اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

شکاکان؛ ندانم‌گرایان / قسمت پنجم

سلام دوستان. بعد از مدت‌ها دوباره تصمیم گرفتم به دنیای وبلاگ برگردم و شروع به نوشتن کنم. راستش آدم با نوشتن خیلی چیزا به دست می‌آره. از آرامش روحی گرفته تا آرامش فکری. نظم فکری‌ای که خود من با نوشتن به دست می‌آرم برام فوق العاده ارزشمنده.

از شما بزرگواران هم خواهش می‌کنم ما رو از نظرات‌تون بی‌بهره نذارید.

آخرین پستی که درباره  بنیان فکری‌مون گذاشتم برمی‌گرده به حدود دو سال و نیم پیش. به همین خاطر تو این پست و پست بعدی، خلاصه‌وار مهم‌ترین نتایجی رو که از ده پست بنیان فکری قبلی گرفتیم، بیان می کنم؛ تا مقدمه‌ای باشه برای ادامه کار و برای هدف اصلی‌مون از این مجموعه؛ یعنی محکم کردن پایه‌های اعتقادی.


- شناخت‌شناسی یکی از پایه های اصلی فلسفه و اعتقادات به حساب می‌آد و معنیش اینه که آیا انسان اصلا می‌تونه حقایق و پدیده ها رو بشناسه؟ اگر جواب مثبته، به چه طریقی و چگونه می‌شه حقایق رو فهمید.


- در پاسخ به سوالات بالا چهار دسته‌بندی عمده وجود داره. دسته اول می‌گن شناخت حقیقت غیرممکنه. دسته دوم نظرشون اینه که باید شک‌گرا بود و معلوم نیس بشه به حقیقت رسید یا نه. دسته سوم معتقدن اصلا مهم نیس که بدونیم که آیا انسان می‌تونه حقیقت رو بفهمه یا نه. مهم اینه که آدم عمل‌گرا باشه و تمام تمرکزش رو رو جنبه‌های عملی بذاره و نه فکری. دسته چهارم هم می‌گن میشه به حقیقت رسید، منتها به روش‌های مختلف. این دسته چهارم خودش چندین زیرمجموعه داره که بعدها بهش می‌پردازیم.


- گفتیم که دسته اول معتقد به ممکن نبودن شناخت بودن. سوفسطائیان یونانی قبل از میلاد مسیح، مهم‌ترین چهره‌های این تفکر به حساب می‌آن و ما از بین اون‌ها، پروتاگوراس، گرگیاس، آرکسیلائوس و آنسیدموس رو بررسی کردیم.


- پروتاگوراس دو مساله رو مطرح کرد: ۱- کوتاهی عمر بشر و مبهم بودن مساله خدایان. ۲- نسبی بودن حقیقت. درجواب قسمت اول گفتیم که اگر فرد تنها با ابزار شناختی خودش بخواد حقیقت رو درک کنه ممکنه ناموفق باشه. به خاطر همین باید از سایر ابزارها مثل خردجمعی استفاده کنه. جواب قسمت دوم هم این بود که حقیقت فارغ از شناخت انسان‌ها موجودیت داره و نسبی نیست، بلکه مطلقه.حقیقت همواره حقه، چه بشناسیمش و چه نششناسیمش. این شناخت انسان‌ها نسبت به اونه که نسبیه و می‌تونه از فردی به فرد دیگه متفاوت باشه. اما حقیقت در هر حال مطلقا وجود داره.

 

- گرگیاس بنیان‌گذار فرقه عنادیه بود و به کلی منکر "وجود" بود و می گفت اصلا ما وجود نداریم. به خاطر سفسطه‌آمیز بودن حرفای این بشر،به کلی از پرداختن بهش صرف نظر کردیم!


- آرکسیلائوس معتقد بود ما ابزاری نداریم که بین دانا و نادان تفاوت بذاریم و بگیم حرف کدوم‌شون درسته. به خاطر همین نمی‌تونیم به حقیقت برسیم.جواب دادیم که خود حرف مهمه و نه گوینده‌ی حرف.چه بسا حرف درستی از زبان نادانی بیان بشه و بالعکس.


- آنسیدموس دو تا دلیل می‌آره برای ممکن نبودن شناخت. یکی وجود خطا در مسیر شناخت و دیگری هم نسبی بودن شناخت. درباره ایراد اول باید گفت که این موضوع انکارناپذیره. اما باید تلاش کرد که با استفاده از ابزارهای شناختیِ کمکی مثل ابزارهای انسانی (مشورت و خردجمعی) ، ابزارهای علمی و آزمایشگاهی و ابزارهای فلسفی و منطقی، این خطاها رو به حداقل رسوند. درباره موضوع دوم هم باید اینو بگیم که باز حرف این آقا حرف درستیه. شناخت در حالت کلی نسبیه، اگرچه در حالت‌هایی هم این شناخت مطلق می‌شه. اما مساله‌ای که وجود داره اینه که درسته که شناخت نسبیه و ممکنه کامل و مطلق نشه، اما این بدان معنی نیست که شناخت ما "اشتباه"ه. به‌عبارتی نسبی بودن شناخت رو نمیشه مترادف اشتباه بودن اون در نظر گرفت.


- در نهایت برای جمع بندی دسته اول باید بگیم که نتیجه گرفتیم حقیقت مطلقه و شناخت نسبی. این شناخت نسبی باید اصلاح و کامل بشه تا بتونه به حقیقت برسه؛ ولو این که نتونه تمام حقیقت رو فرا بگیره. پس می‌تونیم اینو بگیم که شناخت حقیقت ممکنه اما گاهی به طور نسبی و گاهی به طور مطلق و کامل. در هر دو حالت، "درست" بودن این شناخت حداکثر اهمیت رو داره ؛حتی اگه خیلی خیلی کامل هم نباشه!



+ حدود یک ماهی بود که وبلاگم هک شده بود. خدا رو شکر از اون حالت خارج شد و از این به بعد کما‌ فی‌ السابق  آماده خدمت‌رسانیه! با تشکر از مدیریت محترم بلاگ اسکای.


نظرات 3 + ارسال نظر
متین سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:01

سلام...چه خوب که نوشتین!کاش دفعات بعد از اون آقای گرگیاس هم بنویسین...باید استدلالاش جالب باشه:-)
ضمنا بااینکه از موضوع هیچی سردر نمیارم،ولی خیلییی روون نوشتین. واسه آدم شوتی مث من کاملا قابل فهم بود!
ما منتظر ادامش هستیما...

سلام.خیلی خوش اومدین.خوشحالم کردین...خیلی کم پیدایین ها!دلتنگ میشیم ;)
راستش این جناب گرگیاس زیادی تند رفته.تو همون پست های قبلی هم حرفایی که زده بود رو آورده بودم.
http://aloonak14.blogsky.com/1391/01/09/post-55/

گرگیاس میگفت هیچ چیزی وجود نداره.اگر هم وجود داشته باشه نمیشه شناختش.اگر هم بشه شناختش نمیشه این شناختو به دیگران منتقل کرد.اگر هم بشه منتقل کرد اون طرف نمی فهمه!!! خیلی جالب بوده این آقا کلا
ابن سینا جواب خوبی بهشون داده :
"و اگر گفتند ما ابدا چیزی را نمی فهمیم و نمی فهمیم که نمی فهمیم و در همه چیزها حتی در وجود خودمان شاکّیم و در شک خودمان نیز شاکّیم و همه اشیا را انکار داریم حتی انکار بر آن ها را نیز انکار داریم،شاید از روی عناد زبانشان به این حرف ها گویا است.پس احتجاج با ایشان ساقط است و امید راه جستن از ایشان نیست.پس چاره ایشان جز این نیست که ایشان را تکلیف به دخول نار کرد،زیرا که نار و لا نار نزدشان یکی است و ایشان را کتک زد زیرا که ألم و لا ألم برایشان یکی است."

شکسته نفسی می کنی.شما استادی...

mina شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:25

سلام...
آخی...این پستا دقیقا همون مطالب دبیرستانمونه که من خط به خطشو یادمه...و حتی چند واحد فلسفه ی دانشگاه که اونا رو تداعی میکنه...

بیای تو خط شیخ اشراق و ابن سینا و فلسفه ی مشاِ خیلی خش مشه
ایشالله ادامه ی این پست اگه حرفی داشتم میزنم

سلام مینا.بسیار خوش اومدی.ماشاالله علی رغم سن بالات،حافظه خوبی داری
فک کنم خیلی راه مونده باشه تا ب شیخ اشراق برسم!فعلا تو یونان باستان سیر میکنم.
از تمام کامنت هات استفاده می بریم...

mina شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:26

راستی چی شد که وبلاگتو دوباره برگردوندی؟خیلی خوشحال شدم

ایمیل زدم ب مدیر بلاگ اسکای ک همچین مشکلی ب وجود اومده.اونم راهنمایی کرد و حل شد.اصن بلاگ اسکای خییلیی سرتر از بلاگفاس!
آره دلم با همینجا بوده همیشه.حالا ایشاالله ب کمک شما و سایر دوستان دوباره چرخش درست حسابی بچرخع

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد