک داوری مطلق و منطبق بر حقیقت مطلق نزدیک کرد.

 

گرگیاس                                                                                                            Gorgias

 ۴۳۰ سال قبل از میلاد مسیح / یونانی    

    

گرگیاس را متفکر اصلی فرقه عنادیه سوفسطائی می‌دانند. توجه به نظریه‌ی این فیلسوف، کاملا می‌تواند بیانگر علت نام گذاری این فرقه به "عنادیه" باشد.

۱. هیچ چیز وجود ندارد.

۲. حتی اگر چیزی وجود داشته باشد نمی‌توان آن را شناخت.

۳. حتی اگر بتوان آن را شناخت، نمی‌توان این شناخت را به دیگری منتقل کرد.

۴.حتی اگر بتوان این شناخت را منتقل کرد، این شناخت فهمیده نمی‌شود.

ترجیح می‌دهم در جواب گفته‌های این فیلسوف عنادیه و سفسطه‌گر، کلام ابن‌سینا را در این‌جا بیاورم.

و اگر گفتند ما ابدا چیزی را نمی‌فهمیم و نمی‌فهمیم که نمی‌فهمیم و در همه چیزها حتی در وجود خودمان شاکّیم و در شک خودمان نیز شاکّیم و همه اشیا را انکار داریم حتی انکار بر آن‌ها را نیز انکار داریم، شاید از روی عناد زبان‌شان به این حرف‌ها گویا است. پس احتجاج با ایشان ساقط است و امید راه جستن از ایشان نیست. پس چاره ایشان جز این نیست که ایشان را تکلیف به دخول نار کرد، زیرا که نار و لا‌ نار نزدشان یکی است و ایشان را کتک زد زیرا که ألم و لا ألم برایشان یکی است.

به خاطر بی‌فایده و بی معنا بودن این سخنان بهتر است از آن‌ها بگذریم.

 


+ دوستان باید بگم که متن از اون چیزی که فکرش رو می‌کردم طولانی تر شد. به همین خاطر نظرات آرکسیلائوس و آنسیدموس رو تو پست بعدی بررسی می‌کنم.


پیشنهاد / اسفندماه ۱۳۹۰

۱. پیشنهاد اول: ببخشید چند روزی نبودم. برای اولین بار رفته بودم جنوب، اردوی راهیان نور، هویزه، طلاییه، شلمچه.

فضای عجیبی بود که در قالب کلمات نمی‌گنجه. خودم اولش اکراه داشتم برم. ولی وقتی پام رو گذاشتم تو خاک شلمچه، جایی که بوی خون چند ده هزار شهید رو می‌شد استشمام کنی، دیگه حالم دست خودم نبود. فقط می‌تونم بگم فضای عجیبی بود. پیشنهاد می‌کنم اگه شرایطش جور شد برای یه بار هم که شده برید این جاها رو با چشم خودتون ببینید.


۲. پیشنهاد دوم: به سه تا کتاب جدید برخورد کردم که خوندنش رو خالی از لطف نمی‌دونم. البته نه تمام کتاب رو. چون خیلی وقت‌گیره.خوندن گزیده‌ای از اون‌ها رو پیشنهاد می‌کنم.


تاریخ فلسفه                                                     نویسنده: ویل دورانت


شناخت از دیدگاه علمی و از دیدگاه قرآن           نویسنده: محمدتقی جعفری


معرفت شناسی در قرآن                                   نویسنده: عبدالله جوادی آملی


۳. پیشنهاد سوم : 

نام ترانه: عروسک

خواننده: ستار

ترانه سرا: اردلان سرفراز

آهنگساز: فریبرز لاچینی

تنظیم کننده: فریبرز لاچینی

دانلود

شناخت

"شناخت" یا "معرفت شناسی" (Epistemology) ، شاخه‌ای از علوم فلسفی می‌باشد که از دیرباز مورد بحث و مجادله‌ی حکمای مختلف قرار گرفته است. اساس یک مکتب را همین مسأله‌ی شناخت می‌سازد. به عبارتی مادامی که نوع نگاه فرد به مسأله شناخت روشن نشود، رسیدن به حقیقت امری ناممکن ­­می‌نماید.

با نگاهی گذرا به نظرات و اندیشه‌های افراد و مرام‌های برجسته می‌توان چهار گروه زیر را متصور شد:

۱. افرادی که اساسا شناخت را غیرممکن می‌دانند من‌جمله سوفسطائیان.

۲. افرادی که به "ندانم گرایان" و یا "لاادریون" معروفند. این گروه اظهارنظر قطعی را مردود می شمارد. برتراند راسل از متفکران این گروه است.

۳. افرادی که مسأله شناخت را بی‌اهمیت دانسته و روی جنبه‌های عملی تفکرات فلسفی تاکید دارند. به عبارتی این گروه به "فلسفه عملی" معتقدند. جان دیویی چنین تفکری دارد.

۴. افرادی که شناخت را ممکن می‌دانند. از جمله افلاطون و ارسطو.

 

۱. ممکن نبودن شناخت

سوفسطائیان (Sophists) را باید نظریه‌پرداز اصلی این تفکر دانست. سوفیست‌های یونانی قبل از سقراط، چنین تفکری را مطرح کردند که بعدها با جواب‌های سقراط و افلاطون و ارسطو مواجه شدند.

از چهره‌های شاخص این گروه می‌توان به پروتاگوراس، گرگیاس، پیرهون، آرکسیلائوس و آنسیدموس اشاره کرد.


۲. ندانم گرایان  (Agnostics)

بین بسیاری از تفکرات این گروه و گروه اول، می‌توان اشتراکات متعددی یافت. به همین خاطر عده ای "لاادریون" را جزئی از دسته اول می‌دانند.

از چهره‌های شاخص این تفکر می‌توان به برتراند راسل، خیام، ابوالعلاءمعری، دنی دیدرو، کارنئادس، پیرهون و اسپنسر اشاره کرد.


۳. فلاسفه عملی

معتقدان به این فلسفه بر این باورند که باید مسائل معرفت‌شناسی را به کنار گذاشت و به جنبه‌های عملی پرداخت. شاید بتوان دلیل اصلی چنین تفکری را ضعف و انحطاط عمل‌گرایی در دوره‌هایی از تاریخ دانست.

ویلیام جیمز، جان دیویی، هربارت، هومز و چارلزساندرز پیرس از فیلسوفان عملی به شمار می‌روند.


۴. کسانی که شناخت را ممکن می‌دانند

بخش عمده ای از تفکرات معرفت‌شناسی را پیروان این نظریه تشکیل می دهند. بر همین اساس می‌توان تقسیم‌بندی زیر را برای این گروه قائل شد:


الف) شناخت تک مرحله‌ای

۱. شناخت حسی: اصالت دادن به حواس و علم در راه شناخت.

جان لاک، دیوید هیوم، کلودآدرین الوسیوس و کوندیاک چنین نظری دارند.


۲. شناخت عقلی: این دسته، شناخت را تنها در حیطه عقل قبول دارند.

افلاطون، دکارت، جرج برکلی و پلوتینوس قائل به این نوع شناخت‌اند.


۳. شناخت عرفانی (شهودی،دلی) : راه شناخت را مراجعه به درون از طریق تزکیه نفس می‌دانند.

برگسون، بسیاری از حکمای اسلامی (بابا افضل کاشانی،غزالی) ، قرآن، تامس رید و جوسیا رویس چنین دیدگاهی دارند.


ب) شناخت چند مرحله‌ای

بزرگ‌ترین فیلسوفان جهان در این گروه قرار می‌گیرند. آن ها شناخت را دارای مراحل مختلفی می‌دانند.

کانت، هگل، قرآن و بسیاری از فلاسفه اسلامی (ابوریحان،اخوان صفا) ، ارسطو، اسپنسر، ماتریالیسم دیالکتیک (مارکس) ، فرانسیس بیکن، مالبرانش و آوگوسینوس از برجسته‌ترین متفکران این نوع شناخت به حساب می‌آیند.


باید توجه داشت که به طور مطلق و با قطعیت نمی‌توان افراد را در این دسته‌ها محصور کرد. این دسته‌بندی بر اساس تفکر غالب و بارز چهره‌ها و مکتب‌ها صورت گرفته است. به عنوان مثال هیوم را می‌توان هم در دسته شناخت تک‌مرحله ای حسی قرار داد و هم در دسته ندانم‌گراها؛ و یا به طور مثال می‌توان بسیاری از طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک را طرفدار فلسفه عملی نیز به شمار آورد. بنابراین در طول بحث به این موضوع دید نسبی توجه داشته باشید.

در ادامه به بررسی تک تک این تفکرات خواهیم‌ پرداخت. در آخر از همه‌ی دوستانی که انتقاد و یا پیشنهادی نسبت به این دسته‌بندی دارند تقاضا می‌کنم راهنمایی بفرمایند.

حاشیه / اسفندماه ۱۳۹۰

۱. فردا به امید خدا عازم مشهدم. اگرچه چند روزی خدمتتون نیستم اما کنار بارگاه امام غریب به یادتون هستم.


۲. دیروز تو دانشگاه مناظره‌ی علی مطهری و مهرداد بذرپاش بود. جاتون خالی؛ خیلی چسبید! متن مناظره‌شون رو تو پیوندهای روزانه قرار دادم. خوندنش خالی از لطف نیست؛ اگرچه خبرگزاری‌ها بعضی حرف‌های مطهری رو، مخصوصا اون قسمت‌هایی که درباره رهبری بود، منتشر نکردن!


۳. ایام، ایام انتخاباته. مثل همیشه اولین سوال اینه که آیا باید رای داد یا نه؟ خودم هنوز به یه نتیجه قطعی نرسیدم. اما کفه‌ی ترازوی عقلم بیشتر به سمت رای ندادن سنگینی می‌کنه. وقتی می‌بینم این همه سخت‌گیری و تدابیر امنیتی (نمونه اش همین قطعی ایمیل‌ها) وجود داره و تندروها هرگز خاموش نمی‌شن و از همه مهم‌تر این که اوضاع رو به بهبود نیست، کاملا ناامید می‌شم.اما از طرف دیگه علی مطهری رو خیلی دوست دارم. نمی‌دونم! اما اینو مطمئنم که اگه بخوام رای بدم حتما به علی مطهری رای می‌دم. عماد افروغ هم که نیومده! اما اگه می‌اومد به اونم رای می دادم! البته این نظر شخصی منه ها! انتظار ندارم کسی نظر منو قبول داشته باشه. 


۴. دیروز به یه نکته خیلی اساسی و مهم پی بردم. فهمیدم که اصلی‌ترین تفاوت گروه‌ها و چهره‌های مختلف سیاسی کشور، "مطلق ونسبی نگاه کردن" شونه. بعضی‌ها دوست دارن همه چی رو صفر و یکی ببینن. اونا کلا به رنگی به اسم خاکستری اعتقاد ندارن. به محض این که یه شخصیتی یه رفتار اشتباه داشته باشه، کلا سیاهش می‌کنن. یا مثلا اگه یه آدمی رو (البته اون آدمه فرشته ست ها! آخه عصمت کامل داره!) از نگاه خودشون در اوج بدونن اصلا حاضر نیستن قبول کنن که این بنده خدا هم نقاط سیاهی داره! آخه یکی نیست که بهشون بگه عزیزان من، خاکستری از سفید و مشکی خوش‌رنگ تره!

پیشنهاد / بهمن‌ماه ۱۳۹۰

سلام رفقای عزیز.

بنا دارم در اولین مرحله‌ی ساختن بنیان فکری، به مسأله‌ی شناخت (و حقیقت) بپردازم. در این زمینه هم دو کتاب زیر رو برای کسانی که می‌خوان تو این زمینه وقت بذارن پیشنهاد می‌کنم:


مسأله‌ی شناخت                     نویسنده: مرتضی مطهری


بزرگان فلسفه                          نویسنده: هنری توماس


البته از همین اول بگم که نتیجه گیری شخصی من این بوده که برای رسیدن به یک اعتقاد نباید خودم رو به طرز افراطی درگیر مسائل پیچیده فلسفی کنم. نباید فراموش کنم که هدف من رسیدن به یک نتیجه معقول و منطقیه. به خاطر همین سعی می‌کنم از پرداختن به مسائلی که واقعا برام حل شده هستند پرهیز کنم. حداقل مادامی که کسی این مسائل حل‌شده رو به چالش نکشیده.

یکی از همین موضوعاتی که احساس می‌کنم برام حل شده است، بحث «حقیقت» ه. به شخصه حقیقت رو مطلق می دونم. حقیقت رو فارغ از تفکر و رفتار موجودات در نظر می‌گیرم و اون رو واحد می‌دونم. حالا یه عده ای از فلاسفه حقیقت رو نسبی یا متغیر می‌دونن. و یا این که حقیقت رو شخصی در نظر می‌گیرن.

این مثال «حقیقت» یکی از اون مسائلیه که راستش خودم خیلی علاقه ندارم که در موردش درگیر بحث های فلسفی بشم. چون نسبت به اون به یک یقین نسبی رسیده‌ام. اما موضوع شناخت این طور نیست. «شناخت» بحث خیلی مفصل و جنجال برانگیزیه که تو پست‌های بعدی به تفصیل در موردش صحبت می‌کنم.



+ از همه دوستانی که تو این زمینه منبع خوبی سراغ دارن، خواهش می‌کنم به ما هم معرفی کنن.

++ همچنین اگه درباره روش‌های مطالعه و تحقیق راه خوبی رو سراغ دارید حتما بهم بگید.