ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
اول مهر که میشود بیشازپیش دلم برای گذشته و کودکی تنگ میشود. دورانی که از بزرگی خبری نبود.
آن زمان که تنها دلبستگی هامان، دل بستن به روزمرگیها و بازیهای کودکانه بود.
زمانی که تنها نگرانیمان، نگرانی تنبیههای پدر و مادر و معلم بود.
در آن دوران، کوچکترین هدیهها و شوخیها، قهقهههایی از ته دل به ما میبخشیدند.
در ایام کودکی، گریههایمان برای نداشتن یک اسباببازی و شکلات بود.
در دوران بچگی، تنها دغدغهی مان گذراندن ساعتهای مدرسه بود و تکلیفهای در خانه.
دوران بچگی...
اما حالا بزرگیها، جای بچگیهایمان را گرفتهاند.
اکنون دلبستگیهایمان هزار رنگ شده است. دل بستن به هزار چیز و هزار نفر. و شاید یک چیز و یک نفر.
حال بزرگترین هدیهها هم نمیتوانند حتی لبخندی واقعی را بهمان ببخشند.
حالا گریههایمان برای هزار چیز و هزار نفر است. و شاید یک چیز و یک نفر.
در ایام بزرگی، دغدغهی مان کار و درس و خانه و عمر و ازدواج است. تا دلت بخواهد دغدغه داریم. دغدغههایی به رنگ هزار چیز و هزار نفر. و شاید یک چیز و یک نفر.
اول مهر که میشود، بیشازپیش دلم برای گذشته و کودکی تنگ میشود. دورانی که از بزرگی خبری نبود...
az in postet khosham omad !
vaqean qashang neveshti
تشکر!لطف داری...
سلام آغا علیرضااااااااااا
خیلیقشنگ بود پستتون
ولی من هیشتا ازین دغدغه هارو ندارم
ولی خیلی دلم واسه دوران دبستانم تنگ شده
درود سید حسین!
ممنون.خوش به حالت!پس چه دغدغه هایی داری؟!
من گفتم دلم تنگ شده ولی دقت می کنم می بینم تنگ نشده
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام آقا علیرضا
حال شما خوبین؟؟؟؟
دیشب خواب وبلاگتون را دیدم
پستتون قشنگ بود!
من همیشه اول مهر که میشه بوی مدرسه و جوونیامون را حس میکنم!!! خیلی خوب بود
ولی هیچوقت دوست ندارم به گذشته و مدرسه برگردم!!!!
دغدغه های بزرگسالی کیفش بیشتره
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام فرزانه خانم!شما کجا این جا کجا؟شما هم مث مینا یه دفعه در وبلاگتونو تخته کردید چرا؟!
جدی؟حالا خواب خوبی بود یا بد؟!
آره.منم دوست ندارم برگردم.اینی هم که تو پست گفتم فقط خواستم یه مقایسه بین گذشته و حال کنم.وگرنه حتی حاضر نیستم یک روز به عقب برگردم
سلام آقا علی رضا خان !!
آخی....!!!
چه زود زود میگذره.!
همین دیروز بود که روزای اول مهر ذوق رفتن به مدرسه داشتمو دلم میخواست تند تند بزرگ شم و برم دانشگاه!!!
اما حالا....
بازم باید قدر این روزهارو بدونیم...
چون خیلیا دوس دارن جای ما باشن و نیستن...!
و اما...
پاییز!!!!
پاییز فصل خیلی قشنگه!!
خب لابد بخاطراینه که منو فرزانه تواون فصل بدینا اومدیم دیگه
بله بله دقیقا بخاطرهمینه!
درود بر سرکار خانم!احوالات شما؟!یادی از ما کردین؟!
آره.منم از یه ماه قبل مدرسه روزشماری می کردم برای شروع درس.یادش به خیر...
اما الان اصلا حوصله دانشگاه و درس رو ندارم!
پاییز.به شخصه عاشق این فصلم.با این که خودم زمستونیم اما پاییز رو خیلی دوست دارم.
ئه؟فرزانه خانم هم پاییزی ان؟!به به!دو رفیق پاییزی...
شاعر:مینا
دیروز میگفتم :
مشقهایم را خط بزن ، مرا مزن
روی تخته خط بکش ، گوشم را مکش
مهر را در دلم جاری بکن ، جریمه مکن
هر چه تکلیف میخواهی بگیر ، امتحان سخت مگیر
اما کنون . . .
مرا بزن ، گوشم را بکش ، جریمه بکن ، امتحان سخت بگیر . . .
ومرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان . . . !
درووووو بر این شاعر گرانقدر!معذرت می خوام تخلصتون؟!
نه ولی قشنگ بود.اما من امتحان سخت و جریمه و کتک نمی خواماصلا هم نخواستیم برگردیم به اون روزا
سلام
منم دلم نمیخواد هیچ وقت به اون روزا برگردم
ولی روزهای از دست رفتمو دوباره میخوام
دلم میسوزه واسه ی خودم
سلام!
می دونید دقیقا یه حس دوگانه س.هم آدم دوست داره برگرده هم دوست نداره برگرده.اصلا یه حس عجیبیه حس کودکی و بزرگسالی
این دل سوختن ها تا یه حدی اشکال نداره اما اگه بخواد خیلی زیاد و عمیق بشه فرصت های حاضرمون رو هم ازمون می گیره
سلام جوان...
کودکی کودکی کودکی...
یادش بخیر ، تنها میشه گفت یادش بخیر...
میدونی علیرضا همه چیز یه بارش قشنگه تکرار مکررات لذتی نداره پس کودکی همون یه بارش دلنشین بود...
اما افسوس بر نسل ما و افسوسها بر نسلهای الان و آینده چون الان به وضوح دیده میشه که با دستای خودمون داریم بچه هامون رو میکشونیم به دنیای آدم بزرگا...
همیشه حسرتش در دلم میمونه!
درود!
خیلی خیلی قبول دارم حرفتو.تازه من میگم حتی همون موقع هم ما از کودکی لذت نمی بریم.همین الانش هم از جوونی مون لذتی نمی بریم.اما 30 سال دیگه میگیم یادش به خیر.من که خودم چند بار گفتم.حاضر نیستم حتی یک روز به عقب برگردم!
اینی هم که تو پست گفتم می دونی یه جوری فقط می خواستم فرارم از زمان حال رو بگم.وقتی از زمان حالا هم فرار کنی زمان دیگه ای سراغ نداری بری سراغش غیر زمان کودکی.یعنی یادش به خیر های من یه جور واکنش بود در برابر بدی زمان حال
حسرت نداره آبجی!سعی می کنم هیچ وقت حسرت نخورم.به هیچی!