مسئلهی شناخت، مسئلهای ست که باید قبل از ایجاد هر بنیان فکری موردتوجه قرار گیرد. نظرات مختلف دربارهی «امکان شناخت» و «راههای شناخت» به مذهبها و مسلکهای مختلف منجر میشود. بنابراین توجه به آن، ضرورتی اجتنابناپذیر است.
همانطور که چندین بار اشاره شد، چهار دستهی فکری عمده دربارهی این مسئله وجود دارد. دستهی اول کسانی هستند که شناخت را اساساً غیرممکن میدانند. سوفسطائیان یونان باستان منجمله پروتاگوراس و آنسیدموس در این دسته قرار میگیرند.
دستهی دوم شامل شکاکان و ندانم گرایان است که میتوان آنها را بهنوعی جزئی از همان دستهی اول دانست. پیرهون، دنی دیدرو، اسپنسر و راسل چهرههای شاخص این تفکر میباشند.
دستهی سوم فلاسفهی عملی هستند که صرفاً عمل و کار را، بدون توجه به مسئلهی شناخت، اصل میدانند. ویلیام جیمز و جان دیویی از معروفترین افراد این گروه فکری میباشند.
و درنهایت دستهی چهارم، کسانی هستند که شناخت را ممکن و حائز اهمیت میدانند. که البته خود به دستههای جزئیتری تقسیم میشوند. بزرگترین فلاسفهی تاریخ در این دسته قرار میگیرند. ارسطو، افلاطون، دیوید هیوم، دکارت، فلاسفهی اسلامی، کانت، مارکس، هگل و بسیاری دیگر از بزرگان اندیشه این گروه را تشکیل میدهند.
ما تاکنون دستهی اول را بهطور کامل و دستهی دوم را تا حدودی بررسی کردهایم.
دستهی اول، یعنی سوفسطائیان بر این باورند که چون انسان نمیتواند به شناخت پدیدهها برسد بنابراین نباید خود را درگیر شناختن و حقیقتیابی پدیدههای اطرافش بکند. چراکه آن تلاشی ست بیهوده و ناکام. آنها در بیان علت ناممکن بودن شناخت، دلایلی چون نسبی بودن حقیقت و نسبی بودن شناخت و وجود خطا در مسیر شناخت را عنوان میکنند. که ما در بخش سوفسطائیان نظرات آنها را بهتفصیل بررسی کردیم و دیدیم که حقیقت امری ست مطلق و شناخت ما و شرایط مکانی و زمانی روی آن بیتأثیر است. حالآنکه شناخت امری ست نسبی. اما در هر حال از "نسبی بودن" شناخت، نمیتوان "ناممکن بودن" یا "نادرست" بودن آن را نتیجه گرفت. اگر پروسهی شناخت در مسیری درست و با حداقل خطا صورت گیرد، میتواند به حقیقت مطلق برسد.
دستهی دوم را میتوان بهنوعی فرقهای از همان دستهی اول دانست. شکاکان و ندانم گرایان تا حدودی مطلقیت سوفسطائیان را به کنار گذاشتهاند و با دیدی شکاکانه و غیرقطعی روی آوردهاند. شاید بتوان مؤسس این فرقه را پیرهون یونانی دانست. سقراط، افلاطون و ارسطو فیلسوفانی بودند که در مقابل سوفسطائیها و شکاکان ایستادند و جوابهایی محکم به آنها دادند و به همین خاطر تا صدها سال شک گرایی را از متن جامعه زدودند؛ اما در حدود پانصد سال قبل و در قرن شانزدهم میلادی با ظهور شک گرایان جدید، این تفکر دوباره جان گرفت و هماکنون نیز در دنیای امروز، تفکری نسبتاً پرطرفدار است.
با بررسی سخنان پیرهون میفهمیم که اساس نظرات او، سه بخش دارد. یک؛ نبود رابطه میان ذهن و عین، درون و بیرون و نیز نسبی بودن ادراکات و نبود قدرت تشخیص صحت آنها. دو؛ خطاپذیریهای مسیر شناخت و سه؛ نتیجه و بازخورد بیرونی و عملی حاصل از شک گرایی.
قسمت اول حرف پیرهون را اینگونه جواب دادیم که ذهن و عین در ارتباط با یکدیگرند و علم اساساً به معلوم و کشف به مکشوف تعلق میگیرد. خوب است اکنون دوباره سؤال پست قبل را تکرار کنیم که آیا میشود در ذهن چیزی ساخت، بدون آنکه از عالم بیرون کمک گرفت؟
دربارهی نسبی بودن ادراکات و نبود قدرت تشخیص صحت آنها نیز گفتیم که نسبی بودن همارز با نادرست بودن نبوده و با معیارهایی نظیر «منطق» میتوان صحت ادراکات را بررسی کرد.
بخش بعدی نظرات پیرهون یونانی مربوط میشود به خطاهای مسیر شناخت که در مطلب بعدی به آن خواهیم پرداخت.