اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

تغییر

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد                                      حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند                      موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم                                شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

جرقه‌های تغییر رو می‌تونیم تو این شعر حافظ به وضوح ببینیم.نمازگزارِ مطیع، با عشق، محراب رو به بازی می‌گیره و از اون فراتر می‌ره.مرغ‌های وابسته به چمن با مستی‌شون، هوای پرواز به سر می‌برن.انگار اوضاع کل کائنات با عشق بوی بهبود می‌گیره و با شادی و مستی آمیخته می‌شه.
زندگی همه ما پر از فرازها و نشیب هاست. پر از خوشی‌ها، ناخوشی‌ها و خنثی بودن‌ها.اون چیزی که به عمر ما ارزش می‌بخشه تنها و فقط تنها خوشی حال ماست.حسرت دردناک لحظه‌ی وداع،فقط با یادآوری خوشی‌ها تسکین پیدا می‌کنه.اما خوشی مترادف شادی نیست.چه بسا خوشی‌ای که در حالت غم به آدم دست می‌ده.آسودگی خاطر حتی با وجود کوهی از درد هم ممکن و محتمله.
تغییرات انسانی رو می‌شه به دو دسته کلی تقسیم کرد.یکی تغییراتِ "خواسته" و دیگری تغییرات "ناخواسته". هرکدوم از این تغییرها هم می‌تونن مطلوب یا نامطلوب باشن. اول درباره تغییراتِ خواسته صحبت می‌کنیم و بعد از اون درباره تغییرات ناخواسته.
خیلی وقت‌ها روزامون درگیر ناخوشی یا بی‌تفاوتی می‌شه و بالتبع حس جدیدی به نام "بی‌انگیزگی" تو دلامون تولید می‌شه.انگار تو یه باتلاقی گیر کردیم و ثانیه‌ها رو می‌شمریم تا لحظه‌ی آخر برسه.نیاز به تغییر رو از عمق وجودمون حس می‌کنیم ولی ناامیدانه منتظر می‌شیم تا "این نیز بگذرد"؛ اما غافل از این که اون چیزی که می‌گذره عمر ماست که با سرعت فیتیله‌ش می‌سوزه.تو این موارد تغییر حیاتیه.
تو یه سری موارد، تغییر باید خیلی ضربتی و فوریتی باشه. یعنی باید تمام معادلات ذهنی‌مون رو کنار بذاریم و دفعتاً ضربه مهلک رو به ناخوشی‌ها وارد کنیم و توانشونو بگیریم. شکل این ضربه، مساله به مساله فرق داره. مهم‌ترین عامل تو این مواقع اینه که بعد از قطعی کردن تصمیممون، خیلی سریع دست به کار شیم و اونو به مرحله عمل برسونیم. دو دو تا چهار تا کردن تو این موارد، بیشتر از اون که مفید باشه، مضره و باعث فرسایش می‌شه.
تو یه سری موارد دیگه، تغییر باید کاملا آهسته و پیوسته باشه وگرنه نتیجه‌ی خوب و موندگار نمی‌ده.باید کاملا حساب شده و بابرنامه پیش بره و تو هر مرحله با تامل و بازخورد گرفتن از قبل همراه باشه. تو هرقدمی که داریم تغییر رو ایجاد می‌کنیم، شرایط گذشته، حال و آینده رو در نظر بگیریم و در صورت لزوم نقشه‌های تغییر رو تغییر بدیم. تو این مواقع اگه بخوایم ضربتی عمل کنیم، شاید نتیجه هم بگیریم در کوتاه مدت، ولی به احتمال بسیار زیاد در بلندمدت بازگشت به عقب خواهیم داشت.
بعضی تغییرات دیگه هم هستن که گاهی میان سراغ آدم؛ "تغییر به سمت بدی‌ها"ممکنه تو شرایط خاصی دامنگیرمون بشه.تو یه حالت بحران روانی،یا مثلا تو حالت انتقام و یا کلا تو یه حالت ناهنجار روحی،وسوسه تغییر به بدی پیش رومون جولان می‌ده.خیلی هوشمندانه باید چشممون رو به این وسوسه‌ها ببندیم؛ که اگه نبندیم بعد از خروج از بحران روحی‌مون، تازه می‌فهمیم تو چه منجلابی گیر افتادیم.
در مقابل همه تغییرات بالا، یه سری تغییرات هم هستن که ناخواسته اتفاق می‌افتن.بنا به تغییرات تجربیاتمون، شرایط محیطی‌مون، تغییر اولویت‌هامون و خیلی از عوامل دیگه، ناخواسته و نامحسوس دچار تغییر می‌شیم.بخش زیادی از این تغییرات اجتناب ناپذیره. چه تغییرات مثبت و چه تغییرات منفی. مهم‌ترین هنری که تو این موارد باید به خرج بدیم اینه که خودمونو از قالب‌ها جدا و به زندگی‌مون از بالا نگاه کنیم. اشتباهات گذشته‌مون رو متناسب با همون زمان و شرایط و حال و احوال تفسیر کنیم و دچار افسردگی نشیم. موقعیت فعلی‌مون رو شناسایی کنیم و ببینیم ته مسیری که داریم می‌ریم کجاست.خیلی وقتا انقدر از "نهایت" غافلیم که تو اون دید از بالا، زندگی‌مون خیلی مضحک به نظر می‌آد.یادآوری کردن مقصد می‌تونه رنگ و بوی زندگی رو از اساس متحول کنه.
نظرات 2 + ارسال نظر
sama دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 23:31

سلام بر آقا علیرضای عزیز.احوال شما؟
خوبه این وبلاگو داری و هرچند وقت یه بار مطلبی میذاری حداقل اینجوری یه حالی ازهم می پرسیم :-(
هرچی که لازم بود شما گفتی دیگه ما چی میتونیم اضافه کنیم.
تغییر لازمه زندگیه اما کاش حداکثر این تغییرات به سمت رسیدن به خواسته هامون بود.بعضی وقتا زندگی یه تغییرات عذاب آور رو به آدم تحمیل میکنه که کل زندگیتو تحت تأثیر قرار میده و غیر از کنار اومدن باهاش چاره دیگه ای نداری.بعضی وقتا هم آدم تو حسرت یه تغییر که فقط هم بدست بقیه اتفاق میفته میمونه .درسته خوب بودنه زیادی یکنواختی بوجود میاره و بعضی ناخوشی ها لازمه تا آدم قدر یه چیزایی رو بدونه و بفهمه یه سری چیزا تکرار نشدنیه.
از ما که گذشت امیدوارم تو تو زندگیت همواره تغییرات رضایت بخش ببینی!
حس میکنم کامنتم فوق العاده بی ربط با متنه،اصن باشه به من چه دوس داشتم این حرفارو بزنم :-D

سلام سما خانم.متشکرم.شما خوبین؟
تا خواسته هامون چی باشه!هدف از تغییر باید حرکت به سمت خوبی ها باشه.و نه حرکت به سمت خواسته ها.چون ممکنه خواسته هامون به صلاحمون نباشه اصلا!
آره همینه.زندگی در تلاطمه.بعضی وقتا خودمون واس خودمون سختی می تراشیم.بعضی وقتا بقیه واسمون!در هر حالتی صبر و تحمل به اضافه ی پیدا کردن راه درست بهترین کار ممکنه.
ممنونم.شما هم ایشاالله تو زندگیت به سمت موفقیت بری.

mina دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:09

سلام علیرضا..
امیدوارم حاالت خوب باشه...

حال و هوای دلم یه جورایی با پستت هماهنگ میزنه...خب غیر از اینکه بخوام بگم یه پست خیلی مفیدی بود .میخوام بگم خیلی وقتا غما توی زندگی آدم یه تلنگره...یه تلنگر که خودتوجمع وجور کنی..
من خیلی وقتا وقتی یه ناراحتی ای دارم به پوچی میرسم...میگم اصن ول کن نمیخوام شاد باشم یا حالا نهایتش خب من شادم قراره مثلا چی بشه؟ولی یه حرکت کوچیک یه جرقه س واسه اینکه تغییر کنی اگه تغییر نکنی اگه پا نشی خودتو جمع و جور نکنی تو همون باتلاق فرو میری...!
به نظرم اگه پا نشی و تکونی به خودت ندی فقط تو دست تقدیر قل میخوری و میچرخی...و حتی ممکنه منشا یه سری بدبینی ها و ناامیدی ها و بی ایمانی ها و البته خرافات باشه!!!!
!پس این تغییری که خواستنیه خیلی مهمه ،اینکه بخوای چه مسیری رو بری...و البته سمت خوبی بری یا بدی...!

در کل شخصا دختری نیستم که خودمو توی باتلاق قرار بدم و شخصا یه سری غمایی تو زندگیم دارم که دوسشون دارم؛بخاطر اینکه همین غم ها باعث میشن که شادیمون معنا پیدا کنه؛همین غما باعث میشن یه دل بزرگ داشته باشیم که شاید خیلیا نداشته باشن...

اما یه سوال ...تغییرمطلق غم به شادی که امکان نداره...داره؟این غم رو چیکار کنیم؟انکارش کنیم یا دوش به دوش اون بریم یا هضمش کنیم و ...؟اصلا تکلیف این غم چی میشه؟


یهو از شعر یاد این غزل حافظ افتادم:
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل؛همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش؛که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد..

البته یه شعر با موضوع اجتماعی و سیاسیه ولی خب مشکلات و غم های جامعه هم چیز کمی نیستن...!

سلام مینا.معذرت دیر جواب دادم.
خوبم الحمدلله.خوب بودن تو رو هم دعا می کنم.
چقد عالی!حس خوبی میده به آدم وقتی می بینه قلمش درک میشه.
خوب مث همیشه نظرت دلنشین بود.همیشه اینو میگم،این شاد بودنه ک دلیل میخواد و نه غمگین بودن!همیشه هزاران دلیل هست واس غم.مهم ترینش هم نگرانی از آینده.ترس از نبودن.نبودن خودمون یا بقیه.پیش زمینه ی غم موج میزنه تو زندگی.به آدمش هم بستگی نداره.همه غم دارن.همه.به قول یکی غم دریچه ی رسیدن به حقیقته.غم با خودش تامل میاره.باعث میشه آدم به فکر بیفته و دستی بجنبونه واس آینده و زندگیش.البته خوب چیزی ک مسلمه اینه ک غم نباید اونقدی هم اجازه جولان داشته باشه ک به پوچی یا افسردگی برسه.باید چن وخ یه بار با پادزهرایی مث خنده از ته دل،کنترل بشه.
فک کنم جمله از شریعتی باشه.میگه سرنوشت کتابیه ک خودت باید بنویسی.اگه دست به قلم نشی نویسندگان زیادی شروع به نوشتنش میکنن.
"دل بزرگ".اینو خیلی خوب گفتی.استقبال از غم واقعا صبر و تحمل آدمو می بره بالا.دل آدمو بزرگ میکنه.
غم رو نباید حذف کنیم.ولی هرلحظه ک احساس کردیم داره به مرحله ی افسردگی میرسه باید نفسشو ببریم!خودمونو بندازیم تو اتفاقای شاد!تو لحظه های رنگی!ک تعدیل شه حسمون.بهونه پیدا کنیم واس خندیدن.کنترل غم واقعا هنر بزرگیه ک همه آدما باید داشته باشنش.
آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
چقد خوبه این حافظ.
شعرت حالمو خوب تر از قبل کرد.ممنونم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد