اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

ممکن نبودن شناخت؛ سوفسطائیان / قسمت چهارم

ابتدای نوشته عرض کنم چون فاصله نسبتاً زیادی با پست قبلی که درباره‌ی سوفسطائی معروفی به نام آنسیدموس بود، ایجاد شد، اول خلاصه‌ای از اون پست رو می‌گم و بعد دلایل دیگه‌ی آنسیدموس رو بررسی می‌کنم.

 

آنسیدموس فیلسوف سوفسطائی یونانی قبل از میلاد در ادامه سوفسطائی‌های قبلی و در بحث «ممکن نبودن شناخت» چند دلیل می‌آورد که آن‌ها را به تفکیک بررسی می‌کنیم. دلیل اول او برای رد امکان شناخت پدیده‌های مختلف آن بود که حیوانات مختلف نسبت به یک پدیده واحد، ادراکات مختلفی دارند. این دلیل آنسیدموس را این‌گونه جواب دادیم که علت تفاوت‌های شناختی در حیوانات، به امکانات و ابزارهای شناخت آن‌ها بر می‌گردد. ضعف ابزارهای شناخت در یک موجود منجر به ایجاد درکی ناقص می‌شود که البته راه حل این مشکل مشارکت و استفاده از خرد جمعی می‌باشد. بدین ترتیب که اگر فردی به علت نقص ابزار شناختی‌اش درک کاملی از حقیقت ندارد می‌تواند با استفاده از ابزارهای کمکی این مشکل را حل کند.

دلیل دوم آنسیدموس در رد «شناخت» ، ایجاد تناقضات برای فرد بود. گفتیم که تناقض ریشه در خطا دارد. با رفع خطاها و دقیق‌تر کردن ابزار شناخت می‌توان به شناخت اصیل رسید.

دلیل سوم و چهارم او هم به تأثیرگذاری شرایط محیطی در نوع ادراکات مربوط می‌شد که اشاره کردیم این دلایل هم مانند دلیل دوم به خطاهای مسیر شناخت اشاره می‌کنند و بنابراین جواب به این دلایل مانند قبل، همان رفع خطایاست.

 

 

۵.  اشیاء تنها به‌طور غیرمستقیم و از طریق رسانه‌ی هوا، رطوبت و غیره شناخته می‌شوند.

اشیاء به‌طور غیرمستقیم شناخته می‌شوند. کاملاً درست است؛ اما از این غیرمستقیم بودن چه چیزی را می‌توان نتیجه گرفت؟ آیا «غیرمستقیم» با «غیر درست» هم‌ارز است؟

به‌طور مثال یک عطر را می‌توان از روی بوی آن‌که به‌طور غیرمستقیم و از طریق رسانه‌ی هوا به مشام می‌رسد، شناخت؛ اما آیا شناخت غیرمستقیم که به وساطت رسانندگی هوا صورت گرفته دلیلی ست بر غیر درست بودن شناخت ما از بوی عطر؟ مسلماً اگر این عوامل غیرمستقیم، از خطاها زدوده شوند و با معیارهایی صحت‌شان تأیید شود، آنگاه با اطمینان می‌توان گفت که حقیقتِ مطلق که همان بوی خالص عطر است، به طرز صحیح و مطلقی شناخته ‌شده است، ولو این‌که این شناخت باواسطه و مرحله‌ای صورت گرفته باشد.

 

۶. این اشیاء در یک وضعیت تغییر دائمی در رنگ، دما، اندازه و حرکت قرار دارند.

حقایق می‌توانند هم ثابت باشند و هم متغیر. به‌طور مثال حقیقت روشنایی بخشی نور، یک حقیقت ثابت است. حقیقت نور هیچ‌گاه نمی‌تواند تاریکی بخش باشد.

حقایقی هم هستند که متغیرند. از حقایق متغیر می‌توان به شرایط جوی یک محیط اشاره کرد. ممکن است در لحظه‌ی اول آسمان ابری باشد. در این لحظه حقیقت، ابری بودن آسمان است؛ و در لحظه‌ی دوم آسمان آفتابی باشد؛ بنابراین در لحظه‌ی دوم حقیقت آفتابی بودن آسمان است.

هردو حقیقت‌اند. چراکه منطبق بر واقع‌اند.

برای اشیاء متغیر نیز می‌توان همین دید را داشت. اگر جسمی در لحظه‌ی اول دمای ۲۰ درجه سانتی‌گراد را دارد، شناخت حقیقی ما که منطبق بر واقع‌گرایی و رئالیسم است دمای ۲۰ درجه را تأیید می‌کند؛ و اگر در لحظه‌ی دوم جسم دمای ۳۰ درجه را داشته باشد، شناخت ما ۳۰ درجه را تأیید می‌نماید؛ و این دو تناقضی باهم ندارند.

اگر در لحظه اول، جسم وضعیت «الف» را داشته باشد، «الف» را حقیقت فرض می‌کنیم و اگر در لحظه دوم وضعیت «ب» را داشته باشد، حقیقت «ب» را درک می‌کنیم. این دو منافاتی باهم ندارند. این تغییرات تنها می‌تواند شناخت ما را اندکی به تأخیر و زحمت بیندازد. ولی در اصل مسئله‌ی شناخت خللی ایجاد نمی‌کند.

 

۷. همه‌ی ادراکات نسبی هستند و در کنار هم‌ شکل و ارتباط می‌گیرند.

این موضوع که ادراکات نسبی هستند را قبول داریم؛ اما در این ادراکات نسبی، ادراک‌هایی هستند که به حقیقت مطلق رهنمون می‌شوند.

آیا این نسبی بودن اشکالی ایجاد می‌کند؟ ممکن است شناخت من از حقیقت «۲» با توجه به شناخت من از حقیقت «۱» شکل گرفته باشد؛ اما آیا این دلیلی بر آن است که شناخت من از حقیقت «۲» اصالت ندارد؟

مثلاً می‌گوییم حقیقت «۱» این است که «الف» و «ب» مساوی‌اند و همچنین «ب» و «ج» نیز مساوی‌اند. از این حقیقت، به‌طور نسبی و به‌واسطه‌ی «۱» به این شناخت می‌رسیم که «الف» و «ج» هم مساوی‌اند. این شناخت «۲» نسبت به شناخت «۱» حاصل شد؛ اما به‌هرحال شناختی ست اصیل و درست. شاید بتوان گفت که شناخت نسبی ما درنهایت به یک شناخت مطلق منتج شده است.

 

۸. برداشت‌های ما، در صورت تکرار و تبدیل به فرهنگ، کمتر انتقادی را می‌پذیرند.

این اشکالی است که واقعاً باید بدان توجه کرد. مادامی‌که صحت یک برداشت و شناخت با قطعیت ثابت نشود نباید آن را متعصبانه ثبات بخشید. باید تعصبات بی‌جا را کنار گذاشت و آزادفکر و واقع‌گرا بود. با زدودن تعصبات بی‌مورد، می‌توان به رسیدن به شناختِ مطمئن و مسلّم، امیدوار بود.

 

۹. همه‌ی افراد، با باورهای مختلف، تحت قوانین و شرایط اجتماعی مختلف بزرگ شده‌اند.

پاسخ به این اشکال مشابه مورد قبل است. تعصبات را باید به کنار گذاشت. آزادفکر بود و در ضمن از خرد جمعی و مشورت و ابزارهای قوی شناختی و معرفتی بهره‌ی کافی و وافی برد. در این صورت رسیدن به حقیقت از راه شناخت قطعی، محتمل می‌نماید.

 

در آخر باید گفت که اکثر دلایلی که آنسیدموس آورده است، مربوط به خطاها و دشواری‌های مسیر شناخت می‌شود که کاملاً هم به‌حق و درست است؛ اما وجود این خطاها می‌تواند دلیلی باشد بر مشکل بودن رسیدن به شناخت حقیقی و نه ممکن نبودن شناخت.

باید توجه داشت که سختی‌های مسیر شناخت نمی‌تواند اصل شناخت را مردود کند.

 


+ در پست‌های بعدی جمع‌بندی‌ای از سوفسطائی‌ها خواهیم کرد؛ و بدین ترتیب کار دسته اول را تمام‌شده خواهیم دانست.

 

نظرات 14 + ارسال نظر
هادی شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 21:25

در مورد مورد هفتت :
افلاطون و سقراط انتقاد ها و جواب های دندان شکنی در باب ادارک حسی انسان و کسانی که معتقد بودند که شناسایی معتبر جز ادراکات حسی انسان نیست دادند و معتقدند که شناسایی و حقیقت نمی تواند ادراکات حسی انسان باشد و گفتند که ناگزیریم برای یافتن حقیقت شناسایی و معرفت بررسی را از سر بگیریم. (که اگه بخوای دلایلش رو به تفصیل توضیح میدم)
از این رو برای شناسایی حقیقی که به حصول یقین بینحامد به طور کلی دو ویژگی را باید انتظار داشت‌:
۱- خطا ناپذیر بودن
۲- به امور پایدار تعلق داشتن
که ویژگی اول ضامن صحت و درستی یک معرفت و ویژگی دوم ضامن دوام و ثبات آن است.
۱- مشخصه ی اول در معرفت حقیقی که همان خطاناپذیری آن است را باید با بکار بردن قوه ی عقل تامین کرد
۲ـ از دید افلاطون در طبیعت که پیوسته در حرکت و دگرگونی است نمی توان به چیز ثابت و بادوامی دست یافت. بنابراین ویژگی دوم در عالم محسوسات تامین نمی شود که به عالم مُثُل یا مثال که بحثش مفصله اشاره می کنه.
البته خیلی خیلی mp3 توضیح دادم !!!

هادی اول بذار چارچوب ها رو دقیق مشخص کنم که مطابق با اون ها جلو بریم.اگه بزنیم به حاشیه دیگه بیرون اومدنمون غیر ممکنه!
من الان می خوام فقط و فقط مسئله شناخت رو پیش خودم خل کنم و بعد از اون برم سراغ مراحل بعدی بنیان فکری.تا وقتی که ما ندونیم اصلا میشه به شناخت برسیم یا نه و اصلا راه شناخت چیه امکان نداره بتونیم یه بنیان فکری درست بنا کنیم.
برای شناخت من چهار تا دسته بندی ایجاد کردم:1.منکران شناخت(سوفسطائی ها) 2. شکاکان(لاادریون) 3.فلاسفه عملی(عملگراها) 4.معتقدین به امکان شناخت.
حالا همین دسته چهارم رو هم باز به دو دسته تقسیم کردم:الف)شناخت تک مرحله ای ب)شناخت چند مرحله ای/که باز این ها رو میشه دسته بندی کرد.
من الان تو چهار تا پست اخیر درباره همین مسئله شناخت فقط به دسته اول یعنی منکران شناخت پرداختم که آنسیدموس آخریشون بود.

سقراط که اطلاعات زیادی ازش نداریم.اما افلاطون خودش تو دسته چهارم و قسمت الف قرار می گیره که هنوز خیلی مونده بهش برسیم.جواب هایی رو هم داده به معتقدین به شناخت حسی که باز اون ها هم تو دسته آخر قرار می گیرن و بعدا بهشون می رسیم.البته افلاطون جواب هایی رو به سوفسطائی هایی مثل پروتاگوراس داده که من اگرچه دقیقش رو نمی دونم اما می دونم که بیشتر جنبه تخریبی داشته تا انتقادی.
این دو تا مطلبی که گقتی یه جورایی در تایید حرف های انسیدموسه قسمت اول خطاناپذیری رو میگه که آنسیدموس هم مرتبا بهش اشاره می کنه و قسمت دوم هم هم جهت با دلیل ششم آنسیدموسه.
هم خطاناپذیری و هم پایداری حرف هایی هستند که نمیشه باهاشون اصل امکان شناخت رو رد کرد.منظورم اینه که نمیشه گفت چون خطا وجود داره پس کلا شناخت رو بذاریم کنار.باید خطاها رو کاهش بدیم تا به شناخت اصیل نزدیک بشیم.پایداری هم همین طوره.با داشتن دید مجزا و به اصطلاح کوانتومی میشه حقیقت های مختلف درک کرد.البته نباید انکار کرد که این دو مورد شناخت رو با دشواری هایی روبرو می کنن.
در آخر هم بگن رابطه حرف هات رو با قسمت 7 یعنی نسبی بودن متوجه نشدم.

هادی دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:10

نظرات سقراط توسط مکالمه هایی بیان شده که با سوفسطائیان داشته و اونهم توسط افلاطون گرداوری شده که در آخر ارسطو توفیق این رو پیدا می کنه که منطق رو به صورت دسته بندی و مرتب تنظیم کنه.
خیر، افلاطون مستقیما جواب هایی رو به سوفسطائیان نداده بلکه در قالب مکالمه های سقراط و سوفسطائیان نظراتش رو بیان کرده.
در کتاب "تئتوس" و "جمهوری" بیشتر از هر جای دیگه ای در باب شناسایی سخن گفته.
من هم نگفتم که به خاطر خطاناپذیری و پایداری شناخت حقیقت رو بزاریم کنار و به هیچ وجه اصل امکان شناخت رو رد نکردم. تو میگی که باید در کم کردن خطا های اونها کوشش کنیم ؟
دقیقا . اصلا منطق هم برای آموزش روش کار ذهن در عمل تفکر برای جلوگیری از خطا کشف شده است. بلکه من می گم عقل می تونه این خطاناپذیری رو تامین کنه ولی حواس به تنهایی نمی تونند این مقوله رو تامین کنند
و مورد دیگری . هیچ چیز در این دنیا پایدار و ثابت نیست و هر چیزی هر لحظه در حال حرکت و تحول است . هر چند ما با حواس خود با محیط اطراف در تماس هستیم و نقش حواس را در آگاهی از اشیاء نمی توانیم انکار کنیم. ولی در عین حال حواس ما به طور دائم در معرض خطا به طور دائم در معرض خطا قرار دارند. خطاپذیری حواس به ما اجازه نمی دهد تا از طریق آن به یقین دست یابیم و به آگاهیهایی که با آن تحصیل می کنیم اعتماد کامل داشته باشیم. به همین جهت ادراک حسی نسبی است. یعنی از شخصی به شخص دیگر فرق می کند و در پاره ای موارد فریبنده و تحت تاثیر عوامل مختلف است.
بنابر این حواس ما از یک سوء پیوسته در معرض خطا و لغزش واقع هستند و از سوی دیگر با اموری سر و کار دارند که نمی توان ثبات و پایداری را در آنها سراغ گرفت و به همین دلیل برای همیشه از این که معرفت و شناسایی حققی را برای آدمی به ارمغان بیاورند محروم خواهند بود.
البته به این هم دقت داشته باش که حواس گرچه خطا می کنند ولی فلاسفه به تفصیل درباره ی اینکه جگونه می توان خطای حواس را تشخیص داد و از آن جلوگیری کرد بحث کرده اند و هیچکس در درستی محسوسات تردید نمی کند . نکته ی اصلی در این است که ادراکات حسی یک شناخت چزئی است و بخودی خود و بدون کمک ابزار دیگری بنام قوه ی عقل نمی تواند ما را به شناخت و معرفت حقیقی برساند. افلاطون و سفراط هم می کوشند که در این بحث نادرستی گفته ی سوفسطائیان را در اینکه معرفت حقیقی تنها از طریق حواس پیدا می شود آشکار کند.

می خواستم بگم مورد 6 ! اشتباه شد ! فک کنم ربطش با مورد 6 واضح باشه ؟

ما آخر نفهمیدیم رشته ات چیه ها!!!

من حرفم یه صحبت کلی بود.با تو مخالفتی نکردم.گفتم که خطاها صرفا دشواری های مسیر شناخت رو بیان می کنه.و وجود اون ها نمی تونه اصل شناخت رو رد کنه.من می گم باید تو مسیر شناخت عوامل خطازا رو به حداقل کاهش بدیم.و سعی کنیم از منابع و امکاناتی استفاده کنیم که خطاپذیزیشون خیلی کم باشه.
حواس بدون عقل و عقل بدون حواس نمی تونن به شناخت رهنمون بشن.این چیزیه که تو پست های بعدی مفصل بهشون باید پرداخت...

اما در رابطه ی سوفسطائی ها و شناخت حسی.تا جایی که من اطلاع دارم سوفسطائی های اگرچه بعضی هاشون مقطعی از شناخت حسی حرف زدن ولی در نهایتش به کل منکر شناخت شدن.تا جایی که گرگیاس میگه "هیچ چیز وجود ندارد"!.
بیشتر افرادی مثل جان لاک و هیوم به شناخت حسی اصالت دادن.بیشتر صوفسطائی ها حتی شناخت حسی رو هم قبول ندارن.

فرگل دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 http://khaneye-azadii.blogfa.com/

سلام . جالب بود
همش رو خوندم
پس حقیقت شناختنش غیرممکن نیست ، سخته
غیر ممکن ، غیر ممکنه ....

سلام.خوشحالم که خوشت اومده.
دقیقا.هر مسیر سختی هایی داره ولی غیر ممکن نیست...

هادی دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:40

آها ! وجود نداشتن این دو (خطا ناپذیری و پایداری) اصل امکان شناخت رو رد نمی کنه. بلکه بدون وجود این دو شناختی ناقص حاصل خواهد شد و مارو از یقین محروم میکنه.
دقیقا باید سعی کنیم عوامل خطاپذیر رو به حداقل برسونیم. منطق در صورت فکر ما این عمل رو به صد در صد رسونده . تنها ماده ی استدلال های منطقی ما می مونه که کسایی مثل دکارت خواستن اون رو هم دسته بندی کنند که به جاهایی رسیدن ولی مثل ارسطو موفق به تنظیم 100 درصدی اون نشدند.
اگه در آینده راجع به عقل و حواس بحث می کنی منم فعلا صبر می کنم تا پستای آیندت ولی بهت پیشنهاد می کنم حتما چیزی راجع به عالم مثال بنویس و یا حداقل تحقیق کن راجع بهش و مثال معروف غار سقراط هم بخون.

دقیقا.سوفسطائی های مثل همین آنسیدموس اومدن و از این خطاپذیربی و ناپایداری اصل شناخت رو انکار کردن که در جواب به اون ها می گیم این عوامل شناخت رو با تاخیر و سختی روبرو می کنن.که هرچه بیشتر سعی کنیم خطاها رو کاهش بدیم به شناخت اصیل نزدیک تر میشیم.
حتما در موردشون می نویسم اما بگم که نمی خوام خودم رو بیش از حد درگیر فلسفه کنم.هدف من رسیدن به یه نتیجه قابل قبوله.
اگه صحبتی درباره اصل امکان شناخت داری بگو تا با هم درموردش صحبت کنیم...

مهدیه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:35 http://kahfelanam.blogfa.com/

سلام
چقد جالب بودش البته ما یه خرده باهاش مشکل داشتیم آدم همش با ایکس و ایگرگ سر و کار داشته باشه همینه دیگه

خود کلمه "سوفسطائی" یعنی چی؟

سلام.
اگه مشکل داشتید پس از کجا می دونید جالب بود؟
می دونی مهدیه خانم اتفاقا ریاضی با فلسفه ارتباط خیلی نززدیکی داره.خیلی ریاضیدانا فیلسوف هم بودن.مثلا دکارت و خیام و راسل و کلی آدم دیگه هم فیلسوف بودن هم ریاضیدان.

سوفسطائی اسم دسته ای از فیلسوفای یونان باستانه که می گفتن کلا نمیشه نسبت به هیچی شناخت و درک پیدا کرد.که من تو این چند تا پست حرفاشون رو آوردم و یه چیزایی هم در مخالفت باهاشون نوشتم.این بود خلاصه این چهار تا پست

هادی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:30

اوه !
ببخشید دیر جواب دادم
خوشبختانه مشکلی با اصل شناخت ندارم
حقیقت رو مطلق میدونم و در قلمرو واقعیت متغیر
حقیقت رو چیزی می دونم که توسط خدا تایین و توسط عقل و وحی شناخته می شود
همین :)

خواهش می کنم اخوی!
دقیقا.حقیقت مطلق و در عین حال ممکن التغییره!!!
حقیقت همون واقعیت اصیله.یعنی پدیده ای که در عالم واقع وجود داره.نمی فهمم یعنی چی چیزی که توسط خدا تعیین میشه.حقیقت چیزی که در واقعیت اتفاق می افته.

هادی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:22

راستی در مورد شناخت یه موضوع یادم رفت.
درسته عقل و حواس در شناخت و بدست آوردن معرفت کمکهایی به ما میکنند و برای ضعف حواس و استفرای ناقص باید از عقل برای تکمیل آن کمک گرفت ولی از یه قسمت به بعد دیگه حواس کارایی خودشون رو از دست میدند و تنها عقل قابلت قدم گذاشتن برای شناختی فراتر از حواس رو داراست.
به نظر من به عبارت دیگه و ساده اینکه اگر بخواهیم به معرفت برسیم ابتدا حواس رو در یک دایره قرار میدیم و بعد اون رو در یک دایره ی بزرگتر به نام عقل و عقل رو در یک دایره ی بزرگتر به نام دل یا قلب قرار میدیم . که هر چه این دایره ها بزرگتر میشن شناخت ما کلی تر خواهد شد.

به نظر می رسه شناخت درست وقتی حاصل میشه که فرد از همه راه های شناختی با یه نسبت مشخص استفاده کته

دیونه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:32 http://mymina.blogsky.com

سلام داداشی اومد عرض ارادت کرده باشم.

سلام.
قربانت.ممنون که به یادمون هستی...

مینا چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 15:56 http://www.nagoftehayemina.blogfa.com

سلام.با یه کم تاخیر!!
یادمه این فیلسوف رو اولین بار اسمش رو تو یه کتاب بزرگان فلسفه دیدم.و یه کمم ازش اطلاعات کسب کردم ولی متاسفانه چون خیلی خیلی نظریات فلاسفه ی دیگه رو هم خونده بودم الان چیزی ازش یادم نیماد.
به خاطرهمین این پستت رو بدون اطلاعات قبلی میخونم.در حدی که ازش اطلاعت میگیرم و بعد نظرمو میگم

با توجه به اون پست قبلیت و کلا دلایلی که آنسیدموس آروده بودبرای امکان نداشتن شناخت چیزی که تو ذهنمه شکاکیت این فیلسوفه.که کلا یه سری از استدلال هاشو خوندم.
نتیجه ی کلی خودمم در مورد آنسیدموس اینه که هرچیزی در نسبت با چیز دیگه شناخته میشه و هیچ چیزی نیست که بطور مطلق قابل شناخت باشه...پس نهایتا میرسه به اینکه شناخت غیرممکنه!!

خب همه ی این دلایلی که گفته مربوط یمشه به یه یچز دیگه.یعنی کاملا نشون میده که شناخت مطلق امکان نداره.نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثلا همینکه میگه شناخته میشن ولی مثلا از طریق یه یه یچز دیگه...پس شناخته میشن اما مطلق نه!!حالا که مطلقا و به خودی خودشون شناخته نمشین میشه گفت شناخت غیرممکنه؟؟؟؟؟؟؟

درمرود گزینه ی 6 چیزی که یه کم رفتم سمتش باز همون ماهیت چیزاست.اینکه حالا چه جوریه و تغییر میکنه یا نه در وهله ی اول مورد توجه نیست!!
مهم چیستی نه چگونگی...

درمورد گزینه ی 7:
ببین علیرضا کلا در حوزه ی ادراکات خیلی چیزا در ارتباط با چیزای دیگه شناخته میشن.و نیمتونیم تنهایی و مطلقا بشناسیمشون!!
اون مثالای فلسفی رو هیچوقت دوس ندارم.
یه مثال ملموس!!همین شناخت خودما آدما...ماها در ارتباط با دیگرانه که شناخته میشیم.
مطلقا نیمتونیم بگیم یه فرید خوبه یاب د.چون بستگی به ارتباط با دیگران و کلا شرایطش داره!!

اهان...این مرود 8 خیلی خیلی جای بحثه داره ها!!
خب این موردی که گفته مسلما باور اشتباهیه.و راه حلش رو هم که نشوتی .ولی کلا به مرود خوبی اشاره کرده.یه عیبی که خیلی جاها جلوه میکنه همینه...تعصبات فرهنگی...مسلما خیلی ها هم میدونن که اشتباهه ولی چون رسوخ پیداکرده همه با اشتباه بودنش کنار اومدن و پذیرفتن...
به نظرمن مشکل هیمن زدودن تعصبه!!
خیلیا برای تعصبات کورکورانه و بیجاشون اقدامی نمیکنن...

واااااااااااااا.
علیرضا من فک میکنم شناخت در حالت کلی نیمتونه تحت تاثیر افزاطی شرایط اجتماعی افراد قرار بگیره...
مثلا اگه بخوایم یه کلمه یا روب دیم دست افراد مختلف با شرایط احتماعی مختلف و بگیم اون و تعریف کن تا شناخته بشه مسملما هرکسی از طرف خودش تعریف میکنه.ولی ماباید ببینیم شناخت اصلی چیه؟؟!!
شناختی که درسته و جامع هست شناخت اصلیه.
ولی اینکه بخواد با باور های مختلف و شرایط مختلف شناخت حاصل بشه شناخت جامیع نیست.هست؟؟؟؟؟؟؟؟

آهان چیزی که من گفتم اینجا آخرش نوشتی...
کلا آنسیدموس با عقایدش نشون داده کهش ناخت ممکن هست ولی یا مطلق نیست یا کلا خیلی سخته!!!

منو ببخش.

و علیکم السلام.شما تاخیر ما رو ببخش!
من تو دو تا پستی که درمورد آنسیدموس بود دلایلش رو با رنگ قرمز آوردم.ین فیلسوف نسبت به فیلسوف های سوفسطائی قبل خودش معقول تر به نظر می رسه و به همین خاطر قابل احترامه.
آره مینا.همین طوره.همه حرفای آنسیدموس یه جورایی در رسیدن به دو تا چیزه.نسبیت و خطا.از اون جایی که این نسبیته بحث پیچید تریه بذار اول مورد دوم یعنی خطا رو حل کنیم بعد بریم سراغ نسبیته...
مسلمه که مسیر شناخت با آفت های شناخت که همون خطا باشه روبرو میشه.حالا اگه ما بتونیم خطاها رو به حداقل برسونیم حتما می تونیم به شناخت اصیل برسیم.بنابراین آنسیدموسه تا جایی که حرف از تناقض و خطاها و این ج.ور چیزا می زنه کاملا حرفش قابل قبوله.اما نتیجه گیریش درست نیست.این که می گه چون خطا وجود داره پس شناخت غیر ممکنه درست نیست.
اما نسبیته.ببین مینا شناخت بر خلاف حقیقت که مطلقه،هم می تونه مطلق باشه هم نسبی.که در غالب موارد این شناخت نسبیه.شناخت مطلق برای موارد خیلی بدیهی رخ می ده.مثل اعتقاد به بودن.شناخت ما نسبت به اصل بودنمون مطلقه.اما اکثر چیزای اطرافمون نسبی درک میشن.
ببین مینا دقیقا آنسیدموس اینجا یه مغالطه ای کرده.حرفایی که زده همه در اثبات نسبی بودن شناخته.همون طور که تو هم اشاره کردی.اما ما اینجاش رو بحث نداریم.بحث ما اینه که "آیا نسبی بودن با نادرست بودن هم ارزه؟".این به اصطلاح محا مناقشه ست.حالا شما ثابت کردی شناخت نسبیه.درست.اما چه جوری از این نتیجه گرفتی که شناخت غیر ممکنه.ظاهرا آنسیدموس این نسبی بودن رو گذاشته در کنار خطاپذیر بودن و بعد نتیجه گرفته شناخت غیر ممکنه.واضحه که جواب به این مشکل اینه که اولا نسبی بودن با نادرست بودن یکی نیست.ثانیا این که با حذف عوامل خطازا میشه حتی به وطر نسبی به شناخت حقیقی رسید.
در مورد 6 حرفت دریسته.در وهله اول چیستی مهمه.اما خلاصه چگونگی هم در دایره شناخت قرار می گیره.جواب به اون مورد اینه که متغیر بودن می تونه شناخت رو دشوار تر و یا طولانی تر بکنه.که اگه از یه حدی بیشتر بشه باعث ناممکن شدن شناخت میشه.که البته اون حد به خیلی عوامل برمی گرده.مثلا به قدرت بشر.این عامل تغییر وضعیته هم مثل خطا می مونه.میشه با پیشرفته کردن ابزار شناخت این موانع رو از سر راه برداشت.

در مورد 7 هم یالا گفتم.شناخت می تونه نسبی باشه و در عین حال درست هم باشه.

8 هم کاملا قبول دارم حرفتو.متاسفانه تعصبات بی جا به این راحتیا کنار گذاشته نمیشه.

مورد 9.ببین از اونجایی که قبلا هم گفته شد حقیقت مطلقه.بنابراین شناخت حقیقی شناختیه که به اون حقیقت مطلق منتج بشه.اگر آدمای با فرهنگ های مختلف نظرات مختلفی درباره یک چیز واحد دارن باید با خرد جمعی و استفاده از ابزارهای پیشرفته کم خطا شناخت های همدیگه رو محک بزنن و درستی نادرستیشون رو بررسی کنن.هم فکری و خطازایی خیلی می تونه شناخت رو تسهیل ببخشه.

همین طوره.حرفای آنسیدموس همه درباره نسبی بودن و خطا و این جور چیزاست.اما مشکل اونجاییه که از این ها نتیجه گرفته شناخت غیر ممکنه.

هادی شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:10

به به !
چقد بحث تو این مدت رونق گرفت :)
خوب من برم سرا کامنت خودم
در مورد واقعیت و حقیقت
واقعیت آن چیزی است که شده یعنی در خارج واقع گشته
و حقیقت آن چیزی است که باید باشه
به عنوان مثال ماجرای کربلا
واقعیتی که اتفاق افتاد این بود که یزید بر امام حسین (ع) پیروز شد .
ولی آیا حقیقت هم همینطور بود ؟ نه بلکه حقیقت این بود که امام حسین بر یزید پیروز شد.
در جواب سوالت که گفتی یعنی چی حقیقت توسط خدا تایین میشه
ببین مثلا همیشه حق بر باطل پیروز خواهد شد... و از این قبیل قوانین که توسط خدا تایین شده ، و همچنین حقایق دیگری که در اصل این جهان و در حقیقت جهان هستی است.

ببین هادی احساس می کنم تعریفت از حقیقت یه تعریف لغویه.این جور تفکیک قائل شدن بین واقعیت و حقیقت می تونه شناخت ما رو مشکل بکنه.حقیقت همون واقعیته در این جور بحث ها.حالا اگه از لحاظ ادبی یا لغوی بخوای در نظر بگیری بین این دو تا تفاوت ایجاد میشه.حقیقت چیزیه که در عالم واقع وجود داره.این تعریفیه که علمای قدیم ما از حقیق داشتن.شهید مطهری می گه "حقیقت امری ست که با واقع منطبق باشد"
همون مثال کربلایی که زدی من احساس می کنم بیشتر بازی با کلمات شده.آن چه که در اون ماجرا "واقع" شد فقط پیروزی یزید نبود.در کنار این واقعیت که حقیقتی هم هست واقعیات دیگه ای هم وجود داشت مثل این واقعیت و حقیقت که این شکست خود مقدمه پیروزی های بعدی بود.
اصلا به خاطر این مسلمونا ادعا می کنن رئالیستن که اصالت رو به واقعیت می دن.یعنی همیشه واقعیت رو حقیقت می دونن.
اگر این تفکیک بین واقعیت و حقیقت برداشته بشه خود به خود تعریف اون ها یه یه چیز بدیهی مبدل میشه و دیگه لازم نیست بگیم حقیقت,قوانین خلقته/

مینا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:08 http://www.nagoftehayemina.blogfa.com

سلام.
عجب!!پس این فیلسوف معقول تره!!
بسیار خب.یادم بمونه!!!

آهان.منم اینو میخواستم بگم.کلا این فیلسوف نتیجه گیری خوبی نداشته!!!
یعنی از یه چیزای درست رسیده به نتیجه ی غلط.
البته فرمول وارم نبوده ها کلا خودش اینطروی برداشت کرده لابد!!!مشکلش پس نتیجه گیری غلط بوده!!!


خب این خطابودن و نتیجه یاین فیلسوف که کلبا قابل حله.مشخص شد ایرادش!!
حالا نسبی:
اوهوم!!درسته.
ولی مسلمه که هم ارز نیستن.
موندم چرا اونو هم ارزدونسته!!؟؟!!

آهان علیرضا تو میگی حقیقت مطلقه ولی شناخت نسبی!!!
یعنی حقیقت واحده...ولی شناخت ها بستگی به چیزای دیگه داره...
ولی من فک میکنم میتونه شناخت هم مطلق باشه...
یعنی ما میتونیم به شناخت مطلق برسیم.
نمتونیم؟

سلام.
آره.نسبت به گرگیاس و پروتاگوراس منطقی تر حرف می زنه.همون طوری که تو هم گفتی حرفاش خیلی خوب بوده اما نتیجه گیریش خوب نبوده متاسفانه.

این که حقیقت مطلقه رو بحثی روش نداریم.آخه کلی در موردش تو پستای قبلی حرف زدیم.اما مطلق و نسبی یودن شناخت.ببین علامه جعفری تو کتاب شناختش،خود شناخت رو نسبی می دونه که حرف درستی هم هست.اخه شناخت ما به عوامل بیرونی بستگی داره بر خلاف حقیقت که کلا از ما و شاز شناخت ما مجزاست و بدون ما هم وجود داره.اما شناخت ما نسبیه.خود علامه بعدش می گه که اگرچه ما بر خلاف جزمیون که شناخت رو مطلق می دونن اون رو نسبی می دونیم.اما معتقدیم که شناخت مطلق هم ممکنه.باز هم من فکر می کنم این حرف درسته.شناخت ما از یه سری بدیهیات یک شناخت مطلقه.همون مثالی که تو جواب قبلی زدم.شناخت ما نسبت به این موضوع که "ما هستیم" کاملا یه شناخت مطلقه.ما بدون هیچ فاصله ای و بدون هیج نسبیتی این حقیقت رو شناختیم و درکش کردیم.پس شناخت در حالت کلی نسبیه اما در بعضی موارد این شناخت یک شناخت قطعی و مطلق میشه.

هادی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:56

تعریفی که از حقیقت گفتم مربوط میشه به کتاب روش تحقیق در علوم انسانی که یکی از کتاب های پایه ی تحقیق در علوم هایی مثل علوم سیاسی و روانشناسی و ... است . مثلا تو روانشاسی خیلی کاربرد پیدا میکنه .
ولی درست میگی این تعریف کمی بازی با کلماته ...
یعنی این دو چیزی جدا از هم نیستند ولی به نظرم دلیل این که بعضی دو تعریف ارئه میدن چند تا مورده :
هر واقعیتی حقیقت نیست ( واقعیت یعنی آنچه که در خارج واقع شده.). ولی حقیقت از واقعیت جدا نیست و منطبق بر آن است (یعنی حقیقت بی قاعده و خارج از واقعیت نیست ولی ممکنه واقعیت در ظاهر اون رو نشون نده)
به نوعی حقیقت در بطن واقعیت قرار داره.
یا یکی از دلایل دیگرش این که حقیقت همیشه ثابته و با خواست و اراده ی ما تغییر نخواهد کرد

اون یکی تعریفی که گفتم برای فارابی بود که می گفت
حقیقت توسط خداوند تایین میشود و توسط عقل و وحی شناخته میشود .
که یه امر بدیهی به شمار میاد . به دلیل این که خداوند خالق است.

من فک می کنم تو فلسفه باید کاملا واقع بین بود...
اگه گسترده تر فکر کنیم متوجه میشیم که این دو تا کاملا بر هم منطبق ان.این برداشت های مختلف ماست که باعث میشه حقیقت از واقعیت جدا بشه.هر چه که در عالم واقع وجود داره "هست" پس یک "حقیقت"ایه.
به نظرم بهتره این دو تا کلمه "حقیقت" و "واقعیت" رو به جای هم به کار ببریم و وقتی خواستیم به درستی و حقانیت واقعیتی اشاره کنیم بگیم "واقعیت درست" و "واقعیت غلط".موافقی؟
این تعریف فارابی رو به کسی که خدا رو قبول نداره چه جوری می فهمونی؟یعنی اول باید بیای خدا رو اثبات کنی بعد بری حقیقت رو تعریف کنی؟
من فک می کنم اول باید این مفاهیم پایه زبانی و فکری مثل شناخت و حقیقت مشخص بشه بعد تعریف خدا و موجودات صورت بگیره.

هادی چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:00

سلام
بازم شرمنده دیر شد
فکر نکنی بیکار نشستم هاااااا
با یکی دو نفر بحث کردم متوجه یه سری چیزا شدم و جواب های خوبی شنیدم
سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که حقیقت خطا و معنی واقعی خطا چیه ؟ خطا چیست و چه معیاری برای خطا بودن یا نبودن یک مسئله وجود داره؟
در واقع خطا یعنی عدم مطابقت یک گزاره با حقیقت،(در همین جا تفاوت عمده حقیقت و واقعیت هم قابل فهمه) حالا قطعا برای شناخت خطا باید حقیقتی را شناخت تا واقعیت (یعنی عالم ماده و محسوسات) را با حقیقت (یعنی عالم معنا یا مثلا به قول افلاطون مثل) تطبیق کرده و خطا یا صواب بودن آن را سنجید
با توجه به این مطالب می شود گفت که واقعیاتی رو که باهاشون مواجه میشیم (از طریق سیستم حواس ظاهری) با حقایقی که با قوه عقل یا ... درک کردیم تطابق میدیم و خطا سنجی می کنیم.

به قول یه بنده خدایی ما سوفسطائیان رو با یه سوال میزاریم کنار
که آیا حرف ما درست است یا نه ؟
اگر درست باشد که حرف اون ها غلطه
و اگر نباشه اون ها در مورد حقیقتی که توسط ما کشف شده نظر دادن و با توجه به نسبی بودن شناخت در اعتقاد اونها باز حرف اونها غلط میشه


سلام.
دشمنت شرمنده.واقعا ممنونم که جدی بحث رو دنبال می کنی.
ببین احساس می کنم یه مقداری پیچیده شد!ولی احساس می کنم حرفت درسته.
شاید بشه گفت که حقیقت برابره با واقعیت اصیل.مثلا اینه مقعر تصویر آدم رو بزرگتر نشون می ده و این مسلما خطاست(مثال مطهری).حالا اگه بخوایم این موضوع رو با نتیجه گیری فعلیمون تطبیق بدیم میگیم که هم جسم جلوی آینه و هم تصویر در آینه هر دو واقعیاتی هستن که اتفاق افتادن.اما واقعیت جسم خارجی یک واقعیت اصیل و حقیقیه و واقعیت درون آینه یک واقعیت غیر اصیل و غیر حقیقی.پس ما به جسم خارحی "حقیقت" رو اطلاق می کنیم و به تصویر داخلی "واقعیت غیر حقیقی" یا "واقعیت مجازی".
مثال خواب هم تو همین دسته قرار می گیره.خوا یک واقعیت مجازیه که الزاما بر حقیقت منطبق نیست.
از یه دید دیگه هم بخوام بگم اینه که هر حقیقتی یک واقعیته اما هز واقعیتی یک حقیقت نیست.
خیلی خوب شد هادی.قبول داری.الان احساس می کنم مشکل حقیقت و واقعیت کاملا حل شده.نه؟

قسمت آخر حرفت هم خیلی جالب بود.من تو پست گرگیاس حرف ابن سینا رو که تقریبا همین مضمون رو داشت آورده بودم.
اما راستی اگه جواب دادن "نمی دونیم" اون وقت چطوری میشه؟این جاست که بهتره دسته شکاکان و ندانم گرایان رو از سوفسطائی ها جدا کنیم.تو سری پست های بعد میرم سراغ شکاکان...

هادی چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:56

درسته
حقیقت به عنوان اصل کلی هر چیزی یه چیز ثابته

آره منم وقتی رفتم دنبالش کلی چیز برام روشن شد ...
همونطور که خودت گفتی باید منتظر پست شکاکان و ندانم گرایان بمونیم ...
ممنون از از زحمتی که می کشی ... انصافا همین که منو به حرکت درمیاره خیلی خوبه :)

خواهش می کنم.
کلا می با این بحث هامون خیلی خوب می تونیم اعتقاداتمون رو محکم کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد